شریعت مغولان را گویند، (برهان) (آنندراج)، به ترکی بدعت و مهم و سفر و کمک و مددی که پادشاهان را رعیت کند در دادن لشکر بدون مواجب به وقت ضرورت و طیاری جنگ باشد، (فرهنگ وصاف از فرهنگ نظام و آنندراج)، تدبیر امور لشکر و ترتیب صفوف، (ازفرهنگ شعوری ج 2 ورق 444)، قوانین چنگیزی، یاسا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بعد از اقامت مراسم شادمانی ... از حال یاساق و یوسون و عادت و رسوم برادر خویش سلطان سعید غازان خان ... تفحص فرمود، (جامعالتواریخ رشیدی)، و آنچ مشهورند از آنانک براه یاساق از پدر به او رسیده اند، (جامعالتواریخ رشیدی)، در اوایل سن طفولیت اطفال و اتراب را جمع گردانیدی و ایشان را یاساق و یوسون و شیوۀ داروگیر آموختی، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 8)، اغوتای ترخان پسر حیبک ترخان و طوغان تیمور از قوم منکقوب را به یاسا رسانیدندو آنچه موجب یاساق بزرگ بود در هر باب بتقدیم پیوست، (تاریخ غازانی ص 150)، فرمود تا احتیاط کرده در مواضع ضروری میلها به سنگ و گچ بسازند و لوحی که ذکر عدد راه داران آن موضع و شرایط یاساق که در این باب معین است بر آنجا نوشته باشند ... (تاریخ غازانی ص 281)، جد بزرگ ما چنگیزخان در بدو فطرت به تأیید الهی والهام ربانی مخصوص بود و یاساق خود را از موی باریکتر رعایت میکرد، (تاریخ غازانی ص 303)، فرزندان ایشان هر کدام که یاساق و آیین مملکت مضبوط داشتند ... ذکرجمیل او برصفحۀ روزگار مانده، (تاریخ غازانی ص 304)، در ایام او (اباقاخان) خلائق ایمن و آسوده و ترتیب یاساق و عدل و سیاست پدرش هولاگوخان برقرار باقی، (تاریخ غازانی ص 313)، اکثر اموال نقد سرخ بخزانه می رسدویاساق نیست که اجناس آرند، (تاریخ غازانی ص 322)، تاراج دلها می کنی در شهر یغما می کنی برخسته غوغا می کنی نشنیده ای یاساق را، خواجوی کرمانی (از فرهنگ شعوری ج 2ورق 1444)، ظلم دریاساق او عدل است و دشنام آفرین رسم و آیینش ببین و عدل و یاساقش نگر، خواجوی کرمانی، ، زجر و تحذیر، (فرهنگ قدری از حاشیۀ برهان چ معین)، منع، نهی، قدغن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، تنبیه، (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 444)، عذاب، شکنجۀ مجرم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به یاسا و یاسق شود
شریعت مغولان را گویند، (برهان) (آنندراج)، به ترکی بدعت و مهم و سفر و کمک و مددی که پادشاهان را رعیت کند در دادن لشکر بدون مواجب به وقت ضرورت و طیاری جنگ باشد، (فرهنگ وصاف از فرهنگ نظام و آنندراج)، تدبیر امور لشکر و ترتیب صفوف، (ازفرهنگ شعوری ج 2 ورق 444)، قوانین چنگیزی، یاسا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بعد از اقامت مراسم شادمانی ... از حال یاساق و یوسون و عادت و رسوم برادر خویش سلطان سعید غازان خان ... تفحص فرمود، (جامعالتواریخ رشیدی)، و آنچ مشهورند از آنانک براه یاساق از پدر به او رسیده اند، (جامعالتواریخ رشیدی)، در اوایل سن طفولیت اطفال و اتراب را جمع گردانیدی و ایشان را یاساق و یوسون و شیوۀ داروگیر آموختی، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 8)، اغوتای ترخان پسر حیبک ترخان و طوغان تیمور از قوم منکقوب را به یاسا رسانیدندو آنچه موجب یاساق بزرگ بود در هر باب بتقدیم پیوست، (تاریخ غازانی ص 150)، فرمود تا احتیاط کرده در مواضع ضروری میلها به سنگ و گچ بسازند و لوحی که ذکر عدد راه داران آن موضع و شرایط یاساق که در این باب معین است بر آنجا نوشته باشند ... (تاریخ غازانی ص 281)، جد بزرگ ما چنگیزخان در بدو فطرت به تأیید الهی والهام ربانی مخصوص بود و یاساق خود را از موی باریکتر رعایت میکرد، (تاریخ غازانی ص 303)، فرزندان ایشان هر کدام که یاساق و آیین مملکت مضبوط داشتند ... ذکرجمیل او برصفحۀ روزگار مانده، (تاریخ غازانی ص 304)، در ایام او (اباقاخان) خلائق ایمن و آسوده و ترتیب یاساق و عدل و سیاست پدرش هولاگوخان برقرار باقی، (تاریخ غازانی ص 313)، اکثر اموال نقد سرخ بخزانه می رسدویاساق نیست که اجناس آرند، (تاریخ غازانی ص 322)، تاراج دلها می کنی در شهر یغما می کنی برخسته غوغا می کنی نشنیده ای یاساق را، خواجوی کرمانی (از فرهنگ شعوری ج 2ورق 1444)، ظلم دریاساق او عدل است و دشنام آفرین رسم و آیینش ببین و عدل و یاساقش نگر، خواجوی کرمانی، ، زجر و تحذیر، (فرهنگ قدری از حاشیۀ برهان چ معین)، منع، نهی، قدغن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، تنبیه، (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 444)، عذاب، شکنجۀ مجرم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به یاسا و یاسق شود
سفال شکسته ای که در آن به سگ و گربه آب و خوراک دهند. (ناظم الاطباء). سفال شکسته را گویند که در آن اطعمه و اشربه به سگ و گربه دهند. (برهان) (آنندراج) ، یلاغ. رجوع به یلاغ شود
سفال شکسته ای که در آن به سگ و گربه آب و خوراک دهند. (ناظم الاطباء). سفال شکسته را گویند که در آن اطعمه و اشربه به سگ و گربه دهند. (برهان) (آنندراج) ، یلاغ. رجوع به یلاغ شود
رشیدی گوید: نام پادشاهی است از ترکان و این نام ترکی است. (از ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) : تو راست ملک جهان و تویی سزای ثنا چگونه گویم مدح سماک و وصف یلاق. خاقانی
رشیدی گوید: نام پادشاهی است از ترکان و این نام ترکی است. (از ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) : تو راست ملک جهان و تویی سزای ثنا چگونه گویم مدح سماک و وصف یلاق. خاقانی
ازبلوکات کردستان، حد شمالی دهات گروس، شرقی اسفندآباد، جنوبی امیرآباد و غربی سنندج، مرکز قروه و عده قرا 146 است. (از یادداشت مؤلف). نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان سنندج. این دهستان در خاور شهرسنندج واقع و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال شهرستان بیجار، از جنوب: دهستان گاورود بخش حومه سنندج و دهستان بیلوار شهرستان کرمانشاه، از خاور: دهستان اسفندآباد بخش قروه، از باختر: دهستانهای حسین آباد و حسن آباد بخش حومه سنندج. آب و هوا: دشت ییلاق در ارتفاع متوسط 1800 گز واقع شده، به همین مناسبت هوای آن سردسیر و در زمستان به شدت سرد و طولانی است. تابستان آن معتدل و مخصوصاً شبهای آن بسیار خنک و فرح بخش است. در شمال و جنوب و غرب آن ارتفاعات بسیار دیده می شود که ارتفاع بلندترین قله کوه باختری 2672 گز و بلندترین قلل شمالی 2211 گز است. عرض و طول دشت ییلاق در حدود 30 الی 40 هزار گز و یکی از حاصلخیزترین نقاط منطقه کردستان می باشد. ارتفاع دهگلان مرکز دهستان از سطح دریا 1811 گز است. رودخانه: از ارتفاعات جنوب، باختر، و شمال دهستان، رودخانه های کوچک و متعددی به طرف شهرستان بیجار جاری و در آن شهرستان به رود خانه قزل اوزن منتهی می گردند. مهمترین آنهاعبارتند از: رودخانه های آرزند، کبودخانی، سیس، گرگ آباد، قوری چای، میرکی، بله دستی، شیدا. محصول عمده دهستان غلات و لبنیات است. شغل سکنۀ دهستان زراعت و گله داری است. راه شوسۀ سنندج به همدان تقریباً از وسطدهستان می گذرد و در فصل خشکی به اکثر قراء دهستان اتومبیل می توان برد. قسمتی از قراء دهستان ییلاق، جزء بخش حومه و قسمتی جزء بخش قروه می باشد. دهستان ییلاق از 133 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 25هزار تن و قراء مهم دهستان به شرح زیر است: دهگلان، بلبان آباد، باشماق، سرنجیانه، سیس، چشمه منتش، آلی پینک، کروندان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ازبلوکات کردستان، حد شمالی دهات گروس، شرقی اسفندآباد، جنوبی امیرآباد و غربی سنندج، مرکز قروه و عده قرا 146 است. (از یادداشت مؤلف). نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان سنندج. این دهستان در خاور شهرسنندج واقع و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال شهرستان بیجار، از جنوب: دهستان گاورود بخش حومه سنندج و دهستان بیلوار شهرستان کرمانشاه، از خاور: دهستان اسفندآباد بخش قروه، از باختر: دهستانهای حسین آباد و حسن آباد بخش حومه سنندج. آب و هوا: دشت ییلاق در ارتفاع متوسط 1800 گز واقع شده، به همین مناسبت هوای آن سردسیر و در زمستان به شدت سرد و طولانی است. تابستان آن معتدل و مخصوصاً شبهای آن بسیار خنک و فرح بخش است. در شمال و جنوب و غرب آن ارتفاعات بسیار دیده می شود که ارتفاع بلندترین قله کوه باختری 2672 گز و بلندترین قلل شمالی 2211 گز است. عرض و طول دشت ییلاق در حدود 30 الی 40 هزار گز و یکی از حاصلخیزترین نقاط منطقه کردستان می باشد. ارتفاع دهگلان مرکز دهستان از سطح دریا 1811 گز است. رودخانه: از ارتفاعات جنوب، باختر، و شمال دهستان، رودخانه های کوچک و متعددی به طرف شهرستان بیجار جاری و در آن شهرستان به رود خانه قزل اوزن منتهی می گردند. مهمترین آنهاعبارتند از: رودخانه های آرزند، کبودخانی، سیس، گرگ آباد، قوری چای، میرکی، بله دستی، شیدا. محصول عمده دهستان غلات و لبنیات است. شغل سکنۀ دهستان زراعت و گله داری است. راه شوسۀ سنندج به همدان تقریباً از وسطدهستان می گذرد و در فصل خشکی به اکثر قراء دهستان اتومبیل می توان برد. قسمتی از قراء دهستان ییلاق، جزء بخش حومه و قسمتی جزء بخش قروه می باشد. دهستان ییلاق از 133 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 25هزار تن و قراء مهم دهستان به شرح زیر است: دهگلان، بلبان آباد، باشماق، سرنجیانه، سیس، چشمه منتش، آلی پینک، کروندان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
از یی (= یای) به معنی تابستان و لاق که پسوند مکان است، به معنی جایی که در تابستان سکنی گزینند. سردسیر.مقابل قشلاق، گرمسیر. جای تابستانی. تابستانگاه. مصیف: تقییظ، ییلاق رفتن. تصیف، اصطیاف، ییلاق کردن. (یادداشت مؤلف). جای سرد و هوادار که به فصل تابستان درآن باشند. مقابل قشلاق که جای باش فصل زمستان است. (آنندراج). جای باش تابستان یعنی جای سرد و خوش هوایی که در مدت تابستان در آن توقف کنند. (ناظم الاطباء)، چراگاه، میدان. (آنندراج)
از یی (= یای) به معنی تابستان و لاق که پسوند مکان است، به معنی جایی که در تابستان سکنی گزینند. سردسیر.مقابل قشلاق، گرمسیر. جای تابستانی. تابستانگاه. مصیف: تقییظ، ییلاق رفتن. تصیف، اصطیاف، ییلاق کردن. (یادداشت مؤلف). جای سرد و هوادار که به فصل تابستان درآن باشند. مقابل قشلاق که جای باش فصل زمستان است. (آنندراج). جای باش تابستان یعنی جای سرد و خوش هوایی که در مدت تابستان در آن توقف کنند. (ناظم الاطباء)، چراگاه، میدان. (آنندراج)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه، واقع در 25هزارگزی شمال باختری ساوه و 180گزی راه عمومی. سکنۀ آن 153 تن، آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه، واقع در 25هزارگزی شمال باختری ساوه و 180گزی راه عمومی. سکنۀ آن 153 تن، آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
ییلاق، یایلاغ، جای تابستانی: تا یایلاق و قشلاق شما بسیار گردد، (رشیدی)، چون از آن گریوه می گذرند همه صحرای مرغزار و یایلاق است، (جامع التواریخ رشیدی)، از اینجا به سرعت تمام روانه گشته به پای دماوند راند و آنجا منتظر جواب بایدو بنشست و موسم یایلاق در آن حدود گذرانید، (تاریخ مبارک غازانی)، به وقت عزیمت به یایلاق و قشلاق ساوریها زیادت از آش می نهادند، (تاریخ مبارک غازانی ص 328)، - یایلاق کردن، به یایلاق رفتن و تابستان در آنجا گذراندن: لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود و یایلاق در شترکوه کرد، (تاریخ مبارک غازانی)، شهزاده انبارجی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود یایلاق در شترکوه کرد، (تاریخ مبارک غازانی ص 36)، و به راه سلطان میدان به فیروزکوه بیرون آمد و به دماوند یایلاق کردند، (تاریخ غازانی ص 41)، - قشلاق و یایلاق کردن، به قشلاق و یایلاق رفتن و زمستان را در قشلاق و تابستان را در یایلاق گذراندن: و همچنین لشکری که با پسر او ساربان برکنار آمویه و بادغیس و شبورغان قشلاق و یایلاق میکردند، (تاریخ غازانی ص 26)
ییلاق، یایلاغ، جای تابستانی: تا یایلاق و قشلاق شما بسیار گردد، (رشیدی)، چون از آن گریوه می گذرند همه صحرای مرغزار و یایلاق است، (جامع التواریخ رشیدی)، از اینجا به سرعت تمام روانه گشته به پای دماوند راند و آنجا منتظر جواب بایدو بنشست و موسم یایلاق در آن حدود گذرانید، (تاریخ مبارک غازانی)، به وقت عزیمت به یایلاق و قشلاق ساوریها زیادت از آش می نهادند، (تاریخ مبارک غازانی ص 328)، - یایلاق کردن، به یایلاق رفتن و تابستان در آنجا گذراندن: لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود و یایلاق در شترکوه کرد، (تاریخ مبارک غازانی)، شهزاده انبارجی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود یایلاق در شترکوه کرد، (تاریخ مبارک غازانی ص 36)، و به راه سلطان میدان به فیروزکوه بیرون آمد و به دماوند یایلاق کردند، (تاریخ غازانی ص 41)، - قشلاق و یایلاق کردن، به قشلاق و یایلاق رفتن و زمستان را در قشلاق و تابستان را در یایلاق گذراندن: و همچنین لشکری که با پسر او ساربان برکنار آمویه و بادغیس و شبورغان قشلاق و یایلاق میکردند، (تاریخ غازانی ص 26)
در ترکی جای سرد را گویند که سلاطین بوقت گرمی آنجا روند با حشم خود و بعربی مصیف خوانند. (آنندراج). اقامتگاه تابستانی. (ناظم الاطباء). مصیف. سردسیر. بردسیر. ییلاق. جای سرد. نشستنگاه ملوک به تابستان. (شرفنامه).
در ترکی جای سرد را گویند که سلاطین بوقت گرمی آنجا روند با حشم خود و بعربی مصیف خوانند. (آنندراج). اقامتگاه تابستانی. (ناظم الاطباء). مصیف. سردسیر. بردسیر. ییلاق. جای سرد. نشستنگاه ملوک به تابستان. (شرفنامه).
نام شهریست از خطا و قلماق، (برهان) (آنندراج)، دارالملک خطا و ایغورست، (برهان قاطع ذیل کلمه نهر ایلاق)، نام شهر پایتخت خطا و ایغور، (ناظم الاطباء)، ناحیتی است بزرگ اندر میان کوه و صحرا نهاده و مردم بسیار و با کشت و برز و آبادان و مردمانی کم خواسته و اندر وی شهرها و روستاها بسیار و مردمان روستاها بیشتر کیش سپیدجامگان و شوخ روی و اندر کوههای وی معدن سیم و زر است و حدودش بفرغانه و چندل و چاچ و رود خشرت پیوسته است و بهتران این ناحیت را دهقان ایلاق خوانند و اندر قدیم دهقان این ناحیت را از ملوک اطراف بودندی، (حدود العالم) : ببرت ماند کافور که قنصور است بدلت ماند پولاد که در ایلاق است، رافعی، اگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش، منوچهری،
نام شهریست از خطا و قلماق، (برهان) (آنندراج)، دارالملک خطا و ایغورست، (برهان قاطع ذیل کلمه نهر ایلاق)، نام شهر پایتخت خطا و ایغور، (ناظم الاطباء)، ناحیتی است بزرگ اندر میان کوه و صحرا نهاده و مردم بسیار و با کشت و برز و آبادان و مردمانی کم خواسته و اندر وی شهرها و روستاها بسیار و مردمان روستاها بیشتر کیش سپیدجامگان و شوخ روی و اندر کوههای وی معدن سیم و زر است و حدودش بفرغانه و چندل و چاچ و رود خشرت پیوسته است و بهتران این ناحیت را دهقان ایلاق خوانند و اندر قدیم دهقان این ناحیت را از ملوک اطراف بودندی، (حدود العالم) : ببرت ماند کافور که قنصور است بدلت ماند پولاد که در ایلاق است، رافعی، اگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش، منوچهری،
بالاق غارتگر و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها را لعن کند، (از قاموس کتاب مقدس)، مرادف بالانه، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، دهلیز، (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (برهان) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : چو خوان اندر آمد به بالان شاه بدو کرد زروان حاجب نگاه، فردوسی، به قالینیوس اندرون خان من یکی تود بد پیش بالان من، فردوسی، یکی را سد یأجوج است باره یکی را روضۀ خلد است بالان، عنصری، اگر تورا گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی در آن بالان چاه است یا سگ زهرۀ تو آب شود از هول، (کیمیای سعادت)، - بالان اندرونی، دهلیز، (یادداشت مؤلف)، - بالان بیرونی، سقیفه، (یادداشت مؤلف)، فضای مابین دو در، (ناظم الاطباء)
بالاق غارتگر و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها را لعن کند، (از قاموس کتاب مقدس)، مرادف بالانه، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، دهلیز، (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (برهان) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : چو خوان اندر آمد به بالان شاه بدو کرد زروان حاجب نگاه، فردوسی، به قالینیوس اندرون خان من یکی تود بد پیش بالان من، فردوسی، یکی را سد یأجوج است باره یکی را روضۀ خلد است بالان، عنصری، اگر تورا گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی در آن بالان چاه است یا سگ زهرۀ تو آب شود از هول، (کیمیای سعادت)، - بالان اندرونی، دهلیز، (یادداشت مؤلف)، - بالان بیرونی، سقیفه، (یادداشت مؤلف)، فضای مابین دو در، (ناظم الاطباء)