جدول جو
جدول جو

معنی یرحا - جستجوی لغت در جدول جو

یرحا(دخترانه)
نام مادر موسی (ع)
تصویری از یرحا
تصویر یرحا
فرهنگ نامهای ایرانی
یرحا(یَ)
یرح. رجوع به یرح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یرغا
تصویر یرغا
یورغه، ویژگی اسب آزموده و راهوار که تند حرکت کند و سوار را تکان ندهد
فرهنگ فارسی عمید
حصاری که بر دور حصار درون باشد، دیوار مستحکم که گرد قلعه های جنگی کشند، (آنندراج)، دیوار مستحکمی که گرد قلعه های جنگی کشند (در عهد صفویان و نادریان)، (از فرهنگ فارسی معین) : از دروازه بیرون آمده در پشت شیرحاجی خندق قرار گرفته، (تاریخ زند گلستانه)، سه ضرب توپ که شش من و چهار من و سه من وزن گلولۀ آنها بود در سر خندق متصل شیرحاجی برقرار، (تاریخ زند گلستانه)،
حامی دین محمد حیدر خیبرگشاست
قلعۀ شرع متین را شیرحاجی مرتضاست،
عبدالغنی قبول (از آنندراج)،
ز حسن حسن موله به نارپستان باش
بگیر اول از این قلعه شیرحاجی را،
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جائی که زراعت در آن بهتر باشد. (آنندراج) (غیاث). بسیارثمر و بارآور، بسیار مالدار و ثروتمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حلوان بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 84هزارگزی شمال باختری طبس سر راه مالرو عمومی دستگردان، کوهستانی، گرمسیر، دارای 138 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و خرما و پنبه، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و دبستانی دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مرکّب از: بی + رحام، رحام در لغت عرب بمعنی بیماری است در شکم گوسفند و مؤلف پس از نقل شعر ذیل از ناصرخسرو:
بیرحمی و درشت که از دستبندتو
نه نیک سام رست و نه بدحام بیرحام.
نوشته اند بنظر میرسد که کلمه رحام در این شعر ’زحام’ باشد ولی اگر رحام باشد شاید توسعاً بمعنی رنج و بیماری است
لغت نامه دهخدا
(اَ حاج ج)
رئیس کاروان حج. ملک الحاج. (یادداشت مؤلف). رجوع به امیرالحاج و امیرالحج و امیر حج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
رئیس پرده داران
لغت نامه دهخدا
(اَجِ)
شغل امیرحاجب: خطابی که زعمای لشکر و سپهداران ملک را بودی باطل گردانید و القاب او بر آن جملت که در عهد امیرحاجبی بود ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 57)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان فسا با 533 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن حبوب و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اصفهانی. جد مادری شیخ ابواسحاق بود. (از تاریخ عصر حافظ ص 123)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
چین و شکنجی را گویند که در اندام آدمی و چیزهای دیگر بهم رسد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- یرا گرفتن، درهم کشیده شدن و پژمرده شدن و کوتاه شدن و متقلص شدن و پرچین کردن و پرچین کرده شدن. (ناظم الاطباء). به مرض یرا مبتلا شدن. (یادداشت مؤلف). تکریش. تکعبش. (از منتهی الارب) : اقوار، یرا گرفتن اندام. تشنن، یرا گرفتن و خشک شدن اندام بر استخوان از پیری. اقفعلال، یرا گرفتن دست. (از منتهی الارب).
- یرا گرفته، متقلص و درهم کشیده شده. (ناظم الاطباء) : مکنع، مرد درکشیده و یرا گرفته دست. (از منتهی الارب) (از یادداشت مؤلف). رجل مقفعالیدین، مرد ترنجیده و یرا گرفته دست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
کلمه تعلیل به معنی زیرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
ضبط صحیح ’یوح’ به معنی خورشید، ’یرح’ است به لغت اهل تدمر که زبان آنها به زبان عربی بسیار شبیه بود. (از نشوء اللغه ص 28) ، این کلمه در زبان آشوری به معنی ماه (قمر) است. (از نشوء اللغه ص 28) ، یرحا. در زبان ارمی (زبان قدیم سوریه و کلدانیان) ماه (شهر) یا تاریخ است. (از نشوء اللغه ص 28). و رجوع به یراح شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رحی ̍. سنگ آسیا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) :
همیشه تا فلک آبگون همی گردد
گهی بسان رحا گه حمایل و دولاب.
مسعودسعد.
منحنی میشود فلک پس از آن
گر در او گردش رحا باشد.
مسعودسعد.
همیشه تا فلک اندر سه وقت هر سالی
شود بگشت رحا و حمایل ودولاب.
مسعودسعد.
، آسیا. (غیاث اللغات) :
باقیست چرخ کردۀ یزدان و شخص تو
فانیست زآنکه کردۀ این نیلگون رحاست.
ناصرخسرو.
، کاسۀ فراخ. (مهذب الاسماء) ، بیماریی باشد مر زنان رابه آبستنی ماننده در عظم بطن و فساد لون و احتباس طمث. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یوها، یوحی ̍، نام خاخامی از یهود که به پرخوری و شکمبارگی سخت مشهور بوده است،
- امثال:
مثل یوحا، سخت پرخوار، سخت شکم خواره، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یرح، که براح مصحف آن است به لغت اهل تدمر به معنی خورشید است. (ازنشوء اللغه ص 28) ، به لغت آشوری ماه (قمر) است. (از نشوء اللغه ص 28). و رجوع به یرح شود
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ نا / یُ رَنْ نا)
یرناء. حنا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اختیارات بدیعی). حنا یا رنگی است مانند حنا. (منتهی الارب). به معنای حناست و آن چیزی باشد که بر دست و پا بندند و در خضاب یعنی رنگ ریش هم به کار برند. (برهان). اسم عربی حناست. (تحفۀ حکیم مؤمن). حنا که برگ گیاه است و در خضاب دست و پای و ریش و موی سر به کار برند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به حنا شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام محلی نزدیک بیت المقدس. (یادداشت مؤلف). در معجم البلدان اریحا آمده و وجه تسمیۀ آن نسبت به اریحابن مالک بن ارفخشدبن سام بن نوح ذکر شده. و رجوع به یریحو و اریحا شود
لغت نامه دهخدا
(حاج / حاج ج)
ملک الحاج. امیرحاج. امیر حج. (از یادداشت مؤلف) و رجوع به امیر حاج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میرحاج
تصویر میرحاج
بزرگپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحا
تصویر رحا
سنگ آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی رهوار تیز رو راهوار وتیزرو یرغه: سکسکانید ازدمم یرغاروید تایواش ومرکب سلطان شوید. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از پارسی برناک (حنا)، حنا که دست و پا را با آن رنگ میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرا
تصویر یرا
((یَ))
چین و شکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رحا
تصویر رحا
((رَ))
آسیا، رحی
فرهنگ فارسی معین
غیبت کاری، غیبت، هویج
دیکشنری اردو به فارسی