جدول جو
جدول جو

معنی یزدک - جستجوی لغت در جدول جو

یزدک
ابن شهریار الناخداه الرامهرمزی. او راست: کتاب عجائب الهند، و آن در سال 1886 میلادی در لیدن به مطبعۀ بریل به طبع رسیده است. (یادداشت مؤلف) (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزدک
تصویر مزدک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مردی خردمند و آورنده آیین مزدکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پزدک
تصویر پزدک
حشرۀ ریزی که در گندم تولید می شود و آن را می خورد، شپشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکدک
تصویر یکدک
آب یا مایع دیگرکه نه داغ باشد نه سرد، نیم گرم، شیر گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یدک
تصویر یدک
اسبی که سوار بر اسب دیگر آن را با خود ببرد، بالاد، بالاده، کتل، جنیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یزک
تصویر یزک
جلودار، پیشرو سپاه، پیشتاز لشکر، مقدمۀ لشکر، پیش قراول، برای مثال سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود / هم بگیرد که دمادم یزکی می آید (سعدی۲ - ۴۴۹)، حذر کار مردان کارآگه است / یزک سد رویین لشکرگه است (سعدی۱ - ۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ دِ)
دهی است از دهستان بخش آران شهرستان کاشان واقع در 10 هزارگزی شمال باختری آران. سکنۀ آن 1200 تن و آب آن از قنات است. راه فرعی به کاشان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
جنیبت. اسب جنیبت. رکابی. کتل. اسب نوبتی. مجنوب. مجنب. جنیبه. کوتل. غوش. بالا. ظاهراً از ’ید’ هزوارش و آک به معنی اسب. یدکی (با کشیدن صرف شود). (یادداشت مؤلف). اسب کتل. به فارسی جنیبت گویند و آن اسبی است که پیش از آنکه در کار است نگهدارندتا آن را به جای گم شده یا تباه شده و از دست رفته و یا از دست و پا افتاده بگذارند. (آنندراج). کتل و اسب زین کرده ای که پیشاپیش پادشاهان و امرا و بزرگان می برند و نزیج نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
تا برد لخت جگر از سر میدان غمت
تاخته از پی هم... سراسیمه یدک.
حکیم زلالی (از آنندراج).
و رجوع به نزیج و جنیبت شود، ابزار یا اسبابی که ذخیره نگهدارند تا به جای تباه شدۀ آن نهند. (یادداشت مؤلف) ، در کرمان اصطلاح قالی بافی است
لغت نامه دهخدا
(یِدْ دی بُ)
دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری قوچان دارای 942 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ایزد و خدا. (ناظم الاطباء). با ایزد و یزدان همریشه است و معنی آن پاک و مقدس و درخور تحسین و آفرینندۀ خوبیهاست و نام شهر یزداز آن است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ایزد شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام پسر ولید بن عبدالملک: چون قتیبه بن مسلم بر فیروز بن کسری بن یزدجرد ظفر یافت در آن وقت که خراسان را فتح کرد و مسخر گردانید دختر فیروز را شاهفرند نام بگرفت و با آن دختر صندوقکی بود و قتیبه او را با صندوق پیش حجاج بن یوسف فرستاد و حجاج او را به پیش ولید عبدالملک مروان فرستاد و ولید از او پسری ناقص یزدنام آورد. (تاریخ قم ص 91)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام شهری واقع در میان اصفهان و شیراز و کرمان. (ناظم الاطباء). شهری است معروف از بناهای یزدگرد پادشاه عجم. (انجمن آرا) (آنندراج). شهری است به مشرق اصفهان، صنعت قالیبافی و بافندگی و شیرینی آن معروف است. قلعه ای دارد که ارتفاع دیوار آن 14 ذرع و قطر پایه های آن دو ذرع و نیم است و خندقی بوده که بعضی قسمتهای آن باقی مانده. یزد مرکز زرتشتیان است، زیرا در حدود 2000 تن زردشتی در آن ساکن است و رسوم و آداب باستانی را حفظ کرده اند و در بین اهالی یزد نیز اخلاق قدیمی ایرانیان بیش از دیگر جاها محفوظ مانده است. لقب این شهر دارالعباد است و زندان سکندر نیز گفته اند. (از یادداشت مؤلف). شهر یزد مرکز شهرستان یزد یکی از شهرهای تاریخی کشور در 310 هزارگزی جنوب خاوری اصفهان در مرکز کشور واقع و مشخصات و مختصات آن به شرح زیراست:
تاریخچۀ شهر: آنچه مسلم است قرنهای قبل از اسلام در اینجا شهری بوده و مشهور است که یزد اولیه در قسمت مهریزد (35 هزارگزی جنوب شهر فعلی) بوده و آثاری که از آنجابه دست آمده نشان می دهد که این شهر از شهرهای عصر قدیم و متعلق به زمانی بوده که مردم در گور مردگان خود وسایل جنگ می نهاده اند. اسم یزد قبلاً ایساتیس و پس از آن فرافیژ بوده و قریه ای به نام هرفته فعلاً باقی است که شاید همان فرافیژ باشد. بطورکلی شهر یزد خیلی قدیمی و جزء شهرهایی است که در زمان تسلط اسلام جزیه می داده و در نتیجه آیین زردشتی را حفظ کرده و بعداًبتدریج دین اسلام در آن نفوذ کرده است. یزد نزد زرتشتیان مقدس بوده و هم اکنون معبدی در آنجا وجود دارد که به نام هفت آتشکده معروف است. راجع به بنای شهر یزد بین مورخین اختلاف عقیده موجود است. عده ای برآنند که یزد به دست اسکندر مقدونی ساخته شده و به نام زندان اسکندر معروف به وده که خواجه حافظ شیرازی اشاره بدان کرده می گوید:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم.
و دلیل زندان بودن آن را این می دانند که اسکندر در آنجا برای حبس یکی از شاهزادگان ایران زندانی ساخت و پس از رفتن اسکندر آن زندان به تدریج مبدل به شهر یزد کنونی گردید. عده ای را عقیده بر این است که یزد به دست یزدگرد اول ساسانی ساخته شده و نامش نیزاز او گرفته شده است. در تاریخ پهلوی بنای شهر یزد را از اردشیر بابکان که شهر بابک یکی از توابع یزد نیز از ساختمان اوست می دانند.
مختصات جغرافیایی: طول 54 درجه و 25 دقیقۀ شرقی از نصف النهار گرینویچ، عرض 31 درجه و 54 دقیقه و 30 ثانیه، ارتفاع از سطح دریا 1222 گز. مسافت این شهر تا تهران 672 هزار گز و جادۀ آن در فصول سال قابل عبور است. راههای منشعبه:
1- یزد به اردکان
60 هزار گز
2- یزد به نائین
165 هزار گز
3- یزد به اصفهان
300 هزار گز
4- کاشان از راه اردستان
355 هزار گز
5- یزد به اردستان
250 هزار گز
6- یزد به کرمان
340 هزار گز
7- یزد به آباده
130 هزار گز
8- یزد به ابرقو
100 هزار گز
9- یزد به خور
120 هزار گز
10- یزد به طبس
270 هزار گز (از راه کویر)
ضمناً به واسطۀ کویر و مسطح بودن اراضی به کلیۀ مراکز بخش ها و دیه هادر فصل خشکی اتومبیل میتوان برد. شهر یزد در جلگۀ مسطح واقع است و از شمال و خاور به کویر مربوط می شود. هوای این شهر به واسطۀ مجاروت با کویر گرم است و بادهای گرمسیری نیز توأم با گرد و غبار در فصول معین هوا را تیره و تار می نماید و میزان باران سالیانه در حدود 80 الی 120 میلیمتر است. آب مصرفی و آشامیدنی شهر از آب انبارها و چاههای بسیار عمیق است. محصول عمده شهرستان غلات، حبوب، پسته، بادام، گردو، خشکبار، صیفی، روناس و پنبه است. صادرات آن قالی، پارچه های یزدی، خشکبار، رنگ، حنا و انغوزه به شهرستان ها و کشورهای بیگانه و قالی به آمریکا و پارچه های یزد به کشور عراق و افغانستان است. شغل عمده اهالی کسب و زراعت و صنایع دستی محلی قالیبافی و پارچه های ابریشمی و گیوه چینی و عبا و شال بافی است. وضع بناهای شهر، قدیمی و کهنه است ولی در خیابان شاهپور ساختمانهای نوساز و تمیز ساخته شده و علاوه بر آن کوچه های قدیمی شهرسنگفرش و نظیف می باشد.
آثار تاریخی عمده آن عبارتند از: آثار زرتشتیان، مسجد شاه، مسجد چخماق، مسجد جمعه، بازار چهارسوق، مدرسه شاه ابوالقاسم، بقعۀ دوازده امام. خیابانهای مهم شهر عبارتند از: خیابان پهلوی، خیابان کرمان، خیابان شاه، خیابان کار خانه اقبال.
فلکه های مهم شهر: فلکۀ پهلوی، فلکۀباغ ملی و فلکۀ مارکار (دارای ساعتی است به نام ساعت مارکار). از میدانهای شهر: میدان یا چهار راه امیر چخماق و میدان شاه میباشد. کارخانه های مهم شهر عبارت است از: 1- کار خانه درخشان 2- کار خانه اقبال 3-کار خانه هراتی (که هرسه پارچه های پشمی و نخی می بافند). 4- کار خانه سعادت نساجان. 5- کار خانه ریسندگی آقا (تا این تاریخ از این دو کارخانه بهره داری نمی شود). 6- ریسندگی جنوب. ضمناً کار خانه کبریت سازی و صابون پزی و نوشابه سازی و کارگاههای دستی پارچه بافی و جوراب بافی و شالبافی و عبابافی و غیره در این شهر دایر و محصول آنها جزء صادرات داخل و خارج از کشور می باشد. جمعیت شهر در حدود شصت هزار تن است که از آن درحدود 418 تن زردشتی و 1904 تن کلیمی و 59 تن مسیحی و 2141 تن دارای مذاهب مختلفه می باشند. اهالی این شهر به علم و دانش راغبند ومخصوصاً زرتشتیان در ترویج فرهنگ و احداث مدارس سهم بسزایی دارند و تعداد دبیرستانها اعم از پسرانه و دخترانه 5 باب و دبستانهای دخترانه و پسرانه 25 باب است و یک دانشسرای پسرانه و دو کودکستان ملی و دولتی دارد و ضمناً آموزشگاههای شبانه نیز در محلات شهر دایر است. بیمارستانها و زایشگاههای آن هشت تاست. روزنامه های این شهر عبارتند از: صدای یزد، ناصر، طوفان یزد، شهپر یزد، اتحاد ایران که به تناوب منتشر میشوند.
ییلاقات: منطقه ییلاقی شهر یزد در قسمت کوهستانی بوده که اهم آنها عبارتند از: طرزجان، ده بالا، منشاد، گاوافشار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) :
ای صبا با ساکنان شهریزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما.
حافظ.
از فارس متاع برد تاجر
وز یزد قماش دیگر آورد.
نظام قاری.
هر متاعی ز معدنی خیزد
قصب از یزد زوده ز اسپاهان.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(یَ زَ)
جمع قلیل و مردم کمی را گویند که در مقدمه و پیش پیش لشکر به راه روند تا از سپاه خصم باخبر باشند و به ترکی قراول خوانند. (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (از برهان) (از آنندراج). پیشقراول و مقدمهالجیش. (ناظم الاطباء). مقدمه: قدامی الجیش، یزک لشکر. (منتهی الارب) : مهلب مردی بیدار و کاردان بود و شب و روز یزک و طلایه نگاهداشتی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). بلقیس گفت صواب این است که اول پیش او روم و احوال معلوم کنم یزک را ساختند و رو به شام نهاد. (قصص الانبیاء ص 166).
اندر این روزگار پرگوهر
اگر امروز مانده ای یزکم.
مسعودسعد.
ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزک
نی یقین بر طول و عرض لشکرت واقف نه شک.
انوری.
فرقد به یزک جنیبه رانده
کشتی به جناح شط رسانده.
نظامی.
گرگ از جهت یتاق داری
رفته به یزک به جان سپاری.
نظامی.
فرود آمدند از دو جانب سپاه
یزکها نشاندند بر پاسگاه.
نظامی.
خردم یزک فرستد به وثاق خیلتاشی
ادبم طلایه دارد به یتاق پاسبانی.
نظامی.
آن بحر که در یگانگی اوست یکی
یک قطره از آن بحر نسنجد فلکی
گر هجده هزار عالم افتد در وی
حقا که از او برون نیاید یزکی.
عطار.
جریده باسواران بی بنه از آنجا برفت یزک بر ایبک حلبی افتاد او را بگرفتند و به خدمت آوردند. (تاریخ جهانگشای جوینی). عزیمت کرد تا جانب تستررود در زمستان آنجا مقام سازد بر سبیل یزک ایلچی پهلوان را در مقدمه با دو هزار مرد روان کرد. (ایضاً). با هرکسی مغولی و یزکی تعیین کرد. (ایضاً). گویی یزک لشکر او بود که تمامت را از پیش برداشت چون گورخان... (ایضاً). چون به نزدیک مرد رسیدند از راه گذر بر سبیل یزک چهار صد سوار را بفرستادند. (ایضاً).
سعی نسیم غالیه چهره گشای باغ شد
چون یزک سپاه گل بر صف روزگار زد.
فریدالدین جاجرمی (از لباب الالباب ج 1 ص 233).
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست.
سعدی.
حذر کار مردان کارآگه است
یزک سد رویین لشکرگه است.
سعدی.
سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود
هم بگیرد که دمادم یزکی می آید.
سعدی.
یزک لشکر وجود تویی
قائد کاروان جود تویی.
اوحدی.
علم نصرتت ز عالم نور
یزک لشکرت صبا و دبور.
اوحدی.
طلیعۀ یزک رای تست صبح که او
بر آسمان علم آفتاب پیکر زد.
سلمان ساوجی.
از شهر حماه بگذشت و محاذی شهر سلمیه نزول فرمود و آنجا یزک یاغی ظاهر شد پادشاه اسلام لشکریان خود را غافل گونه دید. (تاریخ غازانی ص 126).
سر زلفت به چین رسید از هند
هیچکس را چنین یزک نبود.
؟
- یزک بر یزک، پیشتاز به دنبال پیشتاز. قراول به دنبال قراول:
یزک بر یزک سو بسو در شتاب
نه در دل سکونت نه در دیده آب.
نظامی.
، سالار پاسبانان. (از ناظم الاطباء) (از برهان) ، به معنی مطلق فوج نیز آمده. (غیاث) (آنندراج) ، جاسوس. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
آب نیم گرم که شیرگرم نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
توله سگ و سگ کوچک و یوزل. (ناظم الاطباء). یوذک. یوزل
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به شهر یزد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات) ، نام پارچه ای که در شهر یزد میبافند. (ناظم الاطباء) : در وی بساط و شادروانها بافتندی و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 24).
چو شد رایت گرد یزدی پدید
یل زوده از اصفهان هم رسید.
نظام قاری (دیوان ص 183).
فوطۀ یزدی به قاری بخش ای تاجر ز لطف
ور قماش مصر و هندستان نباشد گو مباش.
نظام قاری (دیوان ص 86).
معجر ز گرد یزدی مفکن ز پیشوازت
میترسم از نشستن بر دامن تو گردی.
نظام قاری (دیوان ص 108).
یکی میشدآهسته ایلچی براه
بدو کرد مدفون یزدی نگاه.
نظام قاری (دیوان ص 178).
ز دیبای ششتر ز یزدی قماش
که آوازه شان در عراق است فاش.
نظام قاری (دیوان ص 182)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
کرمکی باشدکه گندم را خورد و خراب کند. (برهان قاطع). شپشه
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
مژدک. مردی از نسا و گوینداز استخر فارس بود. دو قرن پیش از مزدک مردی به نام ’زردشت بونده (بوندس) ’ پسر خرگان از مردم پسا (فسا) که مانوی بود آئینی به نام ’دریست دین’ پی افکند و مزدک که مرد عمل بوده این آئین را رواج داد. راجع به خود مزدک اطلاعات بسیار مختصر است. وی پسر ’بامداذ’ است. طبری که قطعاً مأخذصحیحی در دست داشته او را از مردم ’مدرنه’ میداند ومیتوان این نام را همان ’ماذرایا’ دانست که در ساحل چپ دجله در محلی که اکنون کوت العماره قرار دارد واقع بوده است. دریست دین یعنی ’آئین بوندس زردشت و مزدک’ به منزلۀ اصلاحی در دین مانی بوده و مانند آیین اصلی از بحث در رابطۀ بین دو اصل قدیم یعنی نور و ظلمت آغاز میکرد فرق آن با آئین مانوی این بود که معتقد بود تاریکی مانند روشنائی از روی اراده و قصد عمل نمیکند بلکه رفتارش کورکورانه و از روی اتفاق است. بنابر این اختلاط نور و ظلمت که نتیجۀ آن این عالم مادی است چنانکه مانی پنداشته است از روی نقشه و اراده نبوده بلکه من غیر اختیار صورت گرفته است پس تفوق نور بر ظلمت در کیش مزدک بیشتر است تا در آئین مانی. یزدان (نور) بر اهریمن (ظلمت) چیره و غالب خواهد شد اما پیروزی یزدان کامل نیست. زیرا جهان مادی که از اختلاط دو اصل اساسی تشکیل شده است بر جای مانده و مقصد نهائی از تحول و تطور عالم این است که ذرات نور را از ترکیب با تاریکی برهاند، در این نکته آئین مانی و مزدک مشترک اند. مزدک خدا را فرض میکرد که در عالم برین بر تختی نشسته مانندپادشاه ایران در این دنیا. در برابر یزدان چهار نیرو است که به منزلۀ چهار شخص عالیقدر ایران اند و آن چهار عبارت اند از: دریافتن، هوش، حافظه و شادمانی. تحت امر این چهار نیرو، هفت وزیر و دوازده وجود روحانی است که ’شهرستانی’ نام آنها را یاد کرده است همانطور که هفت سیارۀ آسمان در دایرۀ علائم دوازده گانه منطقهالبروج میگردند وزرای هفتگانه نیز در میان دایرۀ وجود روحانی گردش میکنند چهار نیرو در وجود انسان مضمرند و ’هفت’ و ’دوازده’ کار جهان را زیر سلطۀ خود دارند. نور از ظلمت عاقبت رهائی خواهد یافت و انسان باید بوسیلۀ اعمال خود یا امساک به این رهایی یاری کند. در کیش مزدک مانند مانی از هرچه علاقۀ روان را به ماده زیاد کند خودداری باید کرد. به این جهت است که خوردن گوشت حیوانات نزد مزدکیان حرام بوده است. در جامعۀ مانویان، مؤمنان درجۀ اول (برگزیدگان) مجبور بودند که سراسر زندگی را بدون زن و مجرد باشند و فقط اجازه داشتند خوراک یک روز و لباس یک سال رامالک باشند ولی اولیای کیش مزدک متوجه شدند که مردمان عادی نمیتوانند از لذتهای دنیوی یعنی دارا بودن خواستۀ دنیوی یا بهره ور شدن از زنان صرفنظر نمایند مگر وقتی که قادر باشند میل خود را عملی کنند. از این سنخ افکار نظریۀ اجتماعی آئین مزدک پدید آمد: خدا وسائل زندگی را بروی زمین آفریده تا همه برابر یکدیگر از آن برخوردار شوند. چون هرکس میخواهد بیش از برادرش بهره ور گردد بر اثر خشونت و بدرفتاری، عدم مساوات پیش آمده است. هیچکس را در این دنیا بر خواسته و زن بیش از دیگری حقی نیست. معلوم نیست که مزدک چگونه با پادشاه مربوط شد، ولی به هرحال قباد شاهنشاه ساسانی در دورۀ اول سلطنت خود (488 تا 498 میلادی) طرفدار آئین مزدک شد و طبق آن رفتار کرد ولی بر اثر شورش نجبا قباد مجبور به فرار گردید و به کشور هپتالان (هیاطله) پناه برد و در 498 یا 499 میلادی بیاری لشکریان خاقان بدون مزاحمت تاج و تخت خود را به دست آورد. ولی این بار مراودۀ او با مزدکیان از روی احتیاط بود. بهنگام طرح مسألۀ جانشینی قباد که خسرو انوشیروان و کاوس نامزد ولایتعهدی بودند مجلس مباحثۀ مذهبی تشکیل دادند و قابل ترین مباحثان را از میان موبدان انتخاب کردند و اسقف عیسویان نیز در مخالفت مزدکیان با زردشتیان همداستان بود طبعاً مزدکیان مغلوب شدند و سربازان که مزدکیان را احاطه کرده بودند شمشیرکش هجوم بردند و آنان را از دم تیغ گذرانیدند و ظاهراً تمام رؤسا و خود مزدک در این واقعه به قتل رسیدند و بعدها حمایت قانون را از مزدکیان سلب کردند. رجوع به ’تاریخ سلطنت قباد و ظهور مزدک’ ترجمه نصرالله فلسفی و احمد بیرشک تهران 1309، و ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 237 به بعد و ص 261 به بعد شود:
بیامد یکی مرد مزدک بنام
سخنگوی و بادانش و رای و کام.
فردوسی (شاهنامه 40 / 201).
پس قضاء ایزدی چنان بود کی در عهد او مزدک زندیق پدید آمد. (فارسنامۀ ابن البلخی).
به لفظم حسد میبرد باد عیسی
ز طبعم عرق می کند نار مزدک
اثیراخسیکتی (انجمن آرا).
ما را چه باک مزدک و بیم بزرجمهر
چون او قباد قادر و نوشیروان ماست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
دهی کوچکی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
آب و شیر گرم بود. (فرهنگ جهانگیری). آب و شیر و هرچیز را گویند که نیم گرم باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
دهی است از دهستان چلندر بخش مرکزی شهرستان نوشهر. واقع در 16هزارگزی خاور نوشهر و کنار راه شوسۀ نوشهر به المده، با 220 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی دزدک است. و آثار قلعه خرابۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به دزدین شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
مصغر دزد. دزد کوچک. دزد خرد.
- آب دزدک. رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.
- آفتاب دزدک. رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غلام بچۀ ترک مقبول را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). همان ریدک است که کودک نابالغ باشد و در رود گذشت. زیدک غلط است که صاحب برهان گفته. (انجمن آرا) (آنندراج). غلام امرد بود. (اوبهی). در کلمه ’رود’ صاحب انجمن آرا می گوید: ’ریدک’ اصلش ’رودک’ یعنی فرزند کوچک و در تحفه الاحباب هم زیدک ضبط شده و برهان زیدک و ریدک هر دو را ضبط کرده است، ولی در دو نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی با زاء معجمه ضبط شده و گوید زیدک غلام امرد بود. فردوسی گوید:
چو از دل گسل زیدکان سرای
ز دیبا بناگوش و دیباقبای.
(از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
پهلوی ’رتک’ (پسر، غلام جوان) ، قیاس شود با گیلکی ’ری’ و مازندرانی ’ریکا’ (پسر). (حاشیۀ برهان چ معین، ذیل ریدک)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پزدک
تصویر پزدک
کرمکی باشد که گندم را خورد و خراب کند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به یزدگرد ازمردم یزد، آنچه دریزدبافته یاساخته شود: چادرشب یزدی
فرهنگ لغت هوشیار
اسب زین کرده بدون سوار که روپوش روی او بیاندازند ویکنفر پیاده یا سوار بر اسب دیگر افسار آنرا بگیرد و با خود ببرد ترکی پالاد (اسپ جنیبت)، چنبور (ابزاری که نگاه دارند تا به جای تباهیده به کار برند) اسب کتل جنیبت و آن اسبی است که ذخیره نگاهدارنده تاآنرا بحای اسب گم شده یاتباه شده بگذارند، ابزار یااسباب که ذخیره نگاهدارندتاآنرا بجای شده آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
روی و سیمای نامبارک و نا میمون، شوم مقدمه لشکر. دیده ور پیش قراول: ای سپاهت را ظفرلشکر کش ونصرت یزک نی یقین برطول وعرض لشکرت آگه نه شک. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکدک
تصویر یکدک
((یَ دَ))
آب یا هر مایع نیم گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یزک
تصویر یزک
((یَ زَ))
پیش قراول، جلودار
فرهنگ فارسی معین
((یَ دَ))
اسب زین کرده بدون سوار که پیشاپیش موکب پادشاهان و امرا حرکت می دادند، ابزار یا اسباب که ذخیره نگه دارند تا آن را به جای تباه شده آن نهند
فرهنگ فارسی معین
پیش قراول، دیده بان، دیده ور، قراول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریبی ساری، روستایی از دهستان چلندر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در جنوب منطقه ی گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
اسبی است زین کرده و بدون سوار که روپوشی روی آن اندازند و
فرهنگ گویش مازندرانی