جدول جو
جدول جو

معنی یالقوز - جستجوی لغت در جدول جو

یالقوز
شخص تنها و مجرد و بی زن و بچه،
- یکه و یالقوز، تنها و منزوی،
، آنکه تنهایی دوست دارد، آنکه از مردم گریزد، مردم گریز، (یادداشت مؤلف)، بی قید، بی بند و بار
لغت نامه دهخدا
یالقوز
شخص تنها و مجرد و بی زن و بچه
تصویری از یالقوز
تصویر یالقوز
فرهنگ لغت هوشیار
یالقوز
شخص مجرد، بی زن و فرزند، بی قید و بند، کسی که مشکل و دردسر ندارد
تصویری از یالقوز
تصویر یالقوز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یولدوز
تصویر یولدوز
(دخترانه)
مثل ستاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یالغوز
تصویر یالغوز
مرد تنها و مجرد، بی بند و بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالتوز
تصویر مالتوز
دی ساکاریدی که از هیدرولیز نشاسته در جریان هضم تولید می شود، قند مالت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
ویژگی آنچه می تواند به وجود آید ولی هنوز به وجود نیامده، با امکان بروز در آینده
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
دهی از بخش شهرستان سراب. سکنۀ آن 701 تن است. آب آن از چاه، محصول آن غلات و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ زَ دَ / دِ)
دوزندۀ دال، و دال نقشها بود که بر جامه دوزند، دوزندۀ نقش ها بشکل دال، قلاب دوز، (دیوان نظام قاری ص 199)، آنکه نقش بر جامه دوزد: گوشی از دو گل که دالدوزان در شرب مقفل اندازند، (نظام قاری، دیوان البسه ص 134)
لغت نامه دهخدا
اسم ترکی خنزیر است، خوک
لغت نامه دهخدا
(لِ)
طالیقون است. رجوع به طالیقون شود. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش شاهپور شهرستان خوی واقع در 17000 گزی شمال خاوری شاهپور با 500 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 12000 گزی شمال باختری مرندبا 1482 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از بخش ترکمان شهرستان میانه با 1157 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
قالیقوط. کالکوت. شهری به ملیبار. (ترجمه ابن بطوطه ص 584). یکی از بزرگترین بندرهای ممالک ملیبار است و اهل چین و جاوه و سیلان و مهل (مالادیو) و یمن و فارس به آنجا روی می آورند و بازرگانان ممالک مختلف در آن جمع میشوند و بندر آن از بزرگترین بنادر دنیا بشمار می آید. (ترجمه ابن بطوطه ص 588). رجوع به قالیقوط شود
لغت نامه دهخدا
نام دیهی است از ماوراءالنهر که جنگ امیر تیمور با قمرالدین در آنجا واقع گردید، رجوع به حبیب السیر ج 3 جزء 3 ص 134 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آبنوس. (از دزی ج 2 ص 848)
لغت نامه دهخدا
یاربور، فودنج، رجوع به فودنج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یالقوزک. رجوع به یالقوزک شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش نور شهرستان آمل است که از 4 آبادی تشکیل شده و مرکز آن دهی به همین نام است، این دهستان در حدود 1500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)، و رجوع به فقرۀ قبل شود
دهی است از بخش نور شهرستان آمل با 700 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام رودخانه ای در مازندران که مشروب میکند بلوک نور را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ییلدیز، یولدوز، از اولدوز (به معنی ستاره)، قصری از سلاطین عثمانی، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به یولدوز شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ حالق در حالت رفعی
لغت نامه دهخدا
روزنامه نگار، صاحب برید، (حاشیۀ تاریخ یمینی چ طهران در 1272) : به صحابت برید گویند که در قدیم منصب بزرگی بوده، (حاشیۀ یمینی ص 356)، ظاهراً از بایی و باییر فرانسوی بمعنی حکومت کردن گرفته شده است
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 64 هزارگزی ضیأآباد و 18 هزارگزی راه شوسه واقع شده و 151 تن سکنۀ کرد و فارس دارد، سردسیر است و آبش از چشمه سار میباشد و محصولش غلات و عدس و یونجه و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری وبافتن جوال و گلیم میباشد، سکنۀ این محل از طائفه درویشوند هستند و در تابستان بحدود چشمه کره میروند، راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
یالقوز، رجوع به یالقوز شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
مرکّب از: ب + ال + قوه، مقابل بالفعل. بالاستعداد. اثری که در چیزی پنهان باشد و هنوز بروز نکرده باشد. (ناظم الاطباء)، و رجوع به قوه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مرکب از یاز مخفف یازنده + ’ی’ علامت حاصل مصدر، امامستقلاً به کار نرود بلکه غالباً بصورت ترکیب استعمال می شود چنانکه در دست یازی و شمشیریازی و جز آنها،
- دست یازی، دست درازی، درازدستی کردن:
جهان را چنین دست یازی بسی است
ز هر رنگ نیرنگ سازی بسی است،
فردوسی،
دلم غارتیدی ز بس ترکتازی
ز پایم فکندی ز بس دستیازی،
خاقانی،
به تاج کیان دستیازی کنی،
نظامی،
- شمشیریازی، شمشیرکشی:
گر او قصد شمشیریازی کند
زبانم به شمشیربازی کند،
نظامی،
اوبهی کلمه یازی را به معنی قلاج آورده و در بعض لغت نامه های خطی ذیل یازی صورتهای فلاح و فلاج نیز آمده و بهمین سبب شعوری هم یازی را به معنی برزگر آورده ولی در کتب لغت دیگری که در دسترس ما بود دلیلی به دست نیامد که یازی به معنی قلاج است یا فلاح (برزگر)، فقط در کشف اللغات قلاج را به معنی جهیدن و یا جست برجست رفتن آورده که ظاهراً با معانی یازیدن که یکی از آنها جنبش و حرکت است اندک تناسبی دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از یالقوز آغاج
تصویر یالقوز آغاج
ترکی یکه دار (کاروند کسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بی یال بی زن، بی بند و بار، یکه تنها آدم تنهاومجرد وبی زن وبچه: یکه و یالقوز و بی هیچ احساس مسئولیت عمر سی و پنجساله اش راطی کرده بود، بی قید بی بندوبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
بحالت قوت، دارای امکان حصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالبوز
تصویر دالبوز
پرستو، نوعی از وطواط
فرهنگ لغت هوشیار
روی، هفت جوش که عبارت از آلیاژ فلز می باشد و آنها عبارتند از: طلا و نقره و مس و قلع و سرب و آهن و روی، مس زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
((بِ لْ قُ وِّ))
به قوت، به حالت قوت، مقابل بالفعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دالبوز
تصویر دالبوز
((زِ))
پرستو، دالبزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
نهفته، خفته
فرهنگ واژه فارسی سره
فی نفسه
متضاد: بالفعل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام روستایی در نور، از توابع نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی