علی بن محمد بن احمد... ابن یزداد رازی یزدادی، او پسر ابوعبدالله خازن است و در بخارا سکنی گزید و بعد به سمرقند رفت و در آنجا درگذشت. یزدادی از ابوعبیدالقاسم و ابوعبدالله حسین محاملی و جز آن دو روایت کرد. (از لباب الانساب)
علی بن محمد بن احمد... ابن یزداد رازی یزدادی، او پسر ابوعبدالله خازن است و در بخارا سکنی گزید و بعد به سمرقند رفت و در آنجا درگذشت. یزدادی از ابوعبیدالقاسم و ابوعبدالله حسین محاملی و جز آن دو روایت کرد. (از لباب الانساب)
نوعی از قلیه و یا قیمه که پس از پخته شدن بر بالای آن تخم مرغ گذارند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) : خورد مخالفان تو خون دل و جگر قوت موافقان تو یزدادی و عسل. طیان. خاک مالیده به لب می گذرد مست و ملنگ خورده یزدادی چغز و زده فرخواک جعل. مشفقی بخاری. ، کوفته ای که در میان آن تخم مرغ گذارند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
نوعی از قلیه و یا قیمه که پس از پخته شدن بر بالای آن تخم مرغ گذارند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) : خورد مخالفان تو خون دل و جگر قوت موافقان تو یزدادی و عسل. طیان. خاک مالیده به لب می گذرد مست و ملنگ خورده یزدادی چغز و زده فرخواک جعل. مشفقی بخاری. ، کوفته ای که در میان آن تخم مرغ گذارند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
محمد بن محمد بن علی بن جناح همدانی الزیدانی، مکنی به ابوالغنائم. وی از ابوالبقاء العمر بن محمد بن علی الحبال و ابوالحسن بن العلاف و جز اینها استماع کرد و ابوسعد السمعانی و غیره از وی روایت دارند و در شوال سنۀ 537 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ج 1 ص 517). رجوع به زیدان و مادۀ قبل شود
محمد بن محمد بن علی بن جناح همدانی الزیدانی، مکنی به ابوالغنائم. وی از ابوالبقاء العمر بن محمد بن علی الحبال و ابوالحسن بن العلاف و جز اینها استماع کرد و ابوسعد السمعانی و غیره از وی روایت دارند و در شوال سنۀ 537 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ج 1 ص 517). رجوع به زیدان و مادۀ قبل شود
حالت بیداد. ظلم. جور. جفا و ستم. (آنندراج). بیدادگری. (ناظم الاطباء). ستمکاری. عدوان. ستم. اعتداء. (یادداشت مؤلف) : ازین پس گر آید ز جایی خروش ز بیدادی و غارت و جنگ و جوش. فردوسی. پذیرفت پاکیزه دین بهی نهان گشت بیدادی و بیرهی. فردوسی. ز بیدادی پادشاه جهان همه نیکوئیها شود در نهان. فردوسی. ای جهانی ز تو به آزادی بر من از تو چراست بیدادی. فرخی. ز عدل و داد تو گم گشته نام جور و بیدادی همیشه همچنین بودی همیشه همچنین بادی. فرخی. خشتی که ز دیواری بردند به بیدادی شاخی که ز گلزاری بردند به غداری. منوچهری. ز دلها گشت بیدادی فراموش توانگر شد هر آنکو بود دریوش. (ویس و رامین). یله مکن که این لشکر ستم کنند که بیدادی شوم باشد. (تاریخ بیهقی ص 565 چ ادیب). نیاساید ز بیدادی که مرکب تیزرو دارد فروساید اگر سنگی که پر تیز است سوهانش. ناصرخسرو. و آشفته کنی بدست بیدادی احوال بنظم و نغز و رامش را. ناصرخسرو. بودم آزادزاده ای آزاد بنده گشتم به بند بیدادی. مسعودسعد. چون بر رعیت زیادت و بیدادی باشد تدبیر خویش به پای منارۀ کهن کنند. (تاریخ سیستان). گریۀ تو ز ظلم و بیدادی به که بیوقت خنده و شادی. سنائی. دست حسد سرمۀ بیدادی در چشم وی [دمنه کشید. (کلیله و دمنه). داد میخواهم ز بیدادی که گویی بردلش نقش بیدادی همه بر سنگ خارا کرده اند. هندوشاه نخجوانی. رجوع به بیداد شود
حالت بیداد. ظلم. جور. جفا و ستم. (آنندراج). بیدادگری. (ناظم الاطباء). ستمکاری. عدوان. ستم. اعتداء. (یادداشت مؤلف) : ازین پس گر آید ز جایی خروش ز بیدادی و غارت و جنگ و جوش. فردوسی. پذیرفت پاکیزه دین بهی نهان گشت بیدادی و بیرهی. فردوسی. ز بیدادی پادشاه جهان همه نیکوئیها شود در نهان. فردوسی. ای جهانی ز تو به آزادی بر من از تو چراست بیدادی. فرخی. ز عدل و داد تو گم گشته نام جور و بیدادی همیشه همچنین بودی همیشه همچنین بادی. فرخی. خشتی که ز دیواری بردند به بیدادی شاخی که ز گلزاری بردند به غداری. منوچهری. ز دلها گشت بیدادی فراموش توانگر شد هر آنکو بود دریوش. (ویس و رامین). یله مکن که این لشکر ستم کنند که بیدادی شوم باشد. (تاریخ بیهقی ص 565 چ ادیب). نیاساید ز بیدادی که مرکب تیزرو دارد فروساید اگر سنگی که پر تیز است سوهانش. ناصرخسرو. و آشفته کنی بدست بیدادی احوال بنظم و نغز و رامش را. ناصرخسرو. بودم آزادزاده ای آزاد بنده گشتم به بند بیدادی. مسعودسعد. چون بر رعیت زیادت و بیدادی باشد تدبیر خویش به پای منارۀ کهن کنند. (تاریخ سیستان). گریۀ تو ز ظلم و بیدادی به که بیوقت خنده و شادی. سنائی. دست حسد سرمۀ بیدادی در چشم وی [دمنه کشید. (کلیله و دمنه). داد میخواهم ز بیدادی که گویی بردلش نقش بیدادی همه بر سنگ خارا کرده اند. هندوشاه نخجوانی. رجوع به بیداد شود
آهنگی از آهنگ های موسیقی. (از یادداشتهای لغت نامه) ، (ترکی) نام آشی است مشهور. و چون واضع آن آش بغراخان پادشاه خوارزم بوده موسوم بنام او ساخته بغراخانی میگفتند و اکنون خان را انداخته و بغرا می خوانند. (برهان) (از هفت قلزم) (از رشیدی ذیل بغراخانی). بغره. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع بهمان متن شود. قطعات مربع خمیر که با آبگوشت و کشک از آنها آش ترتیب دهند و مخترع آن بغراخان پادشاه خوارزم بود. (ناظم الاطباء). آشی منسوب به بغراخان یکی از خوانین ترکستان. (از آنندراج). نام آشی است که ایجاد بغراخان پادشاه خوارزم است و آن چنان باشد که مثل لیموی کاغذی بلکه خردتر از آن از آرد نخود گلوله هایی ساخته آش از آن درست می سازند بکثرت استعمال لفظ خان و یای نسبت حذف شده. (آنندراج) (از غیاث) (سروری) (از جهانگیری). نام آشی است معروف و در فرهنگ سطور است که واضع آش بغرا، بغراخان بوده و بغراخانی میگفتند، بمرور ایام خانی را حذف کرده اند. (رشیدی). آشی که در آن گلوله های خمیر و شلغم و زردک ریخته بپزند. لفظ مذکور در تکلم خراسان هست ومنسوب است به بغراخان شاه خوارزم که مخترع است یا خیلی مایل آن بوده است. (از فرهنگ نظام) : بجو قلیه در صحن بغرا دلا که جویندگی عین یابندگیست بسحاق اطعمه (از سروری). هر طعامی در زمانی لذت دیگر دهد صبح بغرا چاشت یخنی قلیه شب کیپا سحر. بسحاق. فقره که مزعفر شاه در فارس و بغراخان در ترکستان از مأکولات سپاهی برآراسته لشکرکشی کردند بالاخره بغراخان بهزیمت رفته. (بسحاق اطعمه از آنندراج). مطبخی رادی طلب کردم که بغرایی پزد تا شود زآن آش کار ما و مهمان ساخته گفت لحم و دنبه گر یابم که خواهد داد آرد گفتم آنکو آسیای چرخ گردان ساخته. کاتبی ترشیزی. ، قسمی ازپلاو که از گوشت و میدۀ نخود و روغن و قند و سرکه وزردک و غیره راست کنند. (غیاث) (آنندراج بنقل از آیین اکبری) ، رشته ای که آنرا گرد برند. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی) خط بغدادی، شیوۀنوشتن بود که در قرن سوم در بغداد بظهور آمد مقابل خط کوفی. و علی بن مقلۀ وزیر و پس از وی علی بن هلال کاتب معروف به ابن البواب در تکمیل آن کوشیدند. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون چ 1337 ص 844، 845 شود
آهنگی از آهنگ های موسیقی. (از یادداشتهای لغت نامه) ، (ترکی) نام آشی است مشهور. و چون واضع آن آش بغراخان پادشاه خوارزم بوده موسوم بنام او ساخته بغراخانی میگفتند و اکنون خان را انداخته و بغرا می خوانند. (برهان) (از هفت قلزم) (از رشیدی ذیل بغراخانی). بغره. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع بهمان متن شود. قطعات مربع خمیر که با آبگوشت و کشک از آنها آش ترتیب دهند و مخترع آن بغراخان پادشاه خوارزم بود. (ناظم الاطباء). آشی منسوب به بغراخان یکی از خوانین ترکستان. (از آنندراج). نام آشی است که ایجاد بغراخان پادشاه خوارزم است و آن چنان باشد که مثل لیموی کاغذی بلکه خردتر از آن از آرد نخود گلوله هایی ساخته آش از آن درست می سازند بکثرت استعمال لفظ خان و یای نسبت حذف شده. (آنندراج) (از غیاث) (سروری) (از جهانگیری). نام آشی است معروف و در فرهنگ سطور است که واضع آش بغرا، بغراخان بوده و بغراخانی میگفتند، بمرور ایام خانی را حذف کرده اند. (رشیدی). آشی که در آن گلوله های خمیر و شلغم و زردک ریخته بپزند. لفظ مذکور در تکلم خراسان هست ومنسوب است به بغراخان شاه خوارزم که مخترع است یا خیلی مایل آن بوده است. (از فرهنگ نظام) : بجو قلیه در صحن بغرا دلا که جویندگی عین یابندگیست بسحاق اطعمه (از سروری). هر طعامی در زمانی لذت دیگر دهد صبح بغرا چاشت یخنی قلیه شب کیپا سحر. بسحاق. فقره که مزعفر شاه در فارس و بغراخان در ترکستان از مأکولات سپاهی برآراسته لشکرکشی کردند بالاخره بغراخان بهزیمت رفته. (بسحاق اطعمه از آنندراج). مطبخی رادی طلب کردم که بغرایی پزد تا شود زآن آش کار ما و مهمان ساخته گفت لحم و دنبه گر یابم که خواهد داد آرد گفتم آنکو آسیای چرخ گردان ساخته. کاتبی ترشیزی. ، قسمی ازپلاو که از گوشت و میدۀ نخود و روغن و قند و سرکه وزردک و غیره راست کنند. (غیاث) (آنندراج بنقل از آیین اکبری) ، رشته ای که آنرا گرد برند. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی) خط بغدادی، شیوۀنوشتن بود که در قرن سوم در بغداد بظهور آمد مقابل خط کوفی. و علی بن مقلۀ وزیر و پس از وی علی بن هلال کاتب معروف به ابن البواب در تکمیل آن کوشیدند. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون چ 1337 ص 844، 845 شود
علی بن حسن طالب بغدادی. مؤلف تاریخ معاصر خلیفۀ آخر بنی عباسی بود. (از تاریخ گزیده چ عکسی بریل ص 807) ، و له بغره من العطاء لاتغیض، یعنی او دائم العطاء است. (منتهی الارب) شیخ محمد بن سلیمان. او راست: الحدیقه الندیه فی آداب طریقه النقشبندیه. (از معجم المطبوعات) مجدالدین. این قطعه از اوست: یک موی ترا هزار صاحب هوس است تا خود بتو زین جمله کرا دست رس است آن کس که بیافت دولتی یافت عظیم وانکس که نیافت درد نایافت بس است. (از تاریخ گزیده چ عکسی بریل 1910 میلادی ص 788، 789) علی بن محمد بن عقیل جنبلی بغدادی (432-515 هجری قمری/ 1040 -1121 میلادی). رجوع به علی بن محمد بن ... و اعلام زرکلی و تاریخ گزیده شود عبدالقادر بن عمر یا عبدالقاهر بن طاهر. رجوع به ابومنصور بغدادی و ریحانه الادب و اعلام زرکلی ج 1 ص 149 و عبدالقادر بن عمر شود علی بن الخبر خازن، ابوطالب. مؤلف عیون التواریخ بنقل تاریخ گزیده چ عکسی بریل 1910 هجری قمری رجوع به همین متن ص 8 و 10 شود ابوبکر احمد بن علی بن ثابت بغدادی. رجوع بهمین نام و خطیب احمد بن علی بغدادی و اعلام زرکلی ج 1 ص 149 شود
علی بن حسن طالب بغدادی. مؤلف تاریخ معاصر خلیفۀ آخر بنی عباسی بود. (از تاریخ گزیده چ عکسی بریل ص 807) ، و له بغره من العطاء لاتغیض، یعنی او دائم العطاء است. (منتهی الارب) شیخ محمد بن سلیمان. او راست: الحدیقه الندیه فی آداب طریقه النقشبندیه. (از معجم المطبوعات) مجدالدین. این قطعه از اوست: یک موی ترا هزار صاحب هوس است تا خود بتو زین جمله کرا دست رس است آن کس که بیافت دولتی یافت عظیم وانکس که نیافت درد نایافت بس است. (از تاریخ گزیده چ عکسی بریل 1910 میلادی ص 788، 789) علی بن محمد بن عقیل جنبلی بغدادی (432-515 هجری قمری/ 1040 -1121 میلادی). رجوع به علی بن محمد بن ... و اعلام زرکلی و تاریخ گزیده شود عبدالقادر بن عمر یا عبدالقاهر بن طاهر. رجوع به ابومنصور بغدادی و ریحانه الادب و اعلام زرکلی ج 1 ص 149 و عبدالقادر بن عمر شود علی بن الخبر خازن، ابوطالب. مؤلف عیون التواریخ بنقل تاریخ گزیده چ عکسی بریل 1910 هجری قمری رجوع به همین متن ص 8 و 10 شود ابوبکر احمد بن علی بن ثابت بغدادی. رجوع بهمین نام و خطیب احمد بن علی بغدادی و اعلام زرکلی ج 1 ص 149 شود
دهی از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس. آب آن از قنات. محصول آنجا خرما. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نشاط و بازی کردن شتر، یا عام است. (آنندراج) (منتهی الارب). بغزها باغزها، حرکها محرکها من النشاط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نشاط کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی)
دهی از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس. آب آن از قنات. محصول آنجا خرما. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نشاط و بازی کردن شتر، یا عام است. (آنندراج) (منتهی الارب). بغزها باغزها، حرکها محرکها من النشاط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نشاط کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی)
منسوب به بغداد. (ناظم الاطباء). اهل بغداد. از مردم بغداد. ج، بغادده. (ناظم الاطباء) : هزار و صد و شست استاد بود که کردار آن تختشان یاد بود. ابا هریکی مرد شاگرد، سی ز رومی و بغدادی و پارسی. فردوسی. صد بندۀ مطواع فزون است بدرگاه از قیصری و مکری و بغدادی و خانیش. ناصرخسرو.
منسوب به بغداد. (ناظم الاطباء). اهل بغداد. از مردم بغداد. ج، بغادِدَه. (ناظم الاطباء) : هزار و صد و شست استاد بود که کردار آن تختشان یاد بود. ابا هریکی مرد شاگرد، سی ز رومی و بغدادی و پارسی. فردوسی. صد بندۀ مطواع فزون است بدرگاه از قیصری و مکری و بغدادی و خانیش. ناصرخسرو.
کسی است که خانه های نقش مثلث و مربع و غیرهما به اعداد پر کند برای حصول مقاصد. (آنندراج) (بهار عجم) : یکی است مرتبۀ خشت مال و اعدادی که هر دورا شده پر کردن مربع فن. شفیع اثر (از آنندراج).
کسی است که خانه های نقش مثلث و مربع و غیرهما به اعداد پر کند برای حصول مقاصد. (آنندراج) (بهار عجم) : یکی است مرتبۀ خشت مال و اعدادی که هر دورا شده پر کردن مربع فن. شفیع اثر (از آنندراج).
حاصل عمل مهیا ساختن. (از یادداشت مؤلف) ، اصلاح کردن، پیدا گفتن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نیکو ساختن و پیدا گفتن کلام و لحن نکردن در آن. (از اقرب الموارد) ، تاختن اسب و تیز کردن آن. (آنندراج) (منتهی الارب). راندن اسب و حاضر ساختن آن. و فی التاج: اعرب علی فرسه، اذا اجراه. (از اقرب الموارد) ، بشنیدن آواز شناختن اسب را از عربی و هجین و مهارت در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بشنیدن شیهۀ اسب شناختن اسب عربی را از هجین. (از اقرب الموارد) ، صاحب اسبان تازی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صاحب اسبان یا شتران عربی شدن یا کسب کردن آنها را و خود صاحب آنها را ’معرب’ گویند. (از اقرب الموارد). خداوندستور تازی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، درست کردن کلام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لحن نداشتن در کلام. (از اقرب الموارد). سخن به اعراب گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، فرزند برنگ عرب شدن مرد را، یستعمل مجهولاً. (منتهی الارب) (از آنندراج). فرزند مرد برنگ عرب شدن. (ناظم الاطباء). دارای فرزند برنگ عرب شدن. (ازاقرب الموارد). خداوند فرزند عربی گون شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیعانه دادن. (آنندراج). بیعانه دادن خریدار. (از اقرب الموارد). ربون دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیان کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، زشت گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فحش و سخن زشت گفتن. (از اقرب الموارد). فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، بازداشتن از زشت گفتن. از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشتن از فحش و سخن زشت گفتن کسی را. از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد) ، نکاح یا تعریض بنکاح نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نکاح. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، نکاح کردن با زن عروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزویج کردن باعروب (زن صاحب جمال). (از اقرب الموارد) ، سخن عجمی را عربی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرب ساختن کلمه عربی را. (از اقرب الموارد). با تازی کردن سخن پارسی. (تاج المصادر بیهقی). عربی کردن لفظی، چنانکه: ضحاک اعراب ده آک است. (یادداشت بخط مؤلف) ، حاجت را آشکارا کردن. بدین معنی به حرف ’عن’ متعدی شود. یقال: اعرب عن حاجته، ابان عنها، حجت خود را آشکار و بدون تقیه گفتن. کقوله: ’تأولها منا تقی و معرب’، ای المفصح بالتفضیل و الساکت عنها، یک بار یک روز در میان آب دادن و یک بار سه روز در میان آب دادن، آنگاه یکسان ساختن آنرا. (از اقرب الموارد) ، بیان کردن حرکات اواخر کلمات عرب، چرا که واضح میکند معانی مقتضیه را یا آنکه دور می کند فساد التباس را به این معنی مأخوذ است از عربت معدته، اذا فسدت. پس بر این تقدیر همزۀ باب افعال برای سلب باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیان کردن اعراب کلمه و آشکار ساختن آن. و برخی گفته اند: همزۀ افعال برای سلب است یعنی برطرف ساختن ابهام از کلمه. (از اقرب الموارد). در اصطلاح، تغییر آخر کلمه بر اثر اختلاف عوامل در لفظ یا در تقدیر باشد. (از تعریفات جرجانی). مقابل بنا. حرکات دادن بحروف. (یادداشت بخط مؤلف). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد نحویان بقول ابن صاحب چیزی است که تغییر یابد آخر کلمه معرب بسبب آن، و مراد از چیز اعم از اینکه موصول یا موصوف باشد حرکت یا حروف است. یعنی متصف شدن آخرکلمه بچیزی که پیش از آن نبود. بنابراین اختلاف آخر کلمه در ترکیب کلام اعراب نیست و حرکت کلمات در حال انفراد اعراب است. و از قید ’آخر کلمه’ در تعریف تغییر حرکت وسط کلمات از آن خارج گردد که آن نیز اعراب محسوب نیست. و همچنین حرکت آخر کلمه اگر از جهت اعراب نبود بلکه از جهت تناسب با حرف کلمه باشد، چنانکه در ’غلامی’ اعراب محسوب نیست جز بر مذهب ابن الحاجب. و نیز تنوین اعراب محسوب نیست، زیرا به آخر کلمه وارد نگردد بلکه به حرکت ملحق شود. اما تغییر حروف اعراب در جمع سالم و تثنیه هرچند بظاهر در آخر کلمه نیست وحرف آخر آن دو ’نون’ باشد که معرض تغییر نیست لیکن بواقع ’نون’ در مثل ’مسلمان’ و ’مسلمون’ بجای تنوین در مفرد باشد و به همین جهت در حال اضافه حذف گردد وحرف آخر آن دو ’الف’ و ’واو’ هستند که از حروف اعراب محسوبند و همچنان که تنوین عارض است حروف آخر کلمه را یعنی نون تثنیه و جمع نیز که بجای تنوین در مفرداست همان حکم را دارد. بنابراین اعراب نزد ابن حاجب چیزی است که تغییر حرف آخر کلمه بسبب آن روی میدهد (حرکات و حروف اعراب). اما نزد دیگران اعراب نفس تغییر و یا اختلافی است که در آخر کلمه روی میدهد و بدین جهت اعراب را چنین تعریف کرده اند: اعراب اختلاف آخر کلمه است بحسب عوامل مختلف. مؤید این قول بناء مقابل اعراب است که به اتفاق قول عبارت است از عدم اختلاف و کلمه بناء بر حرکات اطلاق نمی شود، بنابراین حرکات در مبنی ما به البناء است و در اعراب نیز حرکات چیزی است که اعراب به آنها تحقق یابد نه اینکه خود آنهااعراب باشند. مؤید قول اول (آن که اعراب خود حرکات یا حروف باشند) اینکه اعراب برای رساندن معانی مختلف وضع شده است، بنابر این آن چیز که اختلاف به آن ظاهر می شود سزاوارتر است برای این معنی، زیرا امری واضح و متحقق است بخلاف نفس اختلاف که امری معنوی و اعتباری است. در هر حال اعراب را تقسیماتی است بدین شرح: 1- اعراب اصلی، اعراب غیراصلی: اصلی اعراب اسم است. زیرا اسم محل توارد معانی مختلف می باشد و اقتضا دارد چیزی که دلالت بر ثبوت آنها دارد تعیین گردد. اما حروف بکلی از توارد معانی مختلف به دورند و افعال نیز چون به اختلاف صیغه، معانی مختلف را افاده می کنند لذا از توارد معانی متعدد بدور هستند. و اعراب غیرصریح اعراب افعال است. 2- اعراب صریح، اعراب غیرصریح: صریح آن است که حرف آخر کلمه بر اثر اختلاف عوامل تغییر آشکار پیدا کند. و غیرصریح آن است که شکل خاص کلمه اعراب آنرا برساند و این قسم تنها در ضمایر وجود دارد که به اختلاف صیغه ضمیر رفع از ضمیر نصب و جر متمایز گردد و اختلاف صیغه اعراب نیست بلکه اعراب اختلاف آخر کلمه است بحسب اختلاف عوامل. 3- اعراب بحروف، اعراب بحرکات: اعراب بحروف در اسم وجود دارد چنانکه در اسماءستّه و مثنی و جمع و جز آن، در فعل نیز هست چنانکه در نون ’یفعلان’ و نظائر آن. و اعراب بحرکات نیز در اسم و فعل هر دو تحقق می یابد. اعراب بحرکت در اسم سه قسم است: رفع، نصب، جّر. رفع علامت فاعل، نصب علامت مفعول و جر نشانۀ اضافه است. و چون معانی مختلف وارد بر اسم سه نوع و اعراب نیز سه قسم است لذا هر یک از اقسام اعراب را نشانۀ یکی از انواع معانی ساختند پس رفع را که اثقل اعراب است نشانۀ فاعل و نظائر آن قرار دادند بدان جهت که فاعلیت از جهت قلت عدد خفیف تر از مفعولیت است زیرا فاعل یک قسم و مفعول پنج قسم باشد بنابراین اعراب ثقیل را به معنای خفیف دادند تا تعادلی حاصل آید و این قسم اعراب را عمده خوانند. و نصب را که اخف علائم اعراب است نشانۀ مفعول که اثقل معانی است قرار دادند بجهت مذکور و جر را که متوسط است از لحاظ خفت وثقالت و نشانۀ اضافه که معنایی متوسط میان فاعلیت و مفعولیت است قرار دادند. و علامت نصب را فضله و نشانۀ جر را علامت نامیدند و بدین طریق تعادل میان معانی و انواع اعراب برقرار ساختند. و اعراب فعل نیز سه قسم است: رفع، نصب، جزم. 4- اعراب محلی، اعراب غیرمحلی:اعراب محلی مخصوص کلماتی است که معرب نیستند (کلمات مبنی) و در موقعیتی قرار دارند که اگر معرب بودند علامت اعراب در آنها آشکار می شد چنانکه در اسماء اشاره و جز آن و اعراب غیرمحلی خود دو قسم است: لفظی، تقدیری. لفظی آن است که علامت اعراب بتلفظ درآید و آشکارگردد. و تقدیری بخلاف آن است و آن مخصوص کلماتی است که حرف آخر آنها وضع خاصی دارد که اعراب پذیر نیست چنانکه در اسماء مقصوره مانند ’عصا’ و جز آن یا اینکه حرف آخر کلمه وضعی دارد که ظهور اعراب بر آن ثقیل است چنانکه در قاضی. پاره ای از کلمات یا جملات وضع خاصی دارند که درباره نوع اعراب آنها اختلاف است در اینکه اعراب محلی است یا اعراب تقدیری چنانکه در ’تأبط شرا’ و ’زید’ بالجر در صورتی که علم باشند و مانند خمسهعشر و نظائر آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ترکیبات مذکور شود، حرکات حروف رادر کلمات اعراب گویند. (فرهنگ فارسی معین). حرکات که بر حروف نهند تا تلفظ و معنی آن آشکار گردد و بدین معنی از اعراب بمعنی آشکار گردد مأخوذ است. صاحب مرآت الخیال آرد: اما از عوارض حروف یکی حرکات است که بلفظ اعراب زبانزد خاص و عام گشته و این نه اعرابی است که نحویان در مقابلۀ بنا می آرند. اعراب در لغت اظهار است و اینکه حرکت را اعراب میگویند، استعمال مصدر است بمعنی فاعل. حرکت ظاهرکننده است هم از روی تلفظ و هم بحسب تصور معنی را چنانچه شیخ محیی الدین بن العربی فرموده که حقایق از حرکات ناشی میشود چون فاعلیت و مفعولیت که برفع و نصب متعلق اند پس حرکت ظاهر میگرداند حقیقت آن معنی را که مقصود قائل است و ظهور حرکات نباشد مگر بعد از نظام حروف، چه حرکات هم حروف صغارند و هم کلمات منشآت از حروف و انتظام حروف مماثل تسویۀ اشخاص است و ورود حرکات بر مثابۀ نفح روح در شخص مستوی و بثبوت پیوسته که در ازمنۀ سابقه رسم اعراب نبود پس از آن بعضی از قدما بجهت آسانی طریق را بنقاط غیر رنگ مکتوب قرار داده اند. مثلاً اگر حرف بسیاهی بودی اشارۀ اعراب بنقاط شنگرف یا رنگ دیگر نمودندی چنانچه فتح را یک نقطۀ سرخ بالای حرف و ضم را نقطه ای در پیش و کسر را نقطه ای در زیر حرف می نوشتند و مدتهای متمادی همین رسم بود تا آنکه خلیل بن احمدعروضی پس از زمان اسلام هر حرکت را صورتی و مکانی مقرر نمود چنانکه امروز مشهور و معروف است. (از مرآت الخیال ص 19) : همچو حرفی شدم نحیف و بلا گرد من همچو گرد حرف اعراب. مسعودسعد. در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم حال رخ برهنۀ ایمان شناسمش. خاقانی
حاصل عمل مهیا ساختن. (از یادداشت مؤلف) ، اصلاح کردن، پیدا گفتن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نیکو ساختن و پیدا گفتن کلام و لحن نکردن در آن. (از اقرب الموارد) ، تاختن اسب و تیز کردن آن. (آنندراج) (منتهی الارب). راندن اسب و حاضر ساختن آن. و فی التاج: اعرب علی فرسه، اذا اجراه. (از اقرب الموارد) ، بشنیدن آواز شناختن اسب را از عربی و هجین و مهارت در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بشنیدن شیهۀ اسب شناختن اسب عربی را از هجین. (از اقرب الموارد) ، صاحب اسبان تازی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صاحب اسبان یا شتران عربی شدن یا کسب کردن آنها را و خود صاحب آنها را ’معرب’ گویند. (از اقرب الموارد). خداوندستور تازی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، درست کردن کلام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لحن نداشتن در کلام. (از اقرب الموارد). سخن به اعراب گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، فرزند برنگ عرب شدن مرد را، یستعمل مجهولاً. (منتهی الارب) (از آنندراج). فرزند مرد برنگ عرب شدن. (ناظم الاطباء). دارای فرزند برنگ عرب شدن. (ازاقرب الموارد). خداوند فرزند عربی گون شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیعانه دادن. (آنندراج). بیعانه دادن خریدار. (از اقرب الموارد). ربون دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیان کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، زشت گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فحش و سخن زشت گفتن. (از اقرب الموارد). فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، بازداشتن از زشت گفتن. از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشتن از فحش و سخن زشت گفتن کسی را. از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد) ، نکاح یا تعریض بنکاح نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نکاح. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، نکاح کردن با زن عروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزویج کردن باعروب (زن صاحب جمال). (از اقرب الموارد) ، سخن عجمی را عربی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرب ساختن کلمه عربی را. (از اقرب الموارد). با تازی کردن سخن پارسی. (تاج المصادر بیهقی). عربی کردن لفظی، چنانکه: ضحاک اعراب ده آک است. (یادداشت بخط مؤلف) ، حاجت را آشکارا کردن. بدین معنی به حرف ’عن’ متعدی شود. یقال: اعرب عن حاجته، ابان عنها، حجت خود را آشکار و بدون تقیه گفتن. کقوله: ’تأولها منا تقی و معرب’، ای المفصح بالتفضیل و الساکت عنها، یک بار یک روز در میان آب دادن و یک بار سه روز در میان آب دادن، آنگاه یکسان ساختن آنرا. (از اقرب الموارد) ، بیان کردن حرکات اواخر کلمات عرب، چرا که واضح میکند معانی مقتضیه را یا آنکه دور می کند فساد التباس را به این معنی مأخوذ است از عَربَت ْ معدتُه، اذا فسدت. پس بر این تقدیر همزۀ باب افعال برای سلب باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیان کردن اعراب کلمه و آشکار ساختن آن. و برخی گفته اند: همزۀ افعال برای سلب است یعنی برطرف ساختن ابهام از کلمه. (از اقرب الموارد). در اصطلاح، تغییر آخر کلمه بر اثر اختلاف عوامل در لفظ یا در تقدیر باشد. (از تعریفات جرجانی). مقابل بنا. حرکات دادن بحروف. (یادداشت بخط مؤلف). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد نحویان بقول ابن صاحب چیزی است که تغییر یابد آخر کلمه معرب بسبب آن، و مراد از چیز اعم از اینکه موصول یا موصوف باشد حرکت یا حروف است. یعنی متصف شدن آخرکلمه بچیزی که پیش از آن نبود. بنابراین اختلاف آخر کلمه در ترکیب کلام اعراب نیست و حرکت کلمات در حال انفراد اعراب است. و از قید ’آخر کلمه’ در تعریف تغییر حرکت وسط کلمات از آن خارج گردد که آن نیز اعراب محسوب نیست. و همچنین حرکت آخر کلمه اگر از جهت اعراب نبود بلکه از جهت تناسب با حرف کلمه باشد، چنانکه در ’غلامی’ اعراب محسوب نیست جز بر مذهب ابن الحاجب. و نیز تنوین اعراب محسوب نیست، زیرا به آخر کلمه وارد نگردد بلکه به حرکت ملحق شود. اما تغییر حروف اعراب در جمع سالم و تثنیه هرچند بظاهر در آخر کلمه نیست وحرف آخر آن دو ’نون’ باشد که معرض تغییر نیست لیکن بواقع ’نون’ در مثل ’مسلمان’ و ’مسلمون’ بجای تنوین در مفرد باشد و به همین جهت در حال اضافه حذف گردد وحرف آخر آن دو ’الف’ و ’واو’ هستند که از حروف اعراب محسوبند و همچنان که تنوین عارض است حروف آخر کلمه را یعنی نون تثنیه و جمع نیز که بجای تنوین در مفرداست همان حکم را دارد. بنابراین اعراب نزد ابن حاجب چیزی است که تغییر حرف آخر کلمه بسبب آن روی میدهد (حرکات و حروف اعراب). اما نزد دیگران اعراب نفس تغییر و یا اختلافی است که در آخر کلمه روی میدهد و بدین جهت اعراب را چنین تعریف کرده اند: اعراب اختلاف آخر کلمه است بحسب عوامل مختلف. مؤید این قول بناء مقابل اعراب است که به اتفاق قول عبارت است از عدم اختلاف و کلمه بناء بر حرکات اطلاق نمی شود، بنابراین حرکات در مبنی ما به البناء است و در اعراب نیز حرکات چیزی است که اعراب به آنها تحقق یابد نه اینکه خود آنهااعراب باشند. مؤید قول اول (آن که اعراب خود حرکات یا حروف باشند) اینکه اعراب برای رساندن معانی مختلف وضع شده است، بنابر این آن چیز که اختلاف به آن ظاهر می شود سزاوارتر است برای این معنی، زیرا امری واضح و متحقق است بخلاف نفس اختلاف که امری معنوی و اعتباری است. در هر حال اعراب را تقسیماتی است بدین شرح: 1- اعراب اصلی، اعراب غیراصلی: اصلی اعراب اسم است. زیرا اسم محل توارد معانی مختلف می باشد و اقتضا دارد چیزی که دلالت بر ثبوت آنها دارد تعیین گردد. اما حروف بکلی از توارد معانی مختلف به دورند و افعال نیز چون به اختلاف صیغه، معانی مختلف را افاده می کنند لذا از توارد معانی متعدد بدور هستند. و اعراب غیرصریح اعراب افعال است. 2- اعراب صریح، اعراب غیرصریح: صریح آن است که حرف آخر کلمه بر اثر اختلاف عوامل تغییر آشکار پیدا کند. و غیرصریح آن است که شکل خاص کلمه اعراب آنرا برساند و این قسم تنها در ضمایر وجود دارد که به اختلاف صیغه ضمیر رفع از ضمیر نصب و جر متمایز گردد و اختلاف صیغه اعراب نیست بلکه اعراب اختلاف آخر کلمه است بحسب اختلاف عوامل. 3- اعراب بحروف، اعراب بحرکات: اعراب بحروف در اسم وجود دارد چنانکه در اسماءستّه و مثنی و جمع و جز آن، در فعل نیز هست چنانکه در نون ’یفعلان’ و نظائر آن. و اعراب بحرکات نیز در اسم و فعل هر دو تحقق می یابد. اعراب بحرکت در اسم سه قسم است: رفع، نصب، جّر. رفع علامت فاعل، نصب علامت مفعول و جر نشانۀ اضافه است. و چون معانی مختلف وارد بر اسم سه نوع و اعراب نیز سه قسم است لذا هر یک از اقسام اعراب را نشانۀ یکی از انواع معانی ساختند پس رفع را که اثقل اعراب است نشانۀ فاعل و نظائر آن قرار دادند بدان جهت که فاعلیت از جهت قلت عدد خفیف تر از مفعولیت است زیرا فاعل یک قسم و مفعول پنج قسم باشد بنابراین اعراب ثقیل را به معنای خفیف دادند تا تعادلی حاصل آید و این قسم اعراب را عمده خوانند. و نصب را که اخف علائم اعراب است نشانۀ مفعول که اثقل معانی است قرار دادند بجهت مذکور و جر را که متوسط است از لحاظ خفت وثقالت و نشانۀ اضافه که معنایی متوسط میان فاعلیت و مفعولیت است قرار دادند. و علامت نصب را فضله و نشانۀ جر را علامت نامیدند و بدین طریق تعادل میان معانی و انواع اعراب برقرار ساختند. و اعراب فعل نیز سه قسم است: رفع، نصب، جزم. 4- اعراب محلی، اعراب غیرمحلی:اعراب محلی مخصوص کلماتی است که معرب نیستند (کلمات مبنی) و در موقعیتی قرار دارند که اگر معرب بودند علامت اعراب در آنها آشکار می شد چنانکه در اسماء اشاره و جز آن و اعراب غیرمحلی خود دو قسم است: لفظی، تقدیری. لفظی آن است که علامت اعراب بتلفظ درآید و آشکارگردد. و تقدیری بخلاف آن است و آن مخصوص کلماتی است که حرف آخر آنها وضع خاصی دارد که اعراب پذیر نیست چنانکه در اسماء مقصوره مانند ’عصا’ و جز آن یا اینکه حرف آخر کلمه وضعی دارد که ظهور اعراب بر آن ثقیل است چنانکه در قاضی. پاره ای از کلمات یا جملات وضع خاصی دارند که درباره نوع اعراب آنها اختلاف است در اینکه اعراب محلی است یا اعراب تقدیری چنانکه در ’تأبط شرا’ و ’زید’ بالجر در صورتی که علم باشند و مانند خمسهعشر و نظائر آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ترکیبات مذکور شود، حرکات حروف رادر کلمات اعراب گویند. (فرهنگ فارسی معین). حرکات که بر حروف نهند تا تلفظ و معنی آن آشکار گردد و بدین معنی از اعراب بمعنی آشکار گردد مأخوذ است. صاحب مرآت الخیال آرد: اما از عوارض حروف یکی حرکات است که بلفظ اعراب زبانزد خاص و عام گشته و این نه اعرابی است که نحویان در مقابلۀ بنا می آرند. اعراب در لغت اظهار است و اینکه حرکت را اعراب میگویند، استعمال مصدر است بمعنی فاعل. حرکت ظاهرکننده است هم از روی تلفظ و هم بحسب تصور معنی را چنانچه شیخ محیی الدین بن العربی فرموده که حقایق از حرکات ناشی میشود چون فاعلیت و مفعولیت که برفع و نصب متعلق اند پس حرکت ظاهر میگرداند حقیقت آن معنی را که مقصود قائل است و ظهور حرکات نباشد مگر بعد از نظام حروف، چه حرکات هم حروف صغارند و هم کلمات منشآت از حروف و انتظام حروف مماثل تسویۀ اشخاص است و ورود حرکات بر مثابۀ نفح روح در شخص مستوی و بثبوت پیوسته که در ازمنۀ سابقه رسم اعراب نبود پس از آن بعضی از قدما بجهت آسانی طریق را بنقاط غیر رنگ مکتوب قرار داده اند. مثلاً اگر حرف بسیاهی بودی اشارۀ اعراب بنقاط شنگرف یا رنگ دیگر نمودندی چنانچه فتح را یک نقطۀ سرخ بالای حرف و ضم را نقطه ای در پیش و کسر را نقطه ای در زیر حرف می نوشتند و مدتهای متمادی همین رسم بود تا آنکه خلیل بن احمدعروضی پس از زمان اسلام هر حرکت را صورتی و مکانی مقرر نمود چنانکه امروز مشهور و معروف است. (از مرآت الخیال ص 19) : همچو حرفی شدم نحیف و بلا گرد من همچو گرد حرف اعراب. مسعودسعد. در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم حال رخ برهنۀ ایمان شناسمش. خاقانی
میرزا عبدالوهاب کوچکترین فرزند وصال شیرازی از شعرا و فضلای قرن چهاردهم ه. ق. بود و در معانی و بیان و بدیع و ریاضیات و موسیقی و اسطرلاب و هیأت قدیم و خط و ربط و نقاشی و کارهای دستی و نظم و نثر عربی استادی ماهر بود. قسمتی از کتیبۀ رواق مطهر حضرت امام رضا (ع) به خط و قلم اوست. و نیز به امر ناصرالدین شاه، خسرو و شیرین نظامی را با نقش و نگار شگفت انگیزی نوشت. بیش از هزار و پانصد بیت از اشعارش بجا نمانده است از آن جمله است: ترک چشم تو به کین با دل هر مسکین است یا همین با دل مسکین من اندر کین است روزگار من و زلف و خط و خال تو سیاه این سیاهی همه از بخت من مسکین است من ز دشنام تو حاشا که برنجم لیکن سخن تلخ دریغ از دهن شیرین است گر دو صد بار زنی تیغ جفا بر سر من همچنان در دل من مهر تو صد چندین است نقش زلف تو مگر خامۀ یزدانی بست کز سر کلک همه خامۀ او مشکین است. مصراع زیر ماده تاریخ وفات یزدانی است: خواست یزدانی وصال حی وهاب ودود = 1328 هجری قمری (از ریحانه الادب ج 4 ص 332). آنچه از اشعار او در دست است 7 قصیده و 14 غزل می باشد و ضمناً کتیبه های دوحرم شاه چراغ و سیدمحمد در شیراز به خط اوست و چند نسخه از کلیات سعدی و دیوان حافظ نوشته و از موسیقی نیز بهرۀ کافی داشته و رباب خوب می نواخته است از قدمای شعرای زبان فارسی بوده و رادویانی در ترجمان البلاغه اشعار زیر را از او آورده است. (یادداشت مؤلف) : از جود به سائل دهد اقلیم ز دشمن همواره به نوک قلم اقلیم ستانی. # آن شاه با کفایت و آن میر بی کفو ارزاق را از ایزد کافی کفش کفیل شاهی که پیش سائل و زائر فرستد او پرسش به شست منزل (و) مالش به شست میل. # ای آنکه ریاست را بنیادی و اصلی چونانکه سیاست را کانی و مکانی. # شهی وقف کرده بر آمال مال چن او نی به مردی کسی ز آل زال. # دو چیز بود برزم تو ماتم و سور هم ماتم دشمنان و هم سور نسور. # دو زلفگانش چلیپا شد و لبان عیسی رخش زبور ملاحت شد و میان زنار
میرزا عبدالوهاب کوچکترین فرزند وصال شیرازی از شعرا و فضلای قرن چهاردهم هَ. ق. بود و در معانی و بیان و بدیع و ریاضیات و موسیقی و اسطرلاب و هیأت قدیم و خط و ربط و نقاشی و کارهای دستی و نظم و نثر عربی استادی ماهر بود. قسمتی از کتیبۀ رواق مطهر حضرت امام رضا (ع) به خط و قلم اوست. و نیز به امر ناصرالدین شاه، خسرو و شیرین نظامی را با نقش و نگار شگفت انگیزی نوشت. بیش از هزار و پانصد بیت از اشعارش بجا نمانده است از آن جمله است: ترک چشم تو به کین با دل هر مسکین است یا همین با دل مسکین من اندر کین است روزگار من و زلف و خط و خال تو سیاه این سیاهی همه از بخت من مسکین است من ز دشنام تو حاشا که برنجم لیکن سخن تلخ دریغ از دهن شیرین است گر دو صد بار زنی تیغ جفا بر سر من همچنان در دل من مهر تو صد چندین است نقش زلف تو مگر خامۀ یزدانی بست کز سر کلک همه خامۀ او مشکین است. مصراع زیر ماده تاریخ وفات یزدانی است: خواست یزدانی وصال حی وهاب ودود = 1328 هجری قمری (از ریحانه الادب ج 4 ص 332). آنچه از اشعار او در دست است 7 قصیده و 14 غزل می باشد و ضمناً کتیبه های دوحرم شاه چراغ و سیدمحمد در شیراز به خط اوست و چند نسخه از کلیات سعدی و دیوان حافظ نوشته و از موسیقی نیز بهرۀ کافی داشته و رباب خوب می نواخته است از قدمای شعرای زبان فارسی بوده و رادویانی در ترجمان البلاغه اشعار زیر را از او آورده است. (یادداشت مؤلف) : از جود به سائل دهد اقلیم ز دشمن همواره به نوک قلم اقلیم ستانی. # آن شاه با کفایت و آن میر بی کفو ارزاق را از ایزد کافی کفش کفیل شاهی که پیش سائل و زائر فرستد او پرسش به شست منزل (و) مالش به شست میل. # ای آنکه ریاست را بنیادی و اصلی چونانکه سیاست را کانی و مکانی. # شهی وقف کرده بر آمال مال چن او نی به مردی کسی ز آل ِ زال. # دو چیز بود برزم تو ماتم و سور هم ماتم دشمنان و هم سور نسور. # دو زلفگانش چلیپا شد و لبان عیسی رخش زبور ملاحت شد و میان زنار
منسوب به امداد، در ورزشهای دو و میدانی و دوچرخه سواری نوعی از مسابقه است که چندین با فاصله های معینی در یک مسیر ایستاده با کمک یکدیگر آن مسافت را طی کنند
منسوب به امداد، در ورزشهای دو و میدانی و دوچرخه سواری نوعی از مسابقه است که چندین با فاصله های معینی در یک مسیر ایستاده با کمک یکدیگر آن مسافت را طی کنند