جدول جو
جدول جو

معنی یخجه - جستجوی لغت در جدول جو

یخجه
(یَ جَ / جِ)
یخچه. (یادداشت مؤلف). رجوع به یخچه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یخه
تصویر یخه
کاک، نوعی نان شیرینی خشک و نازک و لایه لایه، یوخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخه
تصویر یخه
یقه، آن بخش از لباس که دور گردن قرار دارد، گریبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخچه
تصویر یخچه
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، آب بسته، ژاله، سنگک، پسنگک، سنگچه، سنگرک، شهنگانه، پسکک، شخکاسه برای مثال یخچه می بارید از ابر سیاه / چون ستاره بر زمین از آسمان (رودکی - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ خَ / خِ)
در تداول، تلفظی است از یقه. جیب. قبۀ ثوب. (یادداشت مؤلف). یقه و گریبان. (ناظم الاطباء). گریبان کرته. (آنندراج). و رجوع به یقه شود.
- از یخۀ (یقۀ) خود پایین انداختن، در تداول زنان، فرزند دیگری را به فرزندی خود پذیرفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب ’بچه ای رااز یخۀ خود گذرانیدن’ شود.
- ، در تداول مردم آذربایجان، به ناحق تصاحب نمودن. لباس یا چیزی عاریتی را گرفتن و از آن خود شمردن و مورد استفاده قرار دادن.
- بچه ای را از یخۀ (یقۀ) خود گذرانیدن، وی را به فرزندی قبول کردن. (یادداشت مؤلف).
- خرج یخه (به اضافه) ، پاره ای از جامه که یخۀ لباس کنند. (یادداشت مؤلف).
- دست از یخۀ کسی برنداشتن، اورا راحت و آسوده نگذاشتن. رها نکردن او را. مزاحم کسی بودن و از او توقعی نابجا و بیمورد داشتن.
- دست و (به) یخه بودن با کاری، دچار و مبتلای امری مشکل یا بد بودن. (یادداشت مؤلف).
- دست و یخه (یقه) شدن یا دست به یخه (یقه) شدن با کسی، گلاویز و دست و گریبان شدن با وی. به نزاع و زدوخورد آغازیدن با او. (یادداشت مؤلف).
- یخه پاره کردن از...، یخه درانی کردن. یقه پاره کردن. (یادداشت مؤلف).
- یخه چرکین، یقه چرکین. فقیر. از طبقۀ کارگران. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقه چرکین شود.
- یخه درانی کردن، یقه درانی کردن. اسف و اندوه بسیار نمودن از مصیبتی یا حادثۀ سویی. (یادداشت مؤلف).
- ، تظاهر کردن در محبت و علاقه به کسی یا چیزی. سنگ محبت کسی یا چیزی را بر سینه زدن.
- یخه دریدن، یقه دریدن. یخه درانی کردن. (یادداشت مؤلف).
- یخه زدن، پیراهنی با یقۀ آهاری پوشیدن. یقه زدن.
- یخۀ کسی را چسبیدن، یقۀ کسی را گرفتن. ادعایی به ناحق از کسی داشتن و اتهام ناروا بدو زدن
لغت نامه دهخدا
(یُ خَ)
یخا. نان یخا. (یادداشت مؤلف). رجوع به یخا شود
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
قطره اعم از قطرۀ آب و خون و امثال آن. (از برهان) (از ناظم الاطباء). در فرهنگ دساتیر به معنی قطره آمده که در برابر دریاست. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یُ جَ)
سعد را به لاطینیه ینجه نامند. (از حاشیۀ تذکرۀ ابن بیطار و یادداشت مؤلف). رجوع به سعد شود
لغت نامه دهخدا
(یَ چَ / چِ)
یخ کوچک، ژاله و تگرگ را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (برهان). تگرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری) (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی). ژاله. (غیاث). برد. غراب. رضاب. عضرس. سقیط. (منتهی الارب). سنگک. حب قر. حب المزن. (یادداشت مؤلف) :
یخچه می بارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان.
رودکی.
، مجازاً دندان معشوق:
یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بربند یخچه را ز فلک.
رودکی.
در عنبر تو لاله در بسد تو لؤلؤ
در غنچۀ تو نسرین در یخچۀ تو آذر.
بدرشاشی.
و رجوع به تگرگ و ژاله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ خِ جَ)
عین ٌ لخجه،چشم خمناک (او الصواب بالمهملتین). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یخچه
تصویر یخچه
ژله و تگرگ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ینجه
تصویر ینجه
یونجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخه
تصویر یخه
یقه و گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخه
تصویر یخه
((یَ خِ))
گریبان، یقه، قسمتی از لباس که در دور گردن قرار می گیرد، یقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخچه
تصویر یخچه
((~ چ))
تگرگ
فرهنگ فارسی معین
جیب، گریبان، یقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خدیجه
فرهنگ گویش مازندرانی
ول، بیکار
فرهنگ گویش مازندرانی
دندانه ی اره و داس
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی
قاچ کردن میوه جات
فرهنگ گویش مازندرانی
یقه، گریبان
فرهنگ گویش مازندرانی