جدول جو
جدول جو

معنی یدکی

یدکی
ابزار یا قطعه ای اضافی که هرگاه ابزار یا قطعه ای مشابه خراب شود می توان به جای آن کار گذاشت، یدک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با یدکی

یدکی

یدکی
اسباب و ابزار اضافه برای ماشینها که هر گاه یکی از لوازمات ماشین خراب شود ابزار یدکی را جای آن کار بگذارند
فرهنگ لغت هوشیار

یدکی

یدکی
قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شده یک دستگاه نگه داری می شود
فرهنگ فارسی معین

یدکی

یدکی
اسب جنیبت. کتل. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یدک شود، علی البدل. دومی از هر چیز که احتیاط را دارند تا اگر یکی تلف و تباه شود دیگری را به کار ببرند: قطعه های یدکی ماشین، قطعه های یدکی اتومبیل، تیغ یدکی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

فدکی

فدکی
نسبت به قریه ای است که در نزدیکی مدینه واقع شده. (سمعانی). رجوع به فدک شود
لغت نامه دهخدا

فدکی

فدکی
ابن اعبد، پدر میا، مادر عمرو بن الاهتم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

شیدکی

شیدکی
نور قاهر یعنی نور قهرکننده و شکننده. (از انجمن آرا) (از لغات دساتیر است)
لغت نامه دهخدا

یزکی

یزکی
صفت و شغل یزک. طلایه داری. پیشقراولی سپاه و لشکر. (یادداشت مؤلف).
- یزکی کردن (یا نمودن) ، طلایه داری لشکر کردن:
خواجه دانم که پیش فوج سخاش
موج دریا همی کند یزکی.
انوری.
منم آنکه شاه گردون به زمان شوکت من
شب و روز می نماید یزکی و پاسبانی.
شاه نعمهاﷲ ولی
لغت نامه دهخدا

یدوی

یدوی
یدی. منسوب به ید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ید شود
لغت نامه دهخدا