سرکشی. نافرمانی. عصیان: آوازۀ یاغیگری و ف تنه نوروز در افواه افتاد. (تاریخ مبارک غازانی 16). و یکی از مقدمان مازندران خائف گشته ببندگی نیامد تا اسم یاغیگری بروی افتاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 38). غازان خان گناه او (کیاصلاح الدین) ببخشید و چون به ولایت خود به وقت دیگر باز یاغیگری آغاز نهاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 41)
سرکشی. نافرمانی. عصیان: آوازۀ یاغیگری و ف تنه نوروز در افواه افتاد. (تاریخ مبارک غازانی 16). و یکی از مقدمان مازندران خائف گشته ببندگی نیامد تا اسم یاغیگری بروی افتاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 38). غازان خان گناه او (کیاصلاح الدین) ببخشید و چون به ولایت خود به وقت دیگر باز یاغیگری آغاز نهاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 41)
مرکب از یا حرف ندا + مفت، در تداول عوام، مفت. رایگان و بادآورده: پول یامفت به کسی نمیدهیم. - یامفت یامفت گفتن، تعبیری طعن آمیز عمل خواهندۀ بی رنج و رایگان را. - ، سبحه گردانیدن به ریا و قصد فریفتن و انتفاع از کسان. (یادداشت مؤلف)
مرکب از یا حرف ندا + مفت، در تداول عوام، مفت. رایگان و بادآورده: پول یامفت به کسی نمیدهیم. - یامفت یامفت گفتن، تعبیری طعن آمیز عمل خواهندۀ بی رنج و رایگان را. - ، سبحه گردانیدن به ریا و قصد فریفتن و انتفاع از کسان. (یادداشت مؤلف)
شغل و عمل ساقی. ساقی بودن. شرابداری. پیاله گردانی. سقایت شراب کسانی را با پیاله: و به ساقیگری مشغول شدند هر دو ماهروی. (طغرل و یار وی) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 و چ فیاض ص 252). و زنان و مهتران نیکو روی را به افسون بیاوردندی و به ساقیگری بداشتندی. (مجمل التواریخ و القصص). به کام دل می پرستان شبی به ساقیگری خاست نوشین لبی. غالب. رجوع به ساقی شود
شغل و عمل ساقی. ساقی بودن. شرابداری. پیاله گردانی. سقایت شراب کسانی را با پیاله: و به ساقیگری مشغول شدند هر دو ماهروی. (طغرل و یار وی) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 و چ فیاض ص 252). و زنان و مهتران نیکو روی را به افسون بیاوردندی و به ساقیگری بداشتندی. (مجمل التواریخ و القصص). به کام دل می پرستان شبی به ساقیگری خاست نوشین لبی. غالب. رجوع به ساقی شود
شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب: به بازیگری تیر بازه ببست چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست. فردوسی. جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی. ناصرخسرو. درآمد ببازیگری ساختن چو گردون به انگشتری باختن. نظامی. ، خزینۀ دولت. بیت المال. (ناظم الاطباء)
شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب: به بازیگری تیر بازه ببست چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست. فردوسی. جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی. ناصرخسرو. درآمد ببازیگری ساختن چو گردون به انگشتری باختن. نظامی. ، خزینۀ دولت. بیت المال. (ناظم الاطباء)
ضبط دیگر ’خوالیگری’ بمعنی ’آشپزی’ است: یکی گفت ما رابه نیک اختری بباید بر شه بخالیگری. فردوسی. ببازار خالیگری ساختن شتالنگ با کعبتین باختن. اسدی (گرشاسب نامه). رجوع به خوالیگری شود
ضبط دیگر ’خوالیگری’ بمعنی ’آشپزی’ است: یکی گفت ما رابه نیک اختری بباید بر شه بخالیگری. فردوسی. ببازار خالیگری ساختن شتالنگ با کعبتین باختن. اسدی (گرشاسب نامه). رجوع به خوالیگری شود