جدول جو
جدول جو

معنی یراء - جستجوی لغت در جدول جو

یراء
(یَرْ را)
مؤنث ایّر که به معنی سنگ سخت باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ایر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یراق
تصویر یراق
ابزار جنگی از قبیل شمشیر، سپر، تیر، کمان، تفنگ و امثال آن ها
مجموع زین، نمدزین، تنگ، دهانه و آنچه اسب را با آن می آرایند، آشرمه، زین و برگ، زین افزار، یراغ، ساز
نوار بافته شده از مفتول های نازک فلزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراء
تصویر سراء
مسرت، شادی، شادمانی، شادکامی، خوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراء
تصویر قراء
قاری ها، کسانی که قرآن را خوب و زیبا می خواند، جمع واژۀ قاری
قرّاء سبعه: قرآن خوانان هفت گانه، هفت تن از استادان قرائت قرآن در صدر اسلام که در تجوید و قرائت قرآن از لحاظ اعراب، وصل و ادغام به روش و روایت آنان استناد شده و عبارت بوده اند از مثلاً ابوعماره حمزه بن حبیب، عاصم کوفی، ابوالحسن علی بن حمزۀ کسائی، نافع بن عبد الرحمن، عبدالله بن کثیر، ابوعمروبن علا، عبدالله بن عامر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یراع
تصویر یراع
نوعی مگس، مگس شب تاب، نی و قلم، در موسیقی کنایه از نی لبک، جبان، ترسو، بددل، احمق
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نوعی از چادرها است که خطوط زرد دارد یا از ابریشم و زربافته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه ای که ابریشم در آن بکار برده باشند. (مهذب الاسماء) ، گیاهی است که به گیاه خله ماند، پوست که بخسته چفسیده باشد، پردۀ دل، شاخ خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حائره. (اقرب الموارد). رجوع به حائره شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران، دارای 127 تن سکنه، آب آن از رود کرج و چشمه سار، محصول آنجا غلات، باغات میوه، لبنیات و عسل است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آتش برآوردن از آتش زنه، (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیراء
تصویر سیراء
دلپرده گشپرده، شاخه کویک، چادر زر بفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یراع
تصویر یراع
نی نای، کلک (قلم)، بزدل، گول، کرم شب تاب شب افروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یراغ
تصویر یراغ
اسب راهوار و آزموده که تند حرکت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یراق
تصویر یراق
سلاح، اسلحه سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
اجرت، مزد، کرایه، کرایه دادن، ستور و جز آنرا بمزد دادن، مزد مستاجر کرایه
فرهنگ لغت هوشیار
خوش خوان، جمع قاریء، نپی خوانان گور خونان و پارسا: مرد قرا در فارسی خوشخوان خوش آوا خوش خواننده خوش خوان، نیکو خواننده قرآن، جمع قاری
فرهنگ لغت هوشیار
ورانبر ناگه شبی ورانبر گردون برآمدم در خلوت وجود به پویش در آمدم (مولانا) فراتر بالاتر، نوه، چهارشانه: مرد، روبا رو، پشت سر، جز عقب پس پشت. یا از (وز) وراء (ورای)، آن سوی ماورا: ازورای ایشان زمینی است سپید چون زخام، بالای بالاتر از: در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت که غایت مرتبه اسنان است - هیچ مرتبه ای ورای پادشاهی نیت وآن جز عظمت الهی نیست. یا ورای پست و بلند. بالاتراز زمین و آسمان، آسمان، عالم لاهوت، جز سوای
فرهنگ لغت هوشیار
آزمندی، سریشم چسب، مالیدنی، کمی در هر چیز، نادانی، تیزی شمشیر، روش، سرد بازاری مونث اغر سفید و روشن، درخشان، استوار و بلند سخن، سگ ماهی مونث اغر سفید و روشن، درخشان، عبارت فصیح و استوار و منسجم. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث این کلمه رااستعمال کنند: امروز صاحب خاطران نامم نهند از ساحران هست آبرو شاعران زین شعر غرا ریخته (خاقانی. 393 فروزانفر معارف بها ولد 1338 ص 198)
فرهنگ لغت هوشیار
مالدار شدن، توانگری، توانگر شدن، بی نیاز شدن، افزودن (مال و مردم و مانند آن)، بسیار مال گردانیدن، بسیاری مال توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براء
تصویر براء
پاک، بیزار
فرهنگ لغت هوشیار
میدان گشاده جای جای سرباز، جای تهی، شاهپای زبانزد شترنگ مهره ای که میان شاه خود و رخ هماورد نهنند
فرهنگ لغت هوشیار
به نیکوکاری تظاهر کردن خود را پاکدامن جلوه دادن، دورویی نفاق، (تصوف) ترک اخلاص است در عمل باآنکه غیر خدا را لحاظ کند (کشاف 606: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراء
تصویر فراء
گورخر. پوستین دوز پوستین فروش، پوست پیرا واتگر
فرهنگ لغت هوشیار
نام کوهی است در شمال مکه در یک فرسنگی آن مشرف به منی و حضرت رسول (ص) پیش از بعثت بسیار به آن کوه عبادت میکردند و نخستین وحی در آنجا به آن حضرت نازل شد
فرهنگ لغت هوشیار
خرید، فروش، کناره کنار، فروش ازواژگان دوپهلو، بهای کالا خریدن، فروش (از اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
سختی گزند نهان شدن، درختان انبوه، زمین نشیب نهان شدن پنهان گشتن، گزند آسیب، سختی بد حالی بد بختی تنگدستی مقابل سرا، رنجوری، قحط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراء
تصویر سراء
((سَ رّ))
شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضراء
تصویر ضراء
((ضَ))
نهان شدن، پنهان گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضراء
تصویر ضراء
((ضَ رّ))
دشواری، تنگ دستی، گزند، آسیب، رنجوری، قحط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراء
تصویر قراء
((قُ رّ))
جمع قاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراء
تصویر قراء
((قَ رّ))
خوش خوان، نیکو خواننده قرآن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراء
تصویر مراء
((مِ))
ستیزه کردن، جدال کردن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراء
تصویر وراء
((وَ))
عقب، پس، پشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یراق
تصویر یراق
((یَ))
ساز و برگ اسب، سلاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شراء
تصویر شراء
((ش))
خریدن، خرید، فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آراء
تصویر آراء
اندیشه ها، راه ها، رای ها، راه ها، رای ها، اندیشه ها
فرهنگ واژه فارسی سره