جدول جو
جدول جو

معنی یزید - جستجوی لغت در جدول جو

یزید
(یَ)
نهری است در دمشق. این نهر را از نهر بروایجی که در دامنۀ کوهی واقع شده در طرف ثورا جدا ساخته اند و منسوب است به یزید بن معاویه. (از معجم البلدان). نهری است به دمشق. (از منتهی الارب). نهری است به دمشق منسوب به یزید بن معاویه بن ابی سفیان سرچشمۀ آن و سرچشمۀ نهر بردی یکی است، ولی نهر یزید از بن کوهی که میان آن و زمین دویست ذراع یا در همین حدود فاصله است جاری است و سرزمینهایی را که میاه بردی و میاه ثور بدانها نمی رسد سیراب می کند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
یزید
(یَ)
ابن معاویه بن ابی سفیان، نام خلیفۀ دوم از خلفای اموی. (از ناظم الاطباء). دوم است از پادشاهان بنی امیه و مدت سلطنت او سه سال و شش ماه است. (منتهی الارب). یزید بن معاویه بن ابی سفیان (25- 64هجری قمری) معاویه او را در سال 56 هجری به ولایتعهدی برگزید و خلاصۀ داستان اینکه در این سال معاویه خواست تا مغیره بن شعبه را از حکومت کوفه عزل و سعید بن عاص را به جای او نصب کند. مغیره، آگاه شد و به شام نزد یزید رفت و گفت بزرگان اصحاب پیغمبر و اعیان قریش همه مردند و فرزندان آنان جای ایشان را گرفته اند. تو از همه آنان برتری، چرا معاویه برای تو از مردم بیعت نمی گیرد؟ یزید گفت پنداری که این کار درست شود؟ گفت آری. یزید به معاویه خبر برد. معاویه مغیره را طلبید و گفت این کار از چه کسی برمی آید گفت بیعت کوفه را من و بیعت بصره را زیاد تعهد می کنیم و چون این دو شهر بیعت کردند کسی مخالفت نخواهد کرد. معاویه گفت بر سر کار خود رو! مغیره پس از بازگشت به کوفه گروهی از هواخواهان آل امیه را طلبید و به آنان مالی فراوان داد و ایشان را به سرکردگی پسر خود نزد معاویه فرستاد تا از او بخواهند یزید را به ولیعهدی برگزیند. چون به شام رسیدند معاویه گفت در این کار شتاب مکنید و پسر مغیره را گفت پدرت دین این مردم را به چند خرید؟ گفت به سی هزار درهم ! گفت آسان خریده است. سرانجام بیعت یزید پایان یافت. چون معاویه درگذشت مردم همگی از یزید اطاعت کردند. الا چهارتن که بیعت او انکار نمودند: یکی امام حسین بن علی (ع) و سه تن دیگر: عبدالله بن زبیر و عبدالرحمان بن ابی بکر و عبدالله بن عمر (رض). این چهارتن در مدینه بودند. یزید به ولید بن عتبه نامه کرد که این چهارتن را بگیر تا با من بیعت کنند و اگر انکار نمایند همانجا بکش. حسین بن علی علیه السلام از بیعت یزید سرباز زد و به مکه و از آنجا به کوفه رفت و در کربلا شهیدشد. و این فاجعۀ بزرگ در نخستین سال خلافت یزید روی داد. سال شصت و سوم از هجرت مردم مدینه بر یزید شورش کردند و بنی امیه را از شهر راندند یزید مسلم بن عقبه را مأمور سرکوبی این شهر کرد و او مدینه را ویران و مردم شهر را قتل عام نمود. و این کشتار زشت در تاریخ اسلام به نام وقعۀ حره معروف است. رجوع به حره شود. در سال 64 مسلم بن عقبه را برای محاصرۀ عبدالله بن زبیر به مکه فرستاد و او منجنیق ها برآورد و کعبه را به آتش و سنگ بست. یزید در چهاردهم ربیع الاول سال 64 به سن 38 سالگی درگذشت. مادر او میسون دختر بجدل بن انیف کلبی است. وقتی که حضرت حسین و برادران و یارانش را به امر یزید شهید کردند و ابن زیاد سر آنان را برای یزید فرستاد، یزید نخست بسیار شاد شد، ولی بعد سخت پشیمان شد به سبب خشم و نفرتی که مردم نسبت به او پیدا کرده بودند. یزید شعر می گفت و از اشعار اوست:
آب هذا السهم فاکتنعا
و امرالنوم فامتنعا
راعیاً للنجم ارقبه
فاذا ماکوکب طلعا
حام حتی اننی لاری
انه بالغور قد وقعا
ولها بالماطرون اذا
اکل النمل الذی جمعا.
من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا.
خاقانی.
چشم و چراغ جهان آنکه بود چون یزید
دشمن بی آب او در دو جهان خاکسار.
خاقانی.
و رجوع به تاریخ اسلام ص 154 و 157 و تجارب السلف ص 65 تا 67 و تاریخ بلعمی شود.
- امثال:
مثل یزید (امثال و حکم دهخدا) ، ستمگر
ابن انیسه یا یزید اهوازی، از خوارج بود و گروهی از خوارج بدو منسوبند و به نام یزیدیه معروف. (از لباب الانساب). پیشوای فرقۀ یزیدیه. (از بیان الادیان) (از ملل و نحل شهرستانی ص 148) : بدان که اول داعی، این جماعت را یزید اهوازی بود. (کتاب النقض ص 328). و رجوع به یزیدی و یزیدیه شود
ابن حکم بن ابی عاص بن بشر بن دهمان ثقفی، از اهالی طائف و از گویندگان عالیقدر عهد اموی ساکن بصره بود. حجاج او را به والیگری فارس برگزید ولی پیش از رفتن معزول کرد. مرگ یزید در حدود سال 105 هجری قمری بود.. و رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 215 و عیون الاخبار شود
ابن یزیدالاودی. در عهد عمر بن عبدالعزیز والی اصفهان شد. او برادر ادریس الاودی است، که عبدالله بن جعفر بن فارس در کتاب خود به واسطه از او روایت کرده است. (از ذکر اخبار اصبهان ص 344). و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 279 و عیون الاخبار ج 2 ص 300 شود
ابن نعمان حمیری، معروف و ملقب به ذوالکلاع الاکبر، از پادشاهان دوران جاهلی یمن بود. بتی که در قرآن کریم به نام ’نسر’ آمده از آن بنی ذوالکلاع بود که تصویر کرکس داشت و آن را عبادت می کردند. (ازاعلام زرکلی). و رجوع به مادۀ ذوالکلاع الاصغر شود
ابن ابراهیم بن محمد شیبانی، ادیب بود و در قیروان بزرگ شد و به خدمت المعزلدین الله فاطمی پرداخت. از اوست: تلقیح العقول. یزید درحدود 350 هجری قمری درگذشت.. و رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 345 و فهرست المصاحف شود
ابن عبید سلمی سعدی، معروف و مکنی به ابووجزه، شاعر و محدث و مقری و از تابعان بود. اصل وی از بنی سلیم بود ودر مدینه سکنی گزید و به سال 130 هجری قمری در همانجادرگذشت.. و رجوع به ابووجزه شود
ابن بکر بن داب، شاعری عالم به اخبار و اشعار عرب بود و دو پسر او عیسی بن یزید و یحیی بن یزید عالم بر اخبار عرب بوده اند. (از ابن الندیم). و رجوع به البیان والتبیین ج 1 و 3 شود
ابن عبدربه حمصی جرجسی، مکنی به ابوالفضل، تابعی محدث است و از بقیه بن ولید روایت کند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 95 شود
ابن ابی مالک دمشقی، مکنی به ابومالک، محدث است و تمام بن نجیح از او روایت کند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز شود
ابن ابی زیاد کوفی، مکنی به ابوعبدالله ، تابعی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به عقدالفرید ج 8 ص 82 و عیون الاخبار ج 1 ص 43 و 137 شود
ابن میسره، مکنی به ابی یوسف، محدث است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مادۀ ابویوسف (یزید...) و تاریخ بیهق ص 201 شود
ابن ابی انیسه. رئیس یزیدیه، فرقه ای از خوارج. (از مفاتیح). رجوع به یزید بن انیسه و یزیدی و یزیدیه شود
ابن عامر بن حدیده، مکنی به ابوالمنذر انصاری. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ ابوالمنذر (انصاری...) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زید
تصویر زید
(پسرانه)
نام یکی از اصحاب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یزیدی
تصویر یزیدی
هر یک از پیروان فرقۀ یزیدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزید
تصویر مزید
افزودنی، بسیاری، زیادشونده، بسیار، کنایه از مایۀ افزونی، در علوم ادبی در قافیه، حرفی که در قافیه پس از خروج واقع می شود، مزایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زید
تصویر زید
افزون شدن، افزون کردن، نامی از نام های مردان
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
نام پسر ولید بن عبدالملک: چون قتیبه بن مسلم بر فیروز بن کسری بن یزدجرد ظفر یافت در آن وقت که خراسان را فتح کرد و مسخر گردانید دختر فیروز را شاهفرند نام بگرفت و با آن دختر صندوقکی بود و قتیبه او را با صندوق پیش حجاج بن یوسف فرستاد و حجاج او را به پیش ولید عبدالملک مروان فرستاد و ولید از او پسری ناقص یزدنام آورد. (تاریخ قم ص 91)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام شهری واقع در میان اصفهان و شیراز و کرمان. (ناظم الاطباء). شهری است معروف از بناهای یزدگرد پادشاه عجم. (انجمن آرا) (آنندراج). شهری است به مشرق اصفهان، صنعت قالیبافی و بافندگی و شیرینی آن معروف است. قلعه ای دارد که ارتفاع دیوار آن 14 ذرع و قطر پایه های آن دو ذرع و نیم است و خندقی بوده که بعضی قسمتهای آن باقی مانده. یزد مرکز زرتشتیان است، زیرا در حدود 2000 تن زردشتی در آن ساکن است و رسوم و آداب باستانی را حفظ کرده اند و در بین اهالی یزد نیز اخلاق قدیمی ایرانیان بیش از دیگر جاها محفوظ مانده است. لقب این شهر دارالعباد است و زندان سکندر نیز گفته اند. (از یادداشت مؤلف). شهر یزد مرکز شهرستان یزد یکی از شهرهای تاریخی کشور در 310 هزارگزی جنوب خاوری اصفهان در مرکز کشور واقع و مشخصات و مختصات آن به شرح زیراست:
تاریخچۀ شهر: آنچه مسلم است قرنهای قبل از اسلام در اینجا شهری بوده و مشهور است که یزد اولیه در قسمت مهریزد (35 هزارگزی جنوب شهر فعلی) بوده و آثاری که از آنجابه دست آمده نشان می دهد که این شهر از شهرهای عصر قدیم و متعلق به زمانی بوده که مردم در گور مردگان خود وسایل جنگ می نهاده اند. اسم یزد قبلاً ایساتیس و پس از آن فرافیژ بوده و قریه ای به نام هرفته فعلاً باقی است که شاید همان فرافیژ باشد. بطورکلی شهر یزد خیلی قدیمی و جزء شهرهایی است که در زمان تسلط اسلام جزیه می داده و در نتیجه آیین زردشتی را حفظ کرده و بعداًبتدریج دین اسلام در آن نفوذ کرده است. یزد نزد زرتشتیان مقدس بوده و هم اکنون معبدی در آنجا وجود دارد که به نام هفت آتشکده معروف است. راجع به بنای شهر یزد بین مورخین اختلاف عقیده موجود است. عده ای برآنند که یزد به دست اسکندر مقدونی ساخته شده و به نام زندان اسکندر معروف به وده که خواجه حافظ شیرازی اشاره بدان کرده می گوید:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم.
و دلیل زندان بودن آن را این می دانند که اسکندر در آنجا برای حبس یکی از شاهزادگان ایران زندانی ساخت و پس از رفتن اسکندر آن زندان به تدریج مبدل به شهر یزد کنونی گردید. عده ای را عقیده بر این است که یزد به دست یزدگرد اول ساسانی ساخته شده و نامش نیزاز او گرفته شده است. در تاریخ پهلوی بنای شهر یزد را از اردشیر بابکان که شهر بابک یکی از توابع یزد نیز از ساختمان اوست می دانند.
مختصات جغرافیایی: طول 54 درجه و 25 دقیقۀ شرقی از نصف النهار گرینویچ، عرض 31 درجه و 54 دقیقه و 30 ثانیه، ارتفاع از سطح دریا 1222 گز. مسافت این شهر تا تهران 672 هزار گز و جادۀ آن در فصول سال قابل عبور است. راههای منشعبه:
1- یزد به اردکان
60 هزار گز
2- یزد به نائین
165 هزار گز
3- یزد به اصفهان
300 هزار گز
4- کاشان از راه اردستان
355 هزار گز
5- یزد به اردستان
250 هزار گز
6- یزد به کرمان
340 هزار گز
7- یزد به آباده
130 هزار گز
8- یزد به ابرقو
100 هزار گز
9- یزد به خور
120 هزار گز
10- یزد به طبس
270 هزار گز (از راه کویر)
ضمناً به واسطۀ کویر و مسطح بودن اراضی به کلیۀ مراکز بخش ها و دیه هادر فصل خشکی اتومبیل میتوان برد. شهر یزد در جلگۀ مسطح واقع است و از شمال و خاور به کویر مربوط می شود. هوای این شهر به واسطۀ مجاروت با کویر گرم است و بادهای گرمسیری نیز توأم با گرد و غبار در فصول معین هوا را تیره و تار می نماید و میزان باران سالیانه در حدود 80 الی 120 میلیمتر است. آب مصرفی و آشامیدنی شهر از آب انبارها و چاههای بسیار عمیق است. محصول عمده شهرستان غلات، حبوب، پسته، بادام، گردو، خشکبار، صیفی، روناس و پنبه است. صادرات آن قالی، پارچه های یزدی، خشکبار، رنگ، حنا و انغوزه به شهرستان ها و کشورهای بیگانه و قالی به آمریکا و پارچه های یزد به کشور عراق و افغانستان است. شغل عمده اهالی کسب و زراعت و صنایع دستی محلی قالیبافی و پارچه های ابریشمی و گیوه چینی و عبا و شال بافی است. وضع بناهای شهر، قدیمی و کهنه است ولی در خیابان شاهپور ساختمانهای نوساز و تمیز ساخته شده و علاوه بر آن کوچه های قدیمی شهرسنگفرش و نظیف می باشد.
آثار تاریخی عمده آن عبارتند از: آثار زرتشتیان، مسجد شاه، مسجد چخماق، مسجد جمعه، بازار چهارسوق، مدرسه شاه ابوالقاسم، بقعۀ دوازده امام. خیابانهای مهم شهر عبارتند از: خیابان پهلوی، خیابان کرمان، خیابان شاه، خیابان کار خانه اقبال.
فلکه های مهم شهر: فلکۀ پهلوی، فلکۀباغ ملی و فلکۀ مارکار (دارای ساعتی است به نام ساعت مارکار). از میدانهای شهر: میدان یا چهار راه امیر چخماق و میدان شاه میباشد. کارخانه های مهم شهر عبارت است از: 1- کار خانه درخشان 2- کار خانه اقبال 3-کار خانه هراتی (که هرسه پارچه های پشمی و نخی می بافند). 4- کار خانه سعادت نساجان. 5- کار خانه ریسندگی آقا (تا این تاریخ از این دو کارخانه بهره داری نمی شود). 6- ریسندگی جنوب. ضمناً کار خانه کبریت سازی و صابون پزی و نوشابه سازی و کارگاههای دستی پارچه بافی و جوراب بافی و شالبافی و عبابافی و غیره در این شهر دایر و محصول آنها جزء صادرات داخل و خارج از کشور می باشد. جمعیت شهر در حدود شصت هزار تن است که از آن درحدود 418 تن زردشتی و 1904 تن کلیمی و 59 تن مسیحی و 2141 تن دارای مذاهب مختلفه می باشند. اهالی این شهر به علم و دانش راغبند ومخصوصاً زرتشتیان در ترویج فرهنگ و احداث مدارس سهم بسزایی دارند و تعداد دبیرستانها اعم از پسرانه و دخترانه 5 باب و دبستانهای دخترانه و پسرانه 25 باب است و یک دانشسرای پسرانه و دو کودکستان ملی و دولتی دارد و ضمناً آموزشگاههای شبانه نیز در محلات شهر دایر است. بیمارستانها و زایشگاههای آن هشت تاست. روزنامه های این شهر عبارتند از: صدای یزد، ناصر، طوفان یزد، شهپر یزد، اتحاد ایران که به تناوب منتشر میشوند.
ییلاقات: منطقه ییلاقی شهر یزد در قسمت کوهستانی بوده که اهم آنها عبارتند از: طرزجان، ده بالا، منشاد، گاوافشار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) :
ای صبا با ساکنان شهریزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما.
حافظ.
از فارس متاع برد تاجر
وز یزد قماش دیگر آورد.
نظام قاری.
هر متاعی ز معدنی خیزد
قصب از یزد زوده ز اسپاهان.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فعل ماضی مجهول یعنی افزون شد و بیشتر این فعل را دردعا استعمال می کنند مانند: زید قدره، یعنی افزون باد قدر و مرتبۀ او. زید مجده، یعنی افزون باد جلال او. و زید فضله، یعنی افزون باد علم و فضل او. زید تقویه، یعنی زیاد باد تقوای او. (ناظم الاطباء). توضیح آنکه این از مواردی است که ماضی معنی مستقبل میدهد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ابن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (ع). مردی با جلالت قدر و باورع و تقوی بود. پیوسته بنی امیه از قیام وی خائف بودند. پس اتفاق افتاد که هشام زید را به ودیعتی از خالد بن عبدالله القسری متهم داشت و نامه بدو نوشت تا نزدیوسف بن عمر امیر کوفه رود. زید به کوفه رفت و یوسف ازو آن حال بپرسید و چیزی بر وی ثابت نگشت و یوسف اورا سوگند داد و بازگردانید. زید از کوفه به قصد مدینه بیرون شد. مردم کوفه بر وی گرد آمدند و گفتند اینجا صد هزار مرد شمشیرزن است که همه در رکاب تو جان سپردن خواهند. بازگرد تا با تو بیعت کنیم و از بنی امیه درین شهر قلیلی باشند و ما بر آنان فایق آئیم. زیدگفت من از غدر شما ترسانم و بیم دارم که با من آن کنید که با جد من حسین علیه السلام روا داشتید. ایشان سوگندان یاد کردند و عهود و مواثیق محکم گردانیدند و بسی مبالغه کردند تا وی به کوفه بازگشت و پانزده هزار مرد تنها از کوفیان با وی بیعت کردند غیر از مردم بصره و واسط و موصل و خراسان. چون کار تمام شد زید گفت: الحمد ﷲ الذی اکمل لی دینی، بخدای که من از جد خویش شرم داشتم با او بر کوثر حاضر آیم در میان امت، امر معروف و نهی منکر ناکرده. آنگاه دعوت آشکار کرد و یوسف امیر کوفه از دست امویان، لشکری گرد کرد و میان دو فریق جنگی عظیم درگرفت و در آخر لشکر زید بپراکندند و او با گروهی قلیل حربی سخت کرد و تیری بر پیشانی او آمد و بدان تیر درگذشت. یاران او وی را دفن کرده و بر گور او آب راندند تا پیدا نباشد و یوسف بن عمر زمین ها می کاوید تا جسد او بیافت و مصلوب کرد و پس از صلب بسوخت و خاکستر او به آب فرات داد. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کامل ابن اثیر ج 5 صص 107- 116 و حبیب السیر وخاندان نوبختی اقبال و نامۀ دانشوران ج 5 ص 91 و روضات الجنات ص 580 و ضحی الاسلام و مجمل التواریخ و القصص و تاریخ اسلام و عیون الاخبار و الموشح و عقدالفرید و البیان و التبیین و فرهنگ فارسی معین و زیدیه شود
ابن خالد الجهنی. صحابی بود و در حدیبیه حضور داشت و لواء جهینه در یوم فتح با او بود. بخاری و مسلم روایت کنند که او 81 حدیث دارد و در سال 78 هجری قمری در مدینه درگذشت.. رجوع به الاصابه و تاریخ گزیده چ نوائی ص 227و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 154 و تاریخ الخلفا شود
ابن علی بن عبدالله الفارسی الفسوی. منسوب است به شهر فسا. او در دانش لغت و نحو فاضل بود و به علوم کثیره معرفت داشت. در دمشق سکونت داشت و در ذی حجه یا ذی قعده 467 هجری قمری در طرابلس درگذشت. (از روضات الجنات). رجوع به همین کتاب شود
ابن الدثنه. صحابی است. (منتهی الارب) (آنندراج). از کبار صحابۀحضرت رسول اکرم بوده که بدست مشرکان قریش در اوائل سال چهارم هجرت اسیر گردید و سپس به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 353 و الاصابه ج 3 ص 27 شود
ابن رفاعه. یکی از پنج تن از اعضاء اخوان الصفا و از نویسندگان رسائل این جمعیت بوده است. رجوع به غزالی نامه ص 85 و 86 و 91 و تاریخ علوم عقلی ص 299 و تاریخ بغداد و تتمۀ صوان الحکمه و امتاع ج 1 ص 267 شود
ابن سهل بن الاسود النجاری الانصاری، مکنی به ابوطلحه. رجوع به ابوطلحه انصاری در همین لغت نامه و اعلام زرکلی و حبیب السیر چ خیام ج 1 و تاریخ گزیده و عیون الاخبار و امتاع شود
علوی، مکنی به ابوهاشم. او در اوائل قرن پنجم در گیلان ادعای امامت می کرد وبدست طایفه ای از الموتیان بقتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 469- 470 ذیل ’زیدی علوی’ شود
ابن اسیدبن حارثه الثقفی... موسی بن عقبه آرد که او به یمامه شهید گردید. (از الاصابه ج 3 ص 22). و لقب او در اصطلاح رجالی صاحب الرمان است. رجوع به ریحانه الادب ج 2 ص 425 شود
ابن حباب العکلی، مکنی به ابی الحسین. از سفیان ثوری روایت کند و از وی محمد بن علا روایت آرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ابوالحسین شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی از دهستان میان دورود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 1300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به شهر یزد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات) ، نام پارچه ای که در شهر یزد میبافند. (ناظم الاطباء) : در وی بساط و شادروانها بافتندی و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 24).
چو شد رایت گرد یزدی پدید
یل زوده از اصفهان هم رسید.
نظام قاری (دیوان ص 183).
فوطۀ یزدی به قاری بخش ای تاجر ز لطف
ور قماش مصر و هندستان نباشد گو مباش.
نظام قاری (دیوان ص 86).
معجر ز گرد یزدی مفکن ز پیشوازت
میترسم از نشستن بر دامن تو گردی.
نظام قاری (دیوان ص 108).
یکی میشدآهسته ایلچی براه
بدو کرد مدفون یزدی نگاه.
نظام قاری (دیوان ص 178).
ز دیبای ششتر ز یزدی قماش
که آوازه شان در عراق است فاش.
نظام قاری (دیوان ص 182)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به گیاه یز. (ناظم الاطباء) : هجوم، باد سخت که خانه ها ویران کند و یزین را برکند. (منتهی الارب). و رجوع به یز و یزبن شود
لغت نامه دهخدا
(قُ شُ دَ)
مصدر مرخم از مزیدن به معنی مکیدن. رجوع به مزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَزْ یَ)
مزید بن مرشد بن الدیان الاسدی متولد به سال 370 هجری قمری جد ’آل مزید’ که مدتی در شهر حلّه واقع بین کوفه و بغداد امارت داشتند و از این رو این شهر را ’حلۀ بنی مزید’ و یا ’حله المزیدیه’ گویند. (از الاعلام زرکلی ج 8). و رجوع به ’حله’ شود
مزید بن کیسان از تابعین است که به روزگار محمد بن حجاج بن یوسف ثقفی که از طرف پدر (یعنی حجاج) والی قزوین بود و به قزوین آمد و آنجا مقیم شد. (تاریخ گزیده ص 836 چ اروپا)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یِ)
گران کننده نرخ، دروغ گوینده و به تکلف افزاینده در سخن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
باج و خراج. (آنندراج) (غیاث). مالی که از رعایا همه ساله میگیرند، زری که از کفار ذمی ستانند. (برهان). جزیه که کفار ستانند. (آنندراج) (غیاث). رجوع به گزیت شود، هدیه و تحفه و رشوت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام بازیی است که آن را خربنده و مراد میگویند. (برهان). گزیده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(غِزْ یَ)
سخت آواز. یا آن تصحیف غرّید است. (منتهی الارب). الشدید الصوت، و قیل هو تصحیف غرّید بالراء المهمله. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به غرّید شود، گیاه نرم و نازک. یا آن به راء مهمله است. (از منتهی الارب). الناعم من النبات او هو بالراء ایضاً. (تاج العروس). گفته اند آن غرید به راء مهمله است. (از اقرب الموارد). رجوع به غرید شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به یزید. (ناظم الاطباء). رجوع به یزید بن معاویه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابراهیم بن یحیی بن مبارک، مکنی به ابواسحاق و معروف به یزیدی، از ادبای اوایل قرن سوم و از تلامذۀ اصمعی بود. از آثار اوست: 1- ناء الکعبه و اخبارها. 2- ما اتفق لفظه و اختلف معناه. 3- مصادر القرآن. ابراهیم به سال 225 هجری قمری درگذشت. (از ریحانهالادب ج 4 ص 336). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
علی بن احمد بن سعید یزیدی، حافظ معروف به ابن حزم اندلسی، صاحب تصنیفات بسیار و معروف به ود و به مذهب ظاهریه تمایل داشت. (از لباب الانساب). و رجوع به ابن حزم شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ایزد و خدا. (ناظم الاطباء). با ایزد و یزدان همریشه است و معنی آن پاک و مقدس و درخور تحسین و آفرینندۀ خوبیهاست و نام شهر یزداز آن است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ایزد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَیْیُ)
نوعی از رفتار و آن فوق عنق است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نعت تفضیلی از زائد. بیشتر. زیاده تر. زائدتر. بسیارتر. بیش از:
نه معن زائده ای کز ید عطاده خود
ز معن زائده ای در عطادهی ازید.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گران شدن نرخ. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دروغ گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، در سخن افزون کردن. (تاج المصادر بیهقی). به تکلف افزودن در سخن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، یازیدن شیر در بانگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، راه رفتن شتر به تکلف بیشتر از طاقت خود. (از متن اللغه) ، گردن کشیدن ناقه و رفتن مافوق رفتار تند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منسوب به یزدگرد ازمردم یزد، آنچه دریزدبافته یاساخته شود: چادرشب یزدی
فرهنگ لغت هوشیار
افزونیدن، برافزودن، افزونی افزون شدن، زیاد کردن، افزونی زیادتی: از باری عزاسمه مزید عمر و سلطنت می خواهند، افزون کرده شده زیاده شده: و در آن بر دو سبب و دو وتد و دو فاصله مزیدی نه، حرف مزید. آنست که حرف خروج بدان پیوندد و آنرا از بهر آن مزید خوانندکه اقصی غایت حروف قافیت در اشعار تازی حرف خروجست و چون در قوافی عجم حرفی بر آن زیادت شود آنرا مزید خوانند. یا بر مزید. اضافه شونده افزون: ایزد... این حضرت وزارت... نگاه دار ادو مکاره... بعید... و دولت متواتر و بر مزید. یا مزید موخر. پسوند پساوند. یا مزید مقدم. پیشوند پیشاوند
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که پادشاهان و حکام همه ساله از ملوک زیر دست و رعایا میگرفتند: گزیتش نپذرفت و نشیند پند اگر پند نشنید ازو یافت بند. (دقیقی)، وجهی که از کافران ذمی میگرفتند و آنانرا امان میدادند: ... شما را در دنیا نیست مگر خواری و بی آبی گزیت از دست و غل بر گردن، نام بازیی که آنرا خربنده و مراد می گفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزید
تصویر تزید
فزونی نرخ، سخن ساختن، بیش گویی بسیار گویی پر چانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازید
تصویر ازید
زائد تروبیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زید
تصویر زید
افزون کردن، افزون شدن، نمو دادن، نامی از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزید
تصویر مزید
((مَ))
افزونی، افزوده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زید
تصویر زید
((زَ یا زِ))
نمو کردن، افزون شدن، نمو دادن، نامی است از نام های مردان
فرهنگ فارسی معین
اضافی، افزونی، زیادت، بسیاری، فراوانی، زیادتی، زیادی
متضاد: قلت، افزودن، زیاد کردن، زیاد، افزون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع میان رود بالای نور
فرهنگ گویش مازندرانی