جدول جو
جدول جو

معنی یافش - جستجوی لغت در جدول جو

یافش
(فِ)
پسر ابراهیم پیغمبر که طبق روایات از نخستین کسانی است که به زبان عربی تکلم کرده است. در معجم البلدان آمده است: آخرین کسانی که خدا آنان را به زبانی ناطق کرد که پیش از آنها نبود اسماعیل ابراهیم و مدین و یافش، که یفشان است، میباشند. پس ایشان عربند و از کسانی که از لحاظ خویشاوندی و نسب بی اندازه بهم نزدیکند و ازنظر زبان بیش از حد از یکدیگر دور میباشند، بنی اسماعیل و بنی اسرائیلند. پدر آنان یکی است ولی دستۀ نخستین عرب و گروه دوم عبری اند زیرا گروه اخیر به زبان عربی سخن نگفته اند ولی خداوند در آن سرزمین مدین و یافش و گروهی از فرزندان ابراهیم را به زبان عرب ناطق کرده است لذا آنان عربند. (معجم البلدان ج 6 ص 139)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یافا
تصویر یافا
(دخترانه)
زیبایی، جمال، نام شهری قدیمی در ساحل مدیترانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یافت
تصویر یافت
یافتن، پیدا کردن، دریافتن، حس کردن
یافت شدن: پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یازش
تصویر یازش
قصد، آهنگ
رشد، بالیدگی، روییدگی، نشو، وخش، نشو و نما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یافه
تصویر یافه
یاوه، هرزه، بیهوده، بی معنی، ناپدید، گم شده، سردرگم، پریشان، برای مثال خواسته تاراج گشته سر نهاده بر زیان / لشکرت همواره یافه چون رمۀ رفته شبان (رودکی - ۵۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یابش
تصویر یابش
یافتگی، یافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(قُ کَ دَ)
یافتن، (از ناظم الاطباء)، پیداشدگی، حصول و انکشاف، (ناظم الاطباء)، پیدا کردن، تحصیل کردن، به دست آوردن، دریافت، درک: سبب یافتن طلب بود و سبب طلبیدن یافت، (کشف المحجوب)،
همه خربندگان خر شده گم
یافت خر خواهند و من گم خر،
سوزنی،
و شکر یافت لذت علم به مقدار امکان و استطاعت میگزاردند، (تاریخ بیهق)،
آرزو چون نشاند شاخ طمع
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است،
خاقانی،
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی یافت از طلب بتراست،
خاقانی،
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم،
خاقانی،
تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه
بس کن حدیث یافت طلب را بجان طلب،
خاقانی،
و بعد از نیل مطلوب و یافت مقصود، (تاج المأثر)،
- بازیافت، دوباره به دست آوردن، حصول،
- دریافت، وصول، تحصیل، به دست آوردن،
، مخفف یافته (صفت مفعولی از یافتن) : گفت ای رابعه این به چه یافتی گفت به آنکه همه یافت ها گم کردم در او، (تذکرهالاولیاء عطار)،
- نایافت، یافت نشدنی، نایاب و میسر ناگشته، (ناظم الاطباء)، نایاب: چون آوازۀ یاغی نبود و تغار نایافت شهزاده انبارچی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود، (تاریخ غازانی ص 36)، چون آبادانی و الوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت که امرا به آب یارشمیشی کنند، (تاریخ غازانی ص 53)، و رجوع به نایافت شود،
- نایافت، نایابی:
کسی کو بمیرد ز نایافت نان
ز برنا و از پیرمرد و زنان،
فردوسی،
و بسبب نایافت غذا عظیم در زحمت بودند، (تاریخ غازانی ص 34)،
- یافت شدن، حاصل و میسر شدن، (آنندراج)، به دست آمدن: خرواری گندم که در سال گذشته سی دینار یافت نمی شد به شش دینار در وجه خزانه بر مردم طرح می کردند، (تاریخ وصاف از آنندراج)،
، دانستن، شناختن، ادراک
لغت نامه دهخدا
(فِ)
کودک بالیده. (آنندراج). جوان بلندبالا. (کنز اللغات). مردآسا شده. (السامی فی الاسامی). کودک که هیئت مردان گرفته باشد. (دهار). غلام یافع، کودک بالیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردآسا شده و انثی یافعه. (السامی فی الاسامی). گوالیده. بالیده. نزدیک بلوغ رسیده. (یادداشت مؤلف). ج، یفعه، یفعان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، میوۀ پخته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
بازیگر. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). بازیگر و حقه باز. (ناظم الاطباء) ، رقاص. (برهان) (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ نظام آرد: سراج گوید: بعضی رقاص نیز گفته اند و ظاهراً مبدل یاور است، در این صورت تصحیف در این معنی است که یاریگر به رای مهمله را بازیگر به رای معجمه خوانده اند و جهانگیری از سروری و او از مؤید نقل کرده، پس تصحیف از جهانگیری نیست. (از حاشیۀ برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
به لاتینی ژافت. سومین پسر نوح پس از سام و حام او پدر اقوام مختلف هند و جرمن است. (توریه). نام یکی از پسران نوح که جد بزرگوار یأجوج و مأجوج و ترک و صقالبه [اسلاویان] میباشد، انتظار خیری از اینان نباید داشت. (الانساب سمعانی). حمداﷲمستوفی در نزهه القلوب آرد: و اهل عرب گویند که نوح پیغمبر (ع) ربع مسکون را بر درازی به سه بهره کرد بخش جنوبی حام را داد و آن زمین سیاهان است و بخش شمالی یافث را داد و آن زمین سفیدان و سرخ چهرگان است و بخش میانی را به سام داد و آن زمین اسمران است. (ص 19). کلمه ای است عجمی و آن را یافث هم آرند و بعضی مفسران یفث حکایت کرده اند و او به روایتی پسر نوح (ع) و پدر ترکان و یأجوج و مأجوج است که به زعم نسب شناسان برادران بنی سام و حام اند. (از تاج العروس). صاحب مجمل التواریخ والقصص ذیل عنوان ’نسب ترکان’ آرد: چون نوح (ع) زمین بر پسران قسمت کرد بدان وقت که طوفان بنشست، از آن روی جیحون جمله به یافث داد چنانکه زمین عرب و عراقین و یمن و آن حدود به سام داده بود و مصر و یونان و قبط و نبط و بربر و هندوان و زنگبار به حام. و مردمان این زمین ها را نژاد بدیشان کشد و مابه حدیث یافث باز شویم. روایت چنان است که یافث [چون] بخواست رفتن از پیش پدر، گفت ای پیغامبر خدای، آن کشور که مرا دادی آب کمتر باشد و خراب است مرا دعائی آموز که چون به باران حاجت آید خدای تعالی را بدان نام بخوانیم و ما را اجابت افتد، نوح (ع) دعا کردو خدای عزوجل، نام بزرگ، او را الهام داد. نوح پسر را بیاموخت. یافث آن را بر سنگ نقش کرد و چون تعویذ از گردن بیاویخت و برفت و به هر وقت که خدای را بدان نام بخواندی بهر حاجتی [برف یا باران بیامدی و بازچون خدای را بدان نام بخواندی برف و باران] بایستاد [ی] و او را هفت پسر بود نام ایشان اول چین، دوم ترک، سیم خزر، چهارم منبل، پنجم روس، ششم میسک پدر یأجوج و مأجوج، هفتم کماری [از] این همه فرزندان عقب و نسل بماند و هر یکی را گفتار و زبان از گونه ای بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 97). و رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 33 و 262 و اخبار الحکماء ص 11 و عیون الاخبار ج 2 ص 90 و عقد الفرید ج 3 ص 258 و قاموس کتاب مقدس و تاریخ گزیده و دمشقی ص 25 و 246 و حبیب السیر جزء 1 ج 3 ص 3 و مجمل التواریخ والقصص ص 97 و 106 و تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری ص 77 و 131 و التفهیم ص 195 شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش هوراند شهرستان اهر است که از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4872 تن و مرکز آن ده گنجوبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، حمداﷲ مستوفی، (در ذکر آذربایجان) آرد: یافت ولایتی است و قرب بیست پاره دیه است در میان بیشه و هوایش به گرمی مایل است حاصلش غله و اندکی میوه حقوق دیوانیش مبلغ چهار هزار دینار مقرر است، (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 84)
لغت نامه دهخدا
شهری به فلسطین کنار دریای مدیترانه، با 71000 تن سکنه، منسوب بدان یافی است، شهری است بر ساحل بحرالشام از اعمال فلسطین میان قیساریه و عکا در اقلیم سوم طول آن از جهت مغرب پنجاه و شش درجه و عرض آن سی و سه درجه است، شهری است از شام بر کران دریای روم و اندر وی مسلمانانند و شهری است با نعمت بسیار و کشت و برز و خواسته های بسیار، (حدود العالم چ دانشگاه)، ابن بطلان در رساله ای که به سال (442) نگاشته گوید یافا شهر قحط زده است و کمتر نوزادی در آن باقی می ماند و از این روی آموزگار کودکان در آن کمتر یافت شود، صلاح الدین هنگامی که ساحل را در (583) فتح کرد آن را نیز بگشود و سپس فرنگان ترسایان در (587) آن را باز گرفتند و سپس ملک عادل ابولکربن ایوب در (593) آن را باز ستاند و ویران کرد، نسبت بدان را گاهی ’یافونی’ گویند، (معجم البلدان)، و رجوع به یافی شود
لغت نامه دهخدا
ناحیتی به جنوب عمان و عمان مملکتی است واقع در جنوب بحر فارس که آن را بحر عمان نیز گویند حد شرقی آن که کوه راس الحدید باشد متصل به بحر هند و حد جنوبی از طرف بحر به بنادر بلاد یافع که عبارت از مطرقه و مصیره و مرباطو حضرموت و ثریم و قس و شحر و ظفار است و واقع بین بلاد عمان و یمن و حد غربی آن متصل به بلاد نجد. (مجمعالتواریخ میرزا خلیل مرعشی چ اقبال آشتیانی ص 33)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
اسم مصدر از یازیدن. قصد و آهنگ و اراده. (برهان) (آنندراج). تمایل. توجه. گرایش. (یادداشت مؤلف) :
نه دراز ودراز یازش او
امل خصم را کند کوتاه.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ سروری).
، حرکت و جنبش. (رشیدی) (سروری) ، نمو و بالیدگی. (برهان) (آنندراج) ، درازی. (برهان) (آنندراج) (سروری) ، تمطی. تمدد. کش و قوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
یافه، بیهوده، (آنندراج) (مؤید الفضلاء)، بیهوده و یاوه و باطل، (از ناظم الاطباء)، گمشده، (آنندراج) (مؤید الفضلاء)، رجوع به یافه شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از پشم، عمر و سال، (ناظم الاطباء)، در این معنی ترکی است و هم اکنون در ترکی آذربایجانی معمول است،
- یاشداش، هم سن و همزاد و دارای یک سن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ شَ)
بطنی است از بطون هواره که قبیله ای از قبائل بربرند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یاری و آشنائی و مهرورزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منسوب به یافا، رجوع به یافا شود
لغت نامه دهخدا
عمر بن محمد بکری یافی مکنی به ابوالوفا و ملقب به قطب الدین، شاعر و عالم به فقه حنفی و حدیث و ادب بود، در یافازاده شد و در دمشق به سال 1233 هجری قمری (1818 میلادی) درگذشت، دیوان شعر و رسائلی دارد
لغت نامه دهخدا
(بِ)
یابیدن. (ناظم الاطباء). یافتن، دریافت و ادراک و هوش و فراست و دانش. (ناظم الاطباء) :
چونکه گوهر نیست تابش چون بود
چونکه نبود ذکر یابش چون بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تِ)
قراول و پاسبانی که بر در ملوک بنوبت باشند. (ناظم الاطباء). نوبتی
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی بطیخ است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(دَرْفَ)
دریاوش. دریامانند. دریاکردار. بحرسان در کثرت و بسیاری و موج زدن: با جیوش کوه پیکر و عساکر دریافش... بر اطراف ممالک شروان... معسکر و مخیم فرمود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 75)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یافت
تصویر یافت
پیدا کردن، بدست آوردن تحصیل کردن، دانستن شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافع
تصویر یافع
کودکی که نزدیک به سن بلوغ رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافه
تصویر یافه
بیهوده، هرزه، باطل، یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاف
تصویر یاف
بیهوده و یاوه و باطل، گمشده
فرهنگ لغت هوشیار
قصد آهنگ: نه دراز ودراز یازش او اهل خصم را کند کوتاه. (ابوالفرج رونی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یابش
تصویر یابش
یابیدن، یافتن، دریافت و ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یازش
تصویر یازش
((زِ))
قصد، آهنگ، نمو، بالیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یافه
تصویر یافه
((فِ))
یاوه، بی معنی، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یازش
تصویر یازش
اراده، قصد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
رقیق
فرهنگ گویش مازندرانی