جدول جو
جدول جو

معنی یخره - جستجوی لغت در جدول جو

یخره
نام مرتعی در حوزه ی کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاره
تصویر یاره
(پسرانه)
یارا، قدرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یخچه
تصویر یخچه
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، آب بسته، ژاله، سنگک، پسنگک، سنگچه، سنگرک، شهنگانه، پسکک، شخکاسه برای مثال یخچه می بارید از ابر سیاه / چون ستاره بر زمین از آسمان (رودکی - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیره
تصویر خیره
ویژگی حالت چشم هنگام بادقت نگاه کردن به یک چیز، در علم زیست شناسی خیری
کنایه از با حالت فرومانده از حیرت و شگفتی، باسرگشتگی، باحیرت، برای مثال ملک در سخن گفتنش خیره ماند / سر دست فرماندهی برفشاند (سعدی۱ - ۴۹)
خیره کننده، بی سبب، به بیهودگی، برای مثال هر که تواند که فرشته شود / خیره چرا باشد دیو و ستور (انوری - ۶۵۴)
کنایه از بی پروا، گستاخ، سرکش، بی شرم، برای مثال همه پیش من جنگجوی آمدند / چنان خیره و پوی پوی آمدند (فردوسی - ۱/۲۲۳)
خیره شدن: از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن، حیران و متحیر شدن
خیره کردن (ساختن): حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخره
تصویر سخره
ذلیل و مقهور و زیردست، کسی که مردم او را ریشخند کنند، آنکه به کار بی مزد گمارده شود، کسی که دیگری او را به کار بی مزد وا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاره
تصویر یاره
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، سوار، دستینه، آورنجن، برنجن، دستیاره، ورنجن، ایّاره، دست برنجن، اورنجن، یارجبرای مثال چه نازی بدین تاج گشتاسبی / بدین یاره و تخت لهراسبی؟ (فردوسی۲ - ۱۶۷۶)
یارا، برای مثال جز زهره که را زهره که بوسد پایش؟ / جز یاره که را «یاره» که بوسد دستش؟ (مهستی- مجمع الفرس - یاره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صخره
تصویر صخره
سنگ بزرگ و سخت
صخرۀ صما: سنگ سخت، برای مثال حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صما (سعدی۲ - ۳۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(صَ رَ)
سنگی است در بیت المقدس و آن را صخرۀ صمّاء نیز گویند. (غیاث اللغات). سنگی است در بیت المقدس مانند حجرالاسود مکه، مزار است و چون حجرین گویند مراد آن صخره و حجرالاسود است. رجوع به فهرست سفرنامۀ ناصرخسرو و رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 17 شود.
این پرده گرنه صخرۀ کعبه است پس چرا
لب های عرشیان همه بوسه ستان اوست.
خاقانی.
آستان حضرتش را از شرف
صخره و محراب اقصی دیده ام.
خاقانی.
به بیت المقدس و اقصی و صخره
بتقدیسات انصار و شلیخا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ خِرْ رَ)
جمع واژۀ خریر. زمینهای دشت که در میان پشته ها و کوهها باشد
لغت نامه دهخدا
(خِ یَ رَ)
زن گزیده و نیکو. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است از توابع فارس: خیره و نیریز دو شهرک است و به خیره قلعه ای است بر کوه. (فارسنامۀ ابن بلخی). خیره و نیریز دو شهرک اند و قلعه نیز دارند. (نزهت القلوب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
مؤنث خیر، زن نیکوکار و بسیار خیر. (منتهی الارب) ، بهترین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: فلان خیرهالناس، فلان بهترین مردم است. فلانهالخیره من المرأتین، فلان زن بهترین آن دو زن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ رَ)
مهلت. نسأه. نظره. نسیه: بعته بأخره، فروختم آنرا به نسیه و مهلت
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ دی دَ)
سپس: جاء اخره و جاء اخره و جاء بأخره، آمد پس از همه. ماعرفته الا باخره، نشناختم او را مگر پس از همه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
سنگ بزرگ سخت. (منتهی الارب). سنگ بزرگ و سخت. (مهذب الاسماء). سنگ. (ترجمان علامۀ جرجانی). سنگ بزرگ. (غیاث اللغات). خرسنگ. تخته سنگ. گران سنگ. رضمه جلمد. لر:
چو کوشم نهم بر سر سدره پای
چو خواهم کنم در دل صخره جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رِ)
آخوره. آخرک. ترقوه. چنبرۀ گردن، گودی که در میان تودۀ خاک کنند تا در آن آب ریزند گل ساختن را، طویله، به معنی طنابی درازو برکشیده که چندین اسب بدو توان بستن:
تیغزنان میرسد خسرو انجم ز شرق
کو همه شب دررمید زآخرۀ کهکشان.
عزالدین شروانی
لغت نامه دهخدا
(خَیْ یِ رَ)
زن بسیار خیر و نیکوکار و دیندار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
از اقالیم اکشونیه است به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ یَ رَ)
نام جد عبدالله بن لب شاطی ٔ مقری است. (از منتهی الارب)
نام پدر ابراهیم اشبیلی شاعر است. (منتهی الارب)
بنت عبدالرحمن. از رواه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چیزی که برای موقع احتیاج نگاهدارند پس انداز پس افکنده جمع ذخایر (ذخائر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاره
تصویر یاره
توانائی، قوت و قدرت، توان، تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخچه
تصویر یخچه
ژله و تگرگ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخره
تصویر صخره
سنگ بزرگ سخت، تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار، بیگار کسی که او را به بیگاری (کار بی مزد) گرفته باشند، خریش خنده خریش کسی که او را دست انداخته و ریشخند کنند مجرگ بیگارگیر، ریشخندگر افسوسگر مطیع فرمانبردار، مقهور زیردست، کسی که مورد ریشخند واقع شود مسخره، کسی که بکار بیمزد و مواجب گمارده شود، ستور یا کشتی که بار و بنه شاه را مفت و بدون پرداخت کرایه حمل کند، زیر دست، کار بیمزد و اجرت، تمسخر لاغ فسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره
تصویر خیره
بدخواه، بد اندیش، ستمگر، آزار دهنده، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
انجامش ترقوه چنبره گردن آخرک، گودیی که در میان توده خاک کنند تا در میان آن آب ریزند برای گل ساختن، طنابی دراز و برکشیده که چند اسب را بتوان بدو بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخچه
تصویر یخچه
((~ چ))
تگرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکره
تصویر یکره
((~. رَ))
یک بار، یک دفعه، بی ریا، صادق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاره
تصویر یاره
((ر))
دستبند، طوق، توان، نیرو، جرأت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صخره
تصویر صخره
((صَ رِ))
سنگ بزرگ و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخره
تصویر سخره
((سُ رَ یا رِ))
زیر دست، مسخره، کسی که به کار بی مزد گمارده شود، کار بی مزد و اجرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیره
تصویر خیره
((رِ))
سرگشته، شگفت زده، لجوج، سرکش، ناتوان، سست، بیهوده، دروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیره
تصویر خیره
((خَ))
نیکو، نیکوکار، منتخب، برگزیده، کار نیک، جمع خیرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیره
تصویر خیره
خیرو. خیری، گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین