دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری قوچان دارای 942 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری قوچان دارای 942 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جنیبت. اسب جنیبت. رکابی. کتل. اسب نوبتی. مجنوب. مجنب. جنیبه. کوتل. غوش. بالا. ظاهراً از ’ید’ هزوارش و آک به معنی اسب. یدکی (با کشیدن صرف شود). (یادداشت مؤلف). اسب کتل. به فارسی جنیبت گویند و آن اسبی است که پیش از آنکه در کار است نگهدارندتا آن را به جای گم شده یا تباه شده و از دست رفته و یا از دست و پا افتاده بگذارند. (آنندراج). کتل و اسب زین کرده ای که پیشاپیش پادشاهان و امرا و بزرگان می برند و نزیج نیز گویند. (ناظم الاطباء) : تا برد لخت جگر از سر میدان غمت تاخته از پی هم... سراسیمه یدک. حکیم زلالی (از آنندراج). و رجوع به نزیج و جنیبت شود، ابزار یا اسبابی که ذخیره نگهدارند تا به جای تباه شدۀ آن نهند. (یادداشت مؤلف) ، در کرمان اصطلاح قالی بافی است
جنیبت. اسب جنیبت. رکابی. کتل. اسب نوبتی. مجنوب. مجنب. جنیبه. کوتل. غوش. بالا. ظاهراً از ’ید’ هزوارش و آک به معنی اسب. یدکی (با کشیدن صرف شود). (یادداشت مؤلف). اسب کتل. به فارسی جنیبت گویند و آن اسبی است که پیش از آنکه در کار است نگهدارندتا آن را به جای گم شده یا تباه شده و از دست رفته و یا از دست و پا افتاده بگذارند. (آنندراج). کتل و اسب زین کرده ای که پیشاپیش پادشاهان و امرا و بزرگان می برند و نزیج نیز گویند. (ناظم الاطباء) : تا برد لخت جگر از سر میدان غمت تاخته از پی هم... سراسیمه یدک. حکیم زلالی (از آنندراج). و رجوع به نزیج و جنیبت شود، ابزار یا اسبابی که ذخیره نگهدارند تا به جای تباه شدۀ آن نهند. (یادداشت مؤلف) ، در کرمان اصطلاح قالی بافی است
اسب زین کرده بدون سوار که روپوش روی او بیاندازند ویکنفر پیاده یا سوار بر اسب دیگر افسار آنرا بگیرد و با خود ببرد ترکی پالاد (اسپ جنیبت)، چنبور (ابزاری که نگاه دارند تا به جای تباهیده به کار برند) اسب کتل جنیبت و آن اسبی است که ذخیره نگاهدارنده تاآنرا بحای اسب گم شده یاتباه شده بگذارند، ابزار یااسباب که ذخیره نگاهدارندتاآنرا بجای شده آن نهند
اسب زین کرده بدون سوار که روپوش روی او بیاندازند ویکنفر پیاده یا سوار بر اسب دیگر افسار آنرا بگیرد و با خود ببرد ترکی پالاد (اسپ جنیبت)، چنبور (ابزاری که نگاه دارند تا به جای تباهیده به کار برند) اسب کتل جنیبت و آن اسبی است که ذخیره نگاهدارنده تاآنرا بحای اسب گم شده یاتباه شده بگذارند، ابزار یااسباب که ذخیره نگاهدارندتاآنرا بجای شده آن نهند
یدک کشی. افسار اسب جنیبت را در دست گرفتن و با خود حرکت دادن. - امثال: اگر دو بز داشته باشد یکی را یدک می کشد، متظاهر و خودنما و خودفروش است که ثروت خود را به مردم می نماید. ، علاوه بر وظیفۀ خود، مسئولیت دیگری را بعهده گرفتن: فلان کار را دارد و فلان کار را هم یدک می کشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یدک و یدک کش شود
یدک کشی. افسار اسب جنیبت را در دست گرفتن و با خود حرکت دادن. - امثال: اگر دو بز داشته باشد یکی را یدک می کشد، متظاهر و خودنما و خودفروش است که ثروت خود را به مردم می نماید. ، علاوه بر وظیفۀ خود، مسئولیت دیگری را بعهده گرفتن: فلان کار را دارد و فلان کار را هم یدک می کشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یدک و یدک کش شود
پسر امرد بی ریش. (از ناظم الاطباء) (برهان). پسر جوان امرد. بی ریش. (فرهنگ فارسی معین). کودک. (از فرهنگ اوبهی) (شرفنامۀ منیری). از پهلوی ’ریتک’، به گمانم اینکه بجای راء بعضی فرهنگها زیدک با زاء ضبط می کنند، غلط باشد چه ممکن است این صورتی از رودک یعنی فرزند و یاریکای مازندرانی باشد و ریکا نیز شاید در اصل ریدکابوده. علاوه بر آن در ’کارنامۀ اردشیر’ مکرر این کلمه آمده است. (یادداشت مؤلف) ، غلامی که در دربار پادشاهان و بزرگان به خدمت مشغول بود. (فرهنگ فارسی معین). غلام بچۀ ترک. (آنندراج) (از انجمن آرا). غلام امرد بود. (لغت فرس اسدی) (از فرهنگ جهانگیری). غلام ترک مقبول. (از ناظم الاطباء) : دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب. رودکی. ورهمه ریدکان نرینه شوند تو کبیتای کنجدین منی. طیان. هر کجا ریدکی بود تکلم هر کجا کاملی بود خصیم. طیان. پرستنده با ریدک ماهروی بخندید و گفتش که چونین مگوی. فردوسی. چنین گفت با ریدک ماهروی که رو آن پرستندگان را بگوی. فردوسی. یکی ریدکی پیش او بد بپای به ریدک چنین گفت کای رهنمای. فردوسی. صدوچل کنیزک ابا طوق زر دو صد ریدک خوب زرین کمر. فردوسی. ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار. فرخی. با دوستان یکدل با مطربان چابک با ریدکان زیبا با ساقیان دلبر. فرخی. شاد باش و می ستان ازساقیان و ریدکان ساقیان سیم ساعد ریدکان سیم ساق. منوچهری (از جهانگیری). پرستار پنجاه و خادم چهل طرازی دو صد ریدک دل گسل. اسدی. پریروی ریدک هزار از چگل ستاره صد و کوس زرین چهل. اسدی. به گرد من این شیردل ریدکان که از رویشان مه کند نور وام. مسعودسعد. بین که همچون ریدکان خرد دیباپوششان گرد تخت خویش چون دارد حشر لک لک بچه. سوزنی. - ریدکان، بچگان و پسرکان. (ناظم الاطباء). غلام بچگان و پسرکان را گویند. (آنندراج) (برهان) : چهل خادم از ریدکان طراز هزار اسب جنگی به زرینه ساز. اسدی. - ریدکان سرایی یا سرای، غلامان سرایی. خواجه سرا: ز ریدکان سرایی نژاد بر سرآب بدان کنار فرستاد کودکی سه چهار. فرخی. ز خوبان و از ریدکان سرایی به قصر تو هر خانه ای قندهاری. فرخی. بدش ریدکان سرایی هزار هزار دگر گرد خنجرگذار. اسدی. کنیزک پدید آمد اندر قبای میان بسته چون ریدکان سرای. اسدی
پسر امرد بی ریش. (از ناظم الاطباء) (برهان). پسر جوان امرد. بی ریش. (فرهنگ فارسی معین). کودک. (از فرهنگ اوبهی) (شرفنامۀ منیری). از پهلوی ’ریتک’، به گمانم اینکه بجای راء بعضی فرهنگها زیدک با زاء ضبط می کنند، غلط باشد چه ممکن است این صورتی از رودک یعنی فرزند و یاریکای مازندرانی باشد و ریکا نیز شاید در اصل ریدکابوده. علاوه بر آن در ’کارنامۀ اردشیر’ مکرر این کلمه آمده است. (یادداشت مؤلف) ، غلامی که در دربار پادشاهان و بزرگان به خدمت مشغول بود. (فرهنگ فارسی معین). غلام بچۀ ترک. (آنندراج) (از انجمن آرا). غلام امرد بود. (لغت فرس اسدی) (از فرهنگ جهانگیری). غلام ترک مقبول. (از ناظم الاطباء) : دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب. رودکی. ورهمه ریدکان نرینه شوند تو کبیتای کنجدین منی. طیان. هر کجا ریدکی بود تکلم هر کجا کاملی بود خصیم. طیان. پرستنده با ریدک ماهروی بخندید و گفتش که چونین مگوی. فردوسی. چنین گفت با ریدک ماهروی که رو آن پرستندگان را بگوی. فردوسی. یکی ریدکی پیش او بد بپای به ریدک چنین گفت کای رهنمای. فردوسی. صدوچل کنیزک ابا طوق زر دو صد ریدک خوب زرین کمر. فردوسی. ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار. فرخی. با دوستان یکدل با مطربان چابک با ریدکان زیبا با ساقیان دلبر. فرخی. شاد باش و می ستان ازساقیان و ریدکان ساقیان سیم ساعد ریدکان سیم ساق. منوچهری (از جهانگیری). پرستار پنجاه و خادم چهل طرازی دو صد ریدک دل گسل. اسدی. پریروی ریدک هزار از چگل ستاره صد و کوس زرین چهل. اسدی. به گرد من این شیردل ریدکان که از رویشان مه کند نور وام. مسعودسعد. بین که همچون ریدکان خرد دیباپوششان گرد تخت خویش چون دارد حشر لک لک بچه. سوزنی. - ریدکان، بچگان و پسرکان. (ناظم الاطباء). غلام بچگان و پسرکان را گویند. (آنندراج) (برهان) : چهل خادم از ریدکان طراز هزار اسب جنگی به زرینه ساز. اسدی. - ریدکان سرایی یا سرای، غلامان سرایی. خواجه سرا: ز ریدکان سرایی نژاد بر سرآب بدان کنار فرستاد کودکی سه چهار. فرخی. ز خوبان و از ریدکان سرایی به قصر تو هر خانه ای قندهاری. فرخی. بدش ریدکان سرایی هزار هزار دگر گرد خنجرگذار. اسدی. کنیزک پدید آمد اندر قبای میان بسته چون ریدکان سرای. اسدی
غلام بچۀ ترک مقبول را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). همان ریدک است که کودک نابالغ باشد و در رود گذشت. زیدک غلط است که صاحب برهان گفته. (انجمن آرا) (آنندراج). غلام امرد بود. (اوبهی). در کلمه ’رود’ صاحب انجمن آرا می گوید: ’ریدک’ اصلش ’رودک’ یعنی فرزند کوچک و در تحفه الاحباب هم زیدک ضبط شده و برهان زیدک و ریدک هر دو را ضبط کرده است، ولی در دو نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی با زاء معجمه ضبط شده و گوید زیدک غلام امرد بود. فردوسی گوید: چو از دل گسل زیدکان سرای ز دیبا بناگوش و دیباقبای. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پهلوی ’رتک’ (پسر، غلام جوان) ، قیاس شود با گیلکی ’ری’ و مازندرانی ’ریکا’ (پسر). (حاشیۀ برهان چ معین، ذیل ریدک)
غلام بچۀ ترک مقبول را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). همان ریدک است که کودک نابالغ باشد و در رود گذشت. زیدک غلط است که صاحب برهان گفته. (انجمن آرا) (آنندراج). غلام امرد بود. (اوبهی). در کلمه ’رود’ صاحب انجمن آرا می گوید: ’ریدک’ اصلش ’رودک’ یعنی فرزند کوچک و در تحفه الاحباب هم زیدک ضبط شده و برهان زیدک و ریدک هر دو را ضبط کرده است، ولی در دو نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی با زاء معجمه ضبط شده و گوید زیدک غلام امرد بود. فردوسی گوید: چو از دل گسل زیدکان سرای ز دیبا بناگوش و دیباقبای. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پهلوی ’رتک’ (پسر، غلام جوان) ، قیاس شود با گیلکی ’ری’ و مازندرانی ’ریکا’ (پسر). (حاشیۀ برهان چ معین، ذیل ریدک)
دهی است از دهستان چنار که دربخش مرکزی شهرستان آباده واقع و دارای 980 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق آباده است. (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان چنار که دربخش مرکزی شهرستان آباده واقع و دارای 980 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق آباده است. (فارسنامۀ ناصری)
بهمراه برنده اسب یا وسیلۀ نقلیۀ دیگررا. آن که یدک کشد. قودکش. جنیبت کش. ماشین یدک کش. کشتی یدک کش، کشتی کوچک که در رودخانه ها و یا قسمتهایی از دریا که آبی تنک و خاکی گیرنده دارد کشتی های بزرگ را هدایت کند تا به گل ننشینند و از راه نگردند. (یادداشت مؤلف) ، کسی که علاوه بر وظیفۀخود مسئولیت و وظیفۀ دیگری را نیز به عهده دارد
بهمراه برنده اسب یا وسیلۀ نقلیۀ دیگررا. آن که یدک کشد. قودکش. جنیبت کش. ماشین یدک کش. کشتی یدک کش، کشتی کوچک که در رودخانه ها و یا قسمتهایی از دریا که آبی تنک و خاکی گیرنده دارد کشتی های بزرگ را هدایت کند تا به گل ننشینند و از راه نگردند. (یادداشت مؤلف) ، کسی که علاوه بر وظیفۀخود مسئولیت و وظیفۀ دیگری را نیز به عهده دارد
اسب جنیبت. کتل. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یدک شود، علی البدل. دومی از هر چیز که احتیاط را دارند تا اگر یکی تلف و تباه شود دیگری را به کار ببرند: قطعه های یدکی ماشین، قطعه های یدکی اتومبیل، تیغ یدکی. (یادداشت مؤلف)
اسب جنیبت. کتل. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یدک شود، علی البدل. دومی از هر چیز که احتیاط را دارند تا اگر یکی تلف و تباه شود دیگری را به کار ببرند: قطعه های یدکی ماشین، قطعه های یدکی اتومبیل، تیغ یدکی. (یادداشت مؤلف)
عمل و شغل یدک کش. یدک کشیدن. (یادداشت مؤلف). به همراه یا به دنبال بردن اسب سوار اسبی دیگر یا دوچرخه سوار دوچرخۀ دیگر یا اتومبیل سوار اتومبیل دیگر را. و رجوع به یدک کشیدن شود
عمل و شغل یدک کش. یدک کشیدن. (یادداشت مؤلف). به همراه یا به دنبال بردن اسب سوار اسبی دیگر یا دوچرخه سوار دوچرخۀ دیگر یا اتومبیل سوار اتومبیل دیگر را. و رجوع به یدک کشیدن شود
پالاد کش آنکه افساریدک رادردست دارد و همراه برد، کسیکه علاوه بروظیفه خود مسئولیت وظیفه دیگری رانیز بعهده دارد: تابخت خودرا که اینک یدک کش سرنوشت و خوب و بد زندگی فرد دیگری نیزشده بود در مکان وسعتری بیازماید
پالاد کش آنکه افساریدک رادردست دارد و همراه برد، کسیکه علاوه بروظیفه خود مسئولیت وظیفه دیگری رانیز بعهده دارد: تابخت خودرا که اینک یدک کش سرنوشت و خوب و بد زندگی فرد دیگری نیزشده بود در مکان وسعتری بیازماید