جدول جو
جدول جو

معنی یداع - جستجوی لغت در جدول جو

یداع
نام پرده ای است در موسیقی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خداع
تصویر خداع
فریبکار، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یفاع
تصویر یفاع
تل، پشته، زمین بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یراع
تصویر یراع
نوعی مگس، مگس شب تاب، نی و قلم، در موسیقی کنایه از نی لبک، جبان، ترسو، بددل، احمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خداع
تصویر خداع
حیله گری، فریبکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صداع
تصویر صداع
زحمت، دردسر، در پزشکی سردرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وداع
تصویر وداع
بدرود گفتن، بدرود، پدرود، خداحافظی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایداع
تصویر ایداع
به ودیعت گذاشتن مالی در نزد کسی، ودیعه گذاشتن، سپردن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ فا / یَفْ فا)
پشته و زمین بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جای بلند. (دهار). زمین بلند. (مهذب الاسماء) (غیاث). فراز. (نصاب الصبیان). تل. ربوه. آنچه بلند باشد از زمین. (یادداشت مؤلف) : اجناس وحوش و طیوردر حضیض و یفاع او قرار گرفته. (سندبادنامه ص 120). در بدو ایفاع به یفاع معالی رسیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). اعلام علم و ادب به یفاع قدر علمای آن دیار مرتفع و منشور. (المعجم فی معاییر اشعار العجم)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس (تصرف فارسیان) باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی.
خاقانی.
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
زآن پیش که بگذارد گلزار نگهدارش.
خاقانی.
در وداع شب همانا خون گریست
روی خون آلوداز آن بنمود صبح.
خاقانی.
سرها وداع تن کرده و جانها به قاب قالب طالب مفارقت شده. (ترجمه تاریخ یمینی).
- الوداع، خدا نگهدار. (ناظم الاطباء). خداحافظ:
الوداع ای زمان طاعت و خیر
محفل خیر و مجلس قرآن.
سعدی.
- وداع کردن، بدرود کردن. خداحافظی نمودن. (ناظم الاطباء) :
رفیق طرب را وداعی کن ارنه
ز داعی غم مرحبایی نیابی.
خاقانی.
سیب گویی وداع یاران کرد
روی از آن نیمه سرخ و نیمی زرد.
سعدی.
گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا
شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم.
صائب.
- وداع گاه، جای بدرود کردن و خداحافظی نمودن:
گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب
یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار.
عمعق بخاری.
- وداع گفتن و الوداع گفتن، خداحافظی کردن. خیرباد گفتن به هنگام مسافرت. پدرود گفتن. (ناظم الاطباء) :
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پردۀ جمعیت جنان باشد.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ص 209).
رجوع به وداع شود.
، متارکه. مسالمت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
به لاتین ژادوس و زدوا گویند و اوپسر یوناتان است از قبیلۀ لاوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تثنیۀ ید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). به معنی دست. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عرفانی) نزد صوفیه عبارت از اسماء متقابلۀ الهی است که به اسماء جلالی و جمالی تفسیر شده است مانند فاعله و قابله مثل قهار و لطیف. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، برخی گفته اند یدان عبارت است از حضرت وجوب و امکان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
درد دست. (منتهی الارب). دست درد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَیْ یُ)
بازگردان کردن بیماری. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بازگردان شدن بیماری. پس افتادن بیمار. (یادداشت مؤلف). برگردان شدن بیماری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهری است به یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام شهر فارسهاست در یمن. (از معجم البلدان). و رجوع به الجماهر ص 270 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
اثری از بوی خوش که درمالیده باشند به جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). اثر بوی خوش در جسد. (از اقرب الموارد) ، درد هفت اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درد اندامها. (بحر الجواهر). درد بدن. شاعر گوید: ’ترک الحیاء بها رداع سقیم’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
گل تنک و آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گل و آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جد معشر بن مالک بن عوف که با امام حضرت حسین بن علی علیهم االسلام در طف کشته شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
دردسر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار). وآن مأخوذ از صدع است که شکافتن باشد. (غیاث اللغات). الم فی اعضاء الرأس. (بحر الجواهر) :
چو گل بیش ندهم سران را صداعی
کنم بلبلان طرف را وداعی.
خاقانی.
باول نشاط شراب آن نیرزد
که آخر خمارم رساند صداعی.
خاقانی.
بجان شاه که درمگذرانی از امروز
که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است.
خاقانی.
کار جز باده و شکارت نیست
با صداع زمانه کارت نیست.
نظامی.
پس آنگه از پی دفع صداع وی روزی
فراکنند یکی را که کار او بگذار.
کمال اسماعیل.
از صداع و ماشرا و از خناق
وز زکام و از جذام و از فواق.
(مثنوی).
گفت خاموش از این سخن زنهار
بیش از این زحمت و صداع مدار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَدْ دا)
سخت مکار. حیله باز مشهور. (از ناظم الاطباء). سخت فریبنده. زراق، سال کم حاصل، مأیوس کننده مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ بُ)
بدیع که آبی است به نزدیک وادی قری که به آن نخلستان است. (از منتهی الارب، در مادۀ بدیع). رجوع به بدیع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ودیعت نهادن به کسی و پذیرفتن از کسی ودیعت را، هو من الاضداد، (از ’ودع’) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء)، حفاظت مال خود را به دیگری سپردن، (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(خُدْ دا)
جمع واژۀ خادع
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایداع
تصویر ایداع
گرو نهادن، گرو پذیرفتن، سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
پشته زمین بلند زمین بلند پشته: اعلام علم و ادب به یفاع قدرعلما آن دیار مرتفع و منشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یراع
تصویر یراع
نی نای، کلک (قلم)، بزدل، گول، کرم شب تاب شب افروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداع
تصویر وداع
بدرود کردن، خداحافظی
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر سر درد دردسر (بطور عام)، یا صداع شقی. دردی که در یک جانب سر حادث شود، موجب زحمت مزاحمت. یا صداع مگس. مزاحمتی که مگس ایجاد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداع
تصویر خداع
سخت مکار، حیله باز، مشهور، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداع
تصویر جداع
مرگ، موت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رداع
تصویر رداع
گلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفاع
تصویر یفاع
((یَ))
زمین بلند، پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صداع
تصویر صداع
((صُ))
دردسر، موجب زحمت، مزاحمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خداع
تصویر خداع
((خِ))
فریبکاری، فریب آوری. خداع (خ دّ) فریبکار، فریفتار، سخت مکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وداع
تصویر وداع
((وِ))
بدرود، خداحافظی
فرهنگ فارسی معین