جدول جو
جدول جو

معنی یأجوج - جستجوی لغت در جدول جو

یأجوج
(یَءْ)
یأجوج یا گگ به عقیدۀ برخی از مورخان ارمنی سرزمینی در ارمنستان بوده است: ارکش اول (پادشاه ارمنستان) از پدرش پیروی کرد و با اهالی پنت جنگید... در این وقت اختلالی بزرگ در گردنه های کوه قفقاز در صفحۀ بلغارها پدید آمد و مردمانی زیاد به مملکت (ارمنستان) مهاجرت کرده در جنوب گگ (یأجوج) در صفحات حاصلخیز برای مدتی برفرار شدند... (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2578)
لغت نامه دهخدا
یأجوج
(یَءْ)
کسی که آتش برافروزد. (آنندراج). و رجوع به یأجوج و مأجوج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجوج
تصویر انجوج
عود هندی، درختی با چوب قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند و معمولاً در هند و هندوچین می روید، سندهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاجوج
تصویر یاجوج
در تورات و روایات اسلامی یکی از دو قبیلۀ کوتاه قدی که در پشت کوه های قفقاز مسکن داشته اند و ذوالقرنین به روایتی کورش یا اسکندر در برابر هجوم آن ها سدی بنا کرد، یأجوج و مأجوج
یاجوج و ماجوج: یاجوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماجوج
تصویر ماجوج
یاجوج، در تورات و روایات اسلامی یکی از دو قبیلۀ کوتاه قدی که در پشت کوه های قفقاز مسکن داشته اند و ذوالقرنین به روایتی کورش یا اسکندر در برابر هجوم آن ها سدی بنا کرد، یأجوج و مأجوج
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
یأجوج در یأجوج و مأجوج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
روشن و تابان. درخشنده
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ شِ کَ)
شور و تلخ شدن آب. شور شدن آب. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(یَءْ جُ مَءْ)
نوعی از خلقند، کسائی مهموز نمی داند هردو را الف زاید می گوید مشتق از یجج و مجج و در قرأت رؤبه آجوج به مد همزه و مأجوج به سکون همزه آمده و ابومعاذ مأجوج را یمجوج گفته... (آنندراج). دو قبیله اند از خلق خدای تعالی و در حدیث آمده است که خلق ده جزٔاند نه جزء آنها یأجوج و مأجوج باشند. این دو کلمه اعجمی است خواندن و ضبط آنها به همزه و بی همزه هردو آمده است. آنان که بی همزه آرند الف را در هر دو زایده می شمارند و گویند اصل آنها ’یجج و مجج’ است. این دو کلمه غیرمنصرف باشند. رؤبه گوید:
لوان یأجوج و مأجوج معا
و عاد عادواستجاشواتبعا...
(از تاج العروس).
گویند یأجوج و مأجوج از نسل ماغوغ بن یافث بن نوح اند و بقول بعضی از نسل کومربن یافث. (صبح الاعشی ذیل نسب عجم ص 371). برخی گفته اند یأجوج و مأجوج مشتق از اجیج است به معنی زبانه کشیدن آتش. و گفته اند دو کلمه اعجمی باشند و دو امت بزرگند از ترک. (از اقرب الموارد). یأجوج و مأجوج دو گروهند که ذوالقرنین برایشان سد بست. (دهار). نسناس. (منتهی الارب). گفته اندکه یأجوج و مأجوج پسران یافث بن نوح اند و آنان دو قبیله از مردمند. تلفظ آنها هم با همزه و هم بی همزه آمده است و دو لفظ مزبور عجمی هستند ولی اشتقاق نظیر چنین کلماتی در سخن تازی از ’اجت النار’ و از ’ماءاجاج’ است و ماء اجاج آبی است بسیار شور و سوزان به سبب شوری آن و بنابراین بر وزن ’یفعول’ و ’مفعول’ باشند و هم رواست که آنها را بر وزن ’فاعول’ فرض کنیم و این در صورتی است که دو نام مذکور را عربی بپنداریم وگرنه لغت عجمی از عربی اشتقاق نمی یابد. از شعبی روایت کرده اند که وی گفته است ذوالقرنین به ناحیۀ یأجوج و مأجوج رهسپار شد و در آنجا مردمانی را دید که دارای مویهای سرخ و سپید و چشمان ازرق بودند و گروهی بسیار از این قوم نزد وی گرد آمدند و گفتند ای پادشاه پیروزمند در پشت این کوه اقوامی باشند که جز خدای کسی شمارۀ آنان نداند. آنها شهرهای ما را ویران می سازند و میوه ها و کشتهای ما را می خورند. ذاالقرنین گفت این اقوام بر چه صفتی باشند؟ گفتند مردمی کوتاه قد اصلع و دارای چهره های پهن اند. پرسید آنها چند صنفند؟ گفتند اقوامی بیشمارند که جز خدای کس شمارۀ آنان نداند. گفت نامهای آنان چیست ؟ گفتند: آنان که به ما نزدیکند، شش قبیله اند بدین نامها: یأجوج، مأجوج، تاویل، تاریس، منسک، و کماری... ولی قبائلی که از ما دورند را نمی شناسیم و راهی به سوی آنان نداریم. آیا ممکن است بر ما خراجی بنهی و ما آن را بگزاریم و بدان سدی بر آنان ببندی و ما را از گزند آنها حفظ کنی ! ذوالقرنین گفت خوراک آنان چیست ؟ گفتند در هر سال دریا دو ماهی به سوی آنان می اندازد که میان سر هر ماهی تا دم آن ده روز یا بیشتر راه است. ذوالقرنین گفت آنچه خدای مرا تمکین داده است در آن بهتر است. شما مرا به قوتی یاری دهید هریک از شما آنچه میتوانید بپردازید تا آن را در راه بستن سد صرف کنم. آنها پذیرفتند. آنگاه ذوالقرنین فرمان داد مقداری آهن آوردند سپس دستور داد آهنها را بگدازند و از آن خشتهای بزرگ بزنند. سپس فرمان داد مس بیاورند و آنها را هم ذوب کنند و از آن ملاطی برای آن خشتها آماده سازند. سرانجام دره را برآوردند و آن را دو قلۀ کوه برابر ساختندو شبیه به در بسته ای شد. (از معجم البلدان یاقوت ذیل سد یأجوج و مأجوج). در قرآن کریم آمده است: قالوایا ذا القرنین ان ّ یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض فهل نجعل لک خرجاً ان تعجل بیننا و بینهم سداً. (قرآن 93/18). گفتند ای ذوالقرنین به تحقیق یأجوج و مأجوج فسادکنندگانند در زمین پس آیا قرار دهیم برای تو خرجی را بر آنکه گردانی میان ما و میان آنها سدی را. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 444). ابوالفتوح در تفسیر آیۀ مزبور نویسد آنگه روی به میانه نهاد (اسکندر) که یأجوج و مأجوج و انس در او بودند. در بعضی برسید بجماعتی مردمان مصلح. او را گفتند ای ذوالقرنین پس در این کوه، خدای را خلقی هستند که به آدمیان نمانند. مانند بهائم گیاه می خورند و چون سباع وحوش را می درند و هرچه در زمین بجنبد از جانور میخورند و هیچ خلق نیست خدای را که آن زیادت می پذیرد که ایشان. اگر مدتی برآید و ایشان همچنین بیفزایند، جهان بستانند و زمین را فروگیرند و اهل زمین را از زمین برانند و هر وقت ما منتظر می باشیم که به بالای این کوه برآیند... ما خراجی بر خود بنهیم که بتو می گزاریم تا در میان ما و ایشان سدی کنی... گفت: آنچه خدای مرا تمکین داده است در آن بهتر است شما یاری دهید به قوتی تا من از میان شما سدی کنم به روی و سنگ و آهن بسیار و روی و مس چندان که توانید جمع کنید. آن را جمع کردند چندانکه او گفت. آنگه گفت من بروم و یک بار ایشان را بنگرم. به بالای کوه برآمد و در نگرید گروهی رادید بر یک شکل نر و ماده بقد نیم مرد و بهری بود. امیرالمؤمنین علیه السلام گفت بالای ایشان یک به دست بیش نیست و بهری از ایشان درازند و ایشان دندان و چنگال دارند چنانکه سباع. چون چیزی خورند آواز دندانهای ایشان بمانند اشتر باشد که نشخوار کند یا ستور که علف خورند و بمانند چهارپای موی دارند بر اندام و پوشش ایشان موی است از سرما و گرما به آن موی خویشتن را پوشیده دارند و گوشهای بزرگ دارند، یکی پر موی چون پشم گوسفند و یکی اندک موی. چون بخسبند لحاف کنند و دیگری دواج بسازند و هیچ از ایشان نباشد که بمیرند الاآنکه هزار فرزند بزایند. چون هزار تمام بزاید بداندکه وقت مرگ است او را. و به وقت ربیع چنانکه ما را باران آید ایشان را از دریا ماهی آید. چندانکه جز خدای حد و اندازۀ آن نداند. ایشان بگیرند آن ماهیان را و ذخیره کنند تا سال دیگر و یکدیگر را با آواز کبوتر خوانند و آواز بلندشان چون بانگ گرگ باشد و جفت چنان گیرند چون بهائم. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 450) : حتی اذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ینسلون. (قرآن 96/21) ، تا چون گشوده شود یأجوج و مأجوج و آنها از هر بلندی می شتابند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 559). و ابوالفتوح در تفسیر آیه نویسد:و فتح یأجوج و مأجوج در وقت رجعت باشد برای آنکه عقیب یأجوج و مأجوج صاحب الزمان علیه السلام که مهدی است بیرون آید و رجعت برای او باشد... تا آنگه که سد یأجوج و مأجوج بگشایند و قصۀ ایشان رفته است. حذیفه بن الیمان گفت رسول علیه السلام گفت اول آیتی و علامتی از علامات آخر زمان خروج دجال بود آنگه خروج دابه الارض آنگه خروج یأجوج و مأجوج آنگه عیسی علیه السلام از آسمان فرود آید و این عند خروج مهدی باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 572). در شاهنامۀ فردوسی در وصف یأجوج و مأجوج آمده است:
همه رویهاشان چو روی هیون
زبانها سیه دیده هاشان چو خون
سیه روی و دندانها چون گراز
که یارد شدن نزد ایشان فراز
همه تن پر از موی و رخ همچو نیل
برو سینه و گوشهاشان چو پیل
بخسبند و یک گوش بستر کنند
دگر بر تن خویش چادر کنند
ز هر ماده ای بچه زاید هزار
کم و بیش ایشان گذشت از شمار
بگردآمدن چون ستوران شوند
تک آرند و بر سان گوران شوند
بهاران کز ابر اندر آید خروش
همان سبز دریا برآید بجوش
چو تنین از آن موج بردارد ابر
هوا برخروشد بسان هژبر
فروافکند ابر تنین چو کوه
بیایند از ایشان گروها گروه
خورش آن بود سال تا سالشان
که آگنده گردد تن و یالشان
گیاشان بود زین سپس خوردنی
بپویند هرسو به آوردنی
چو سرما شود سخت لاغر شوند
به آواز گویی کبوتر شوند
بهاران چو آید به کردار گرگ
بغرند به آوازهای بزرگ.
(شاهنامه).
یادار سلمی بین دارات العوج
جرت علیها کل ریح سیهوج
هو جاء جأت من جبال یأجوج
من عن یمین الخط او سما هیج.
(تاج العروس) _ (: k05l) _
ز یأجوج و مأجوج خسته دلیم
چنان شد که دلها ز تن بگسلیم.
فردوسی.
پارسیان به حسب مملکتها به هفت کشور قسمت کرده اند: نخستین کشور هندوان... ششم کشور ترک و یأجوج و مأجوج... (التفهیم بیرونی). اقلیم پنجم از زمین ترکان مشرقی ابتدا کند وجای یأجوج اندر سد بسته و بر گروههای ترکان و قبیله های معروف از آن ایشان بگذرد. (التفهیم بیرونی). دلالت هر برجی بر شهرها و ناحیتها... اسد: ترک تا به یأجوج و مأجوج و سپری شدن آبادانی آنجا. (التفهیم بیرونی).
راست گفتی سپاه یأجوجند
که نه اندازه شان پدید و نه مر.
فرخی.
فلک مر قلعه و مر باغ او را
بپیروزی برافکنده ست بنیان
یکی را سد یأجوج است دیوار
یکی را روضۀ خلد است بالان.
عنصری (از لغتنامۀ اسدی).
گر سکندر بر گذارلشکر یأجوج بر
کرد سد آهنین آن بود دستان آوری.
عنصری.
ز یأجوج و مأجوجمان باک نیست
که ما بر سر سد اسکندریم.
ناصرخسرو.
یک فوج قوی لاجرم بدان مرز
از لشکر یأجوج مرزبان است.
ناصرخسرو.
سوراخ شده ست سد یأجوج
یکچند حذر کن ای برادر.
ناصرخسرو.
پس این کشتی ما برسید به کوه یأجوج و مأجوج یعنی در این حالت اندیشه های فاسدو حب دنیا در خیال من می گشت و در آن وقت پیش من بودند پریان. یعنی قوت خیال و فکر. و در حکم من بود چشمۀ مس روان یعنی حکمت. پس بفرمودم پریان را، یعنی قوا را تا بدمیدند در آن مس که آتش شد. پس از آن سدی ببستم میان من و یأجوج و مأجوج، یعنی اندیشه های فاسد. (قصه الغربه الغربیه تألیف شیخ شهاب الدین سهروردی چ کربن ص 286).
مهدی چو بیاید بشود آفت یأجوج
عیسی چو بیاید برود ف تنه دجال.
معزی.
پیش یأجوج نفس خود سد باش
پیش افعیش چون زمرد باش.
سنایی.
از اقصی بلاد روم و... تا سدیأجوج و مأجوج و حدود دیار سومنات یک تسو مسلمان است... (کتاب النقض ص 492).
به شب شهر غوغای یأجوج گیرد
به روزش سکندر دهائی نیابی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 416).
یأجوج ستم گم شد کز پیش چو اسکندر
هم زآهن تیغ او دیوار کشد عدلش.
خاقانی.
چون سکندر پس ظلمات چه ماندیم کنون
سد خون پیش دو یأجوج بصر بربندیم.
خاقانی.
بفرساید ز سوز دولت تو جان اسکندر
چه باشد جان یأجوجی که از آتش نفرساید.
خاقانی.
همه شهر یأجوج گیرد دگر شب
که سد زنان را بقائی نیابی.
خاقانی.
اسکندر آمد و در یأجوج درگرفت
عیسی رسید و نوبت دجال درگذشت.
خاقانی.
خصمش به مستی آمد از ابلیس همچنانک
یأجوج بود نطفۀ آدم به احتلام.
خاقانی.
لشکر عادند و کلک من چو صرصر از صریر
نسل یأجوجند و نطق من چو صور اندر صدا.
خاقانی.
شش جهت یأجوج بگرفت ای سکندر الغیاث
هفت کشور دیو بسته ای سلیمان الامان.
خاقانی.
یأجوج ظلم بینم جز رای روشن او
از بهر سد انصاف اسکندری ندارم.
خاقانی.
سوی میمنه رومی و بربری
چو یأجوج در سد اسکندری.
نظامی.
اگر کوه پولاد شد پیکرت
و گر خیل یأجوج شد لشکرت.
نظامی.
گروهی در آن دشت یأجوج نام
چو ما آدمیزاده و دیوفام.
نظامی.
دفع یأجوج ستم را در بسیط مملکت
عدل تو حصن حصین چون کوه خارا ساخته.
مبارک شاه غزنوی.
کردی ز مرگ سدی یأجوج فتنه را
آری بلند پایه تر از صد سکندری.
محمد بن علی کاشانی (از لباب الالباب ج 1 ص 187).
که بار دگر دل نهد بر هلاک
نداردز پیکار یأجوج باک.
سعدی.
سکندر به دیوار روئین و سنگ
بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
ترا سد یأجوج کفر از زر است
نه رویین چو دیوار اسکندر است.
سعدی.
وجودم به تنگ آمد از جور تنگی
چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی.
سعدی (خواتیم).
مملکت وقتی شود ایمن که ازپولاد تیغ
پیش یأجوج بلا سدی کشی اسکندری.
سلمان ساوجی.
یأجوج حادثات جهان را چه اعتبار
با من که در شکوه چو سد سکندرم.
؟ (از تذکرۀ دولتشاه).
یک طرف یأجوج ظلم و یک طرف ملک امان
تیغ شه را در میان سد سکندر کرده اند.
قنبری نیشابوری.
چاره در دفع خواطر صحبت پیر است و بس
رخنه بر یأجوج بستن خاصۀ اسکندر است.
جامی.
علیشاه به اغوای معاندین فی قلوبهم مرض متوجه این دشت پر خطر گشته با جماعت مذکور که یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض اند معرکه آرا گردد علی الغفله با سپاه نصرت پناه به سر وقت آنها رسید. (مجمل التواریخ گلستانه ص 22). و رجوع به ذوالقرنین در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش تل خسروی شهرستان بهبهان، با 150 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
شمشیر، پیکان، و منه قولهم: وقع الیاروج علی الیافوخ اهون من ولایه بعض الفروخ، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جوالیقی ذیل آجر آرد: فارسی و معرب است و آن را لغاتی است: آجر ... و یاجور، (المعرب ص 21)
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی است از دریاچۀ بیزرت تونس، (فرهنگ دزی ج 2 ص 295)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
افروخته شدن آتش. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). زبانه زدن آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخت گرم شدن روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چوب عود باشد و بهترین وی آن است که در ته آب نشیند، گویند عود بیخ درختی است که آنرا میکنند و در زیر خاک دفن میکنند تا مدتی معین، بعد ازآن بر می آورند، پوسیدۀ آنرا میتراشند باقی عود خالص می ماند و بوی معطری دارد. بهترین آن مندلی باشد و آن جزیره ای است. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج) (از انجمن آرا). عود. (فرهنگ فارسی معین) (مهذب الاسماء). چوب عود. (ناظم الاطباء). درخت عود. (از شعوری ج 1 ورق 101 ب). ج، اناجیج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
یلنجج. یلنجوجی. چوبی خوشبوی که بدان بخور کنند. (ناظم الاطباء). عود هندی است. (اختیارات بدیعی) (از دهار). یلنجج. عود. (مهذب الاسماء). عود هندی را گویند و بهترین آن، عود مندلی است و آن خوشبوی تر از عودهای دیگر است. (برهان) (آنندراج). النجج. النجوج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پس از منصور بن جعفر خیاطدر ولایت اهواز جانشین وی شد، (ابن اثیر ج 8 ص 100)
لغت نامه دهخدا
(یَءْ)
یافوخ. محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر و تشتک و جاندانه و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). جایی از سر کودک که می جنبد. (از اقرب الموارد). نرمۀ سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد به هندی تالو نامند. (غیاث). بلندی پیش سر. افراز پیش سر. تارک سر. (از یادداشتهای مؤلف). ج، یوافیخ. (اقرب الموارد). ج، یوافیخ، یآفیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به یافوخ شود
لغت نامه دهخدا
(یَءْ)
یافوف. جبان. و ترسو و بددل. (ناظم الاطباء). بددل. (منتهی الارب) ، طعام تلخ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتاب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبک. تیزرو. (از اقرب الموارد) ، تیزخاطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درماندۀ سست و ضعیف. (منتهی الارب) ، بچۀ دراج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در زبان وی لکنت باشد. (ناظم الاطباء). ج، یآفیف. (از اقرب الموارد). و رجوع به یافوف شود
لغت نامه دهخدا
(یَ ءْ)
جانوری صحرایی. نوعی از بز کوهی. (ناظم الاطباء). دابه ای است صحرایی یا نوعی از بز کوهی. (منتهی الارب). و رجوع به یامور شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
دارای اجر و پاداش نیک مخصوصاً آنکه اولاد وی مرده باشد. (ناظم الاطباء). اجر داده شده و ثواب داده شده. (غیاث). اجر داده شده. (آنندراج). پاداش داده شده. پاداش یافته. اجر گرفته. اجرت گرفته. مزد یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
لگد سیصد هزاران بر سر من
زنی و زمن بدان باشی تو مأجور.
منوچهری.
نه مرا حاجتی از اومقضی
نه مرا طاعتی از او مأجور.
مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 45).
صائم الدهر از ضرورت لبس
بر چنین طاعتی نه مأجور است.
مسعودسعد.
، توسعاً، مقبول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برافروختن آتش را. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زبانه زدن آتش. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، شور و تلخ گردانیدن، حمله کردن بر دشمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
نام پسر یافث. (ناظم الاطباء). ابومعاذ مأجوج را یمجوج گفته. در حدیث است که یأجوج و مأجوج امتی اند از فرزندان یافث بن نوح علیه السلام و چهار امیر دارند و نمی میرد یکی ازایشان تا نمی بیند از اولاد خود هزار سوار را... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یأجوج و مأجوج دو اسم اعجمی است و آنان دو قوم بزرگند از ترک. (از اقرب الموارد). مأجوج لفظی اعجمی است. (المعرب جوالیقی، ص 317). نام گروهی تباهکار است. (ترجمان القرآن). او پسر یافث بن نوح است و سلسلۀ وی را مأجوج گویند. (قاموس کتاب مقدس). بنابر قرآن یأجوج و مأجوج نام یک یا دو قوم است که در زمین تبه کاری می کردند و هیچ زبانی نمی فهمیدند و راه آنان میان دو سد بود و ذوالقرنین میان آنان را با پارچه های آهن بینباشت و بر آن مس گداخته ریخت و این قوم تا نزدیک قیامت بدین سوی نتوانند گذشت و گاه نفخ صور آن سد برکنند و از بلندی به شتاب سرازیر شوند و اروپاییها ماگوگ تلفظ کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حتی اذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ینسلون. (قرآن 96/21). قالوا یا ذاالقرنین ان یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض فهل نجعل لک خرجاً علی ان تجعل بیننا و بینهم سداً. (قرآن 94/18).
از این کوه سر تا به ابر اندرون
دل ما پر از درد و رنج است و خون
ز یأجوج و مأجوج خسته دلیم
چنان شد که دلها زتن بگسلیم
ز چیزی که ما را پی و تاب نیست
ز یأجوج و مأجوجمان خواب نیست.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4، ص 1660).
ز یأجوج ومأجوج گیتی برست
زمین گشت جای نشیم و نشست.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1662).
ز یأجوج و مأجوجمان باک نیست
که ما بر سر سد اسکندریم.
ناصرخسرو.
و رجوع به مادۀ بعد و ذوالقرنین و یأجوج در همین لغت نامه و مجمل التواریخ و القصص ص 480، 481 و 491 شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
نام سرزمین تاتار. (فهرست ولف). نام قسمتی از تاتارستان شرقی که در کرانۀ چین واقع می باشد. (ناظم الاطباء). اسم بلادی است که جوج بر آن شهریاری داشت در قرون متوسطه سوریان بلاد تاتار را مأجوج (محل جوج) نامیدند لکن عربها زمینی را که در میانۀ دریای قزوین و بحراسود واقع است می نامیدند بسیاری سکیتیان را که در ایام حزقیال معروف به ودند و در مغرب آسیا سکنی داشتند مأجوج می دانند... حزقیال مهارت آنان را در سواری و نیزه اندازی توصیف می کند. (از قاموس کتاب مقدس). به روایت تورات نام مملکتی در شمال شرقی آسیای صغیر (مثلاً سیتی). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَدْدِ یَءْ جو جُ مَءْ)
سد اسکندر:
یکی را سد یأجوج است باره
یکی را روضۀ خلد است بالان.
عنصری.
سوراخ شده ست سد یأجوج
یکچند حذر کن ای برادر.
ناصرخسرو.
رجوع به سد و سد اسکندر و سد سکندر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجوج
تصویر انجوج
عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماجوج
تصویر ماجوج
کوتوله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلنجوج
تصویر یلنجوج
پارسی تازی گشته یلنجوجاز دار بوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوج
تصویر اجوج
درخشنده و روشن تابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاجوج
تصویر یاجوج
کسی که آتش برافروزد کوتوله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یأجوج
تصویر یأجوج
((یَ))
نام یکی از دو قبیله وحشی ساکن در پشت کوه های قفقاز، کنایه از انسان های وحشی
فرهنگ فارسی معین