جدول جو
جدول جو

معنی یدین - جستجوی لغت در جدول جو

یدین
(یَ دَ)
تثنیۀ ید. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). دو دست:
ای رسانیده به دولت فرق خود تا فرقدین
گسترانیده به جودو فضل در عالم یدین.
(منسوب به عباس ’یا ابوالعباس’ مروزی).
به دندان گزید از تغابن یدین
بماندش در او دیده چون فرقدین.
سعدی (بوستان).
- اول ذات یدین، پیش از هر چیز. پیش از هر کار. پیش از همه. (یادداشت مؤلف) : لقیته اول ذات یدین، یعنی پیش از هرچیزی ملاقات کردم آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیدین
تصویر آیدین
(پسرانه)
روشن، پاک، روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یخین
تصویر یخین
از جنس یخ، کنایه از بی عاطفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یقین
تصویر یقین
علم و اطلاع که پس از بررسی و استدلال و برطرف شدن شک و گمان حاصل شود، امری که واضح و ثابت شده باشد، بی شک و شبهه، بی گمان، در تصوف ایمان قلبی به عوالم غیب بدون هیچ شک و تردیدی
یقین داشتن: به راستی و درستی دانستن، مطمئن بودن
یقین دانستن: مطمئن بودن
یقین کردن: باور کردن و بی گمان پذیرفتن، مطمئن شدن
به یقین: یقیناً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدین
تصویر کدین
چوبی که گازران با آن جامه را می کوبند، کوبین، شنگینه، برای مثال دل مؤمنان را ز وسواس امانی / سر ناصبی را به حجت کدینی (ناصرخسرو - ۱۷)
پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، خایسک، پکوک، کوبن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یمین
تصویر یمین
راست، طرف راست، دست راست انسان، قسم، سوگند
یمین غموس: سوگند دروغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدین
تصویر تدین
دین داشتن، دین دار شدن، متدین شدن، دین داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضدین
تصویر ضدین
دو چیز که ضد و مخالف یکدیگر باشند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ)
سفر دوام و کوچ همیشه. (آنندراج) ، خادم مطبخ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تثنیۀ عید در حال نصب و جر، عید اضحی و عید فطر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ دَ)
لقب حسن و حسین بن علی علیهم االسلام است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری با 235 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن ارزن و غلات و عسل است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام سلسله ای از امرای ولایت لیدیا، این سلسله را بایزید اول در 792 ه، ق، برانداخت و مملکت آنان را ضمیمۀ ممالک عثمانی کرد
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + دین، کافر و بیراه و بی مذهب، (آنندراج)، بی کیش و بی مذهب و ملحد، (ناظم الاطباء)، کافر، بی کتاب، که دین ندارد، (یادداشت مؤلف)، آنکه دین ندارد، بی کیش، لامذهب، مقابل دیندار، زندیق، (مهذب الاسماء) :
بمن بر پس از مرگ نفرین بود
همان نام من پیر بی دین بود،
فردوسی،
گرانمایه کسری ورا یار گشت
دل مرد بیدین پرآزار گشت،
فردوسی،
نگون بخت را زنده بردار کرد
سر مرد بیدین نگونسار کرد،
فردوسی،
ای ملکی کز تو به هر کشوری
بهرۀبیدینان گرم و عناست،
فرخی،
هیچ بیدین به زر او را نتوانست فریفت
ورچه شاهان جهان را بفریبند به زر،
فرخی،
رای را زنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل،
فرخی،
مرد را در دین روا باشد که جوید دین بعقل
بازگوی آخر که بیدین را علامت چیست پس،
ناصرخسرو،
خسیس است و بیقدر و بیدین اگر
فریدونش خالست و جمشید عم،
ناصرخسرو،
قاضی بیدین از ابلیس لعین پرفتنه تر است،
(گلستان)،
ترا با چنین علم و ادب که داری با بیدینی حجت نماند، (گلستان)،
مرا چه کار به ابن زیاد بیدین است
فرشته را چه سروکاربا شیاطین است،
؟
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ دَ)
تثنیۀ سید در حالت نصبی و جری. رجوع به سید شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری از ترکیه (لیدی) بجنوب شرقی ازمیر، دارای 12 هزار تن سکنه و آب معدنی، محصول آن پنبه است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سدین
تصویر سدین
پشم، خون، پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدین
تصویر بیدین
آنکه دین ندارد بی کیش لامذهب مقابل دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یمین
تصویر یمین
سوی راست، ایمن و امان
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب باینکه چیزی که تعلق دارد موافق واقع میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفین
تصویر یفین
پیر کلانسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودین
تصویر ودین
خیسانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدین
تصویر مدین
مرد وام دار، مدیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدین
تصویر کدین
کدنگ: (دل مومنان را ز وسواس امانی سر ناصبی را بحجت کدینی) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدین
تصویر عدین
توت سرخ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضدین
تصویر ضدین
دو ناساز دو همستار تثنیه ضد دو چیز که مخالف و مغایر یگدیگر باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدین
تصویر بدین
تناور تنومند به این: بدین صفت بدین شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدین
تصویر خدین
یار، دوست، صدیق، مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدین
تصویر تدین
دین داشتن، متدین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدین
تصویر تدین
((تَ دَ یُّ))
دین داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدین
تصویر کدین
((کَ دِ))
چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند، کدینه، کدنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقین
تصویر یقین
((یَ))
بدون شک، بی گمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یمین
تصویر یمین
((یَ))
سمت راست، سوگند، قسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقین
تصویر یقین
باور، بی گمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع چهاردانگه ی هزارجریب شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی