جدول جو
جدول جو

معنی یرابیع - جستجوی لغت در جدول جو

یرابیع
(یَ)
جمع واژۀ یربوع. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). و رجوع به یربوع و مدخل ربع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرابین
تصویر پیرابین
پریسکوپ (Periscope) یا پیرابین دستگاهی که به دوربین متصل است و به مدد آن نماهای بسیار سر بالا، بالای نقطه دید، زوایای عجیب و غریب، جلوه های ویژه و ماکتی را فیلم برداری می کنند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
سربال ها، پیراهن ها، جامه ها، پوشاک ها، جمع واژۀ سربال
فرهنگ فارسی عمید
خوراک آبدار مانند آبگوشت که از شکمبه و شیردان گوسفند درست می کنند، شکمبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ینابیع
تصویر ینابیع
ینبوع ها، چشمه ها، جوی های پرآب، جمع واژۀ ینبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرابین
تصویر قرابین
کارابین، نوعی تفنگ لوله کوتاه سرپر، قرابین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسابیع
تصویر اسابیع
اسبوع ها، هفته ها، جمع واژۀ اسبوع
فرهنگ فارسی عمید
کلمه آهرمنی، خفتن. خوابیدن. تمرگیدن. (یادداشت مؤلف). در حالت نشسته به روی افتاده خوابیدن. (ناظم الاطباء) ، برداشتن. برگرفتن. (یادداشت مؤلف) ، بمعنی ربودن باشد. (برهان) (از آنندراج). ربودن. دزدیدن. گرفتن. (ناظم الاطباء). قاپیدن. (یادداشت مؤلف) :
در خون جگر بسی تپیدم
تا بوسه ای از لبش کپیدم.
عنصری (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به قاپیدن شود، بکارت گرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اسبوع. (منتهی الارب). هفته ها.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تبّع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تبابعه و تبع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اصبع. انگشتان. (منتهی الارب) (آنندراج). ولی در اقرب الموارد و قطر المحیط جمع اصبوع است که لغت یا لهجه ای در اصبع است. و جمع اصبع، اصابع است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بربور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بربور شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برقوع، بمعنی روی پوش. (مهذب الاسماء). رجوع به برقوع شود
لغت نامه دهخدا
(تُ بی یَ / یِ)
حروف ترابیه، مقابل حروف آتشین است و آنرا حروف خاکی و ارضیه نیز گویند و عبارت از: د، ح، ل، ع، ر، خ، ش میباشد. رجوع به حروف آتشین شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ج ینبوع. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). چشمۀ بزرگ آب. (آنندراج) : ینابیع را یبوست ظاهر شد و مرابیع را خشکی غالب آمد. (سندبادنامه ص 122). و رجوع به ینبوع شود.
- ینابیعالحکم (ینابیع حکم) ، چشمه های علوم. چشمه های دانش و حکمت: مرا بیع کرم و ینابیع حکم و مصابیح ظلم و مجاریح امم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 282).
آن ینابیعالحکم همچون فرات
از دهان او روان از بی جهات.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ کَ دَ)
چهارچهار
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بارانهای اول بهار. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مرابیع کرم و مصابیح ظلم و ینابیع حکم و مجاریح امم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص س 282) ، جمع واژۀ مرباع، به معنی مکانی که سبزه اش در آغاز بهار روید. (از متن اللغه). رجوع به مرباع شود: ینابیع را یبوست ظاهر شد و مرابیعرا خشکی غالب آمد. (سندبادنامه ص 122) ، جمع واژۀ مرباع. (متن اللغه). رجوع به مرباع شود، جمع واژۀ مربع. (منتهی الارب). رجوع به مربع شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام دوایی است که آن را هلیون و مارچوبه و مارگیاه گویند. (برهان) (آنندراج). مارچوبه و هلیون. (ناظم الاطباء). هلیوم. (تحفۀ حکیم مؤمن). یرامع. رجوع به مارچوبه و هلیون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
جمع سربال، پیراهن ها پیراهن قمیص، پوشاک جامه جمع سرابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابیع
تصویر مرابیع
به گونه رمن باران های بهاری بارش های آغاز بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرامیع
تصویر یرامیع
مار گیاه از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ینابیع
تصویر ینابیع
چشمه های بزرگ آب، چشمه های دانش و حکمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرابیه
تصویر حرابیه
چای تازی
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل میراب، حقی که به جهت تقسیم آب بمیرابها دهند، دایره میاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابیس
تصویر قرابیس
جمع قربوس، کوهه زین ها
فرهنگ لغت هوشیار
قرابینه فرانسوی تازی گشته توفک تفنگ کوچک، جمع قربان، همنشینان برخیان قسمی تفنگ کوتاه و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابیل
تصویر غرابیل
جمع غربال، از ریشه پارسی گربال ها جمع غربال غربیلها
فرهنگ لغت هوشیار
زاغگونگان تیره ای از گزافندگان (غلات شیعه) که باور دارند محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام چون دو زاغ همانند یکدیگرند از غرابی در فارسی نان بادامی قسمی نان قندی که از آرد بادام سازند غرابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرابین
تصویر عرابین
جمع عربان، از ریشه پارسی ربون ها، بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اسبوع، هفته ها، هفت بار، روزها جمع اسبوع. هفت ها هفت هفت، هفته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابیع
تصویر اصابیع
جمع اصبع، انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرابی
تصویر سیرابی
شکنبه گوسفند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرابیل
تصویر غرابیل
((غَ))
جمع غربال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ینابیع
تصویر ینابیع
((یَ بِ))
جمع ینبوع، چشمه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
((سَ))
جمع سربال، جامه، پوشاک
فرهنگ فارسی معین