جدول جو
جدول جو

معنی یخنده - جستجوی لغت در جدول جو

یخنده
(یَ خَ دَ / دِ)
در تداول عامه، چاینده و یخ کننده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخیدن و یخ کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چخنده
تصویر چخنده
کوشش کننده، ستیزه کننده، دم زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخنده
تصویر مخنده
خزنده، جنبنده، چسبنده، رونده از پی کسی، شپش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنده
تصویر خنده
حالتی در چهرۀ انسان به واسطۀ شعف، خوشحالی یا تمسخر که در آن لب ها گشوده می گردد و گاه با صدای مخصوصی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
(رَ خَ دَ / دِ)
اسم فاعل از رخیدن به معنی تند نفس کشیدن. (یادداشت مؤلف) : رجل انوح، مرد بسیار رخنده و بخیل که چون از او چیزی خواهند تنحنح کند. (منتهی الارب). و رجوع به رخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ دَ / دِ)
جنبنده و خزنده را گویند که مراد حشرات الارض باشد. (برهان) (آنندراج). جانوران جنبنده و خزنده مانند مار و دیگر حشرات الارض و هر چیز خزنده و جانوران کوچک. (ناظم الاطباء) ، به رفتار آمده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جنبنده که در جامه افتد، گویند ’مخنده درافتاد’. (یادداشت ایضاً) : هوام، مخندگان. (السامی فی الاسامی یادداشت ایضاً). رجوع به مخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ دَ / دِ)
فرزندی که سخن پدرو مادر نشنود و عاق و عاصی شود. (برهان) (آنندراج). غیرمطیع و نافرمانبردار و فرزند عاق شدۀ پدر و مادر. (ناظم الاطباء) ، به معنی چسبنده هم آمده است اعم از ذی حیات و غیرذی حیات. (برهان) (آنندراج). چسبنده خواه جاندار باشد یا نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
یخ کرده. سردشده. یخ زده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ خَ دَ / دِ)
آنکه میچخد. کوشش کننده. سعی کننده. کوشا. ساعی، ستیزه کننده. خصومت گر. دشمنی کننده. ستیزه جو. ستیزه گر، آنکه بر روی کسی جستن کند. جستن کننده بر روی دیگری، دم زننده. رجوع به چخ و چخیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یخیده
تصویر یخیده
یخ زده، یخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخنده
تصویر چخنده
کوشنده ساعی، ستیزه کننده، دم زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده
تصویر خنده
باز شدن لبها از شادی و خوشحالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخنده
تصویر مخنده
جنبنده حرکت کننده، خزنده، هوام (مطلقا) (مهذب الاسما)، شپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخنده
تصویر مخنده
((مَ خَ دَ یا دِ))
جنبنده، حرکت کننده، خزنده، هوام، شپش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چخنده
تصویر چخنده
((چَ خَ دِ))
کوشنده، ساعی، ستیزه کننده، دم زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنده
تصویر خنده
((خَ دِ))
حالتی در انسان که به سبب شادی و نشاط ایجاد شود و لب ها و دهان گشاد گردند
از خنده روده بر شدن: کنایه از خنده شدید و ممتد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنده
تصویر خنده
Laugh, Laughter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خنده
تصویر خنده
rire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خنده
تصویر خنده
gülme, gülmek, kahkaha
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خنده
تصویر خنده
웃음 , 웃음소리
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خنده
تصویر خنده
笑い , 笑い声
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خنده
تصویر خنده
צחוק , צחוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خنده
تصویر خنده
हंसी , हंसी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خنده
تصویر خنده
หัวเราะ , เสียงหัวเราะ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خنده
تصویر خنده
смех
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خنده
تصویر خنده
lach, gelach
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خنده
تصویر خنده
risa
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خنده
تصویر خنده
risata
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خنده
تصویر خنده
riso, risada
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خنده
تصویر خنده
笑 , 笑声
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خنده
تصویر خنده
śmiech
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خنده
تصویر خنده
сміх
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خنده
تصویر خنده
Lachen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خنده
تصویر خنده
kicheko
دیکشنری فارسی به سواحیلی