جدول جو
جدول جو

معنی یاغیگری - جستجوی لغت در جدول جو

یاغیگری
نافرمانی، سرکشی، تمرد
تصویری از یاغیگری
تصویر یاغیگری
فرهنگ فارسی عمید
یاغیگری
(گَ)
سرکشی. نافرمانی. عصیان: آوازۀ یاغیگری و ف تنه نوروز در افواه افتاد. (تاریخ مبارک غازانی 16). و یکی از مقدمان مازندران خائف گشته ببندگی نیامد تا اسم یاغیگری بروی افتاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 38). غازان خان گناه او (کیاصلاح الدین) ببخشید و چون به ولایت خود به وقت دیگر باز یاغیگری آغاز نهاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 41)
لغت نامه دهخدا
یاغیگری
تجاسر، تمرد، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، نافرمانی
متضاد: اطاعت
متضاد: فرمانبری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازیگری
تصویر بازیگری
شغل و عمل بازیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاریگر
تصویر یاریگر
مددکار، یاری کننده، برای مثال رو که نصرت تو راست یاریگر / رو که ایزد تو راست راهنمای (مسعودسعد - ۴۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
مرکب از یا حرف ندا + مفت، در تداول عوام، مفت. رایگان و بادآورده: پول یامفت به کسی نمیدهیم.
- یامفت یامفت گفتن، تعبیری طعن آمیز عمل خواهندۀ بی رنج و رایگان را.
- ، سبحه گردانیدن به ریا و قصد فریفتن و انتفاع از کسان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ولایت. (آنندراج). حکومت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اختیار
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نااستادی. غرارت. بی تجربگی. ناآزموده کاری. عدم مهارت. ناآزمودگی. ناپختگی. رجوع به ناشی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
صنعت و کارگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
شغل و عمل ساقی. ساقی بودن. شرابداری. پیاله گردانی. سقایت شراب کسانی را با پیاله: و به ساقیگری مشغول شدند هر دو ماهروی. (طغرل و یار وی) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 و چ فیاض ص 252). و زنان و مهتران نیکو روی را به افسون بیاوردندی و به ساقیگری بداشتندی. (مجمل التواریخ و القصص).
به کام دل می پرستان شبی
به ساقیگری خاست نوشین لبی.
غالب.
رجوع به ساقی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب:
به بازیگری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست.
فردوسی.
جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی
که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی.
ناصرخسرو.
درآمد ببازیگری ساختن
چو گردون به انگشتری باختن.
نظامی.
، خزینۀ دولت. بیت المال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ضبط دیگر ’خوالیگری’ بمعنی ’آشپزی’ است:
یکی گفت ما رابه نیک اختری
بباید بر شه بخالیگری.
فردوسی.
ببازار خالیگری ساختن
شتالنگ با کعبتین باختن.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به خوالیگری شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
یاری. امداد. اعانت:
گر آید به یاریگری شهریار
وگر نی به تاراج رفت آن دیار.
نظامی.
- یاریگری کردن، اصراخ. مساعفه. مسانده. (منتهی الارب). کمک کردن
لغت نامه دهخدا
(گَ)
عصیان. بی فرمانی. (آنندراج) :
گروهی ز عقل و سیاست بری
در آنجا زده کوس باغیگری.
ملاعبداﷲ هاتفی (ازآنندراج) ، رفیع و بلندمرتبه، پاک نژاد، دانا. عاقل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ندانمکاری ناآزمودگی تازه کاری بی تجربگی عدم وقوف. یابا ناشیگری. ناشیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقیگری
تصویر ساقیگری
چمانیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاریگری
تصویر یاریگری
امداد، یاری، اعانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغیگری
تصویر باغیگری
سرکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاغی گری
تصویر یاغی گری
((گَ))
دشمنی، عداوت، سرکشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادگیری
تصویر یادگیری
درک، تحصیلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایگری
تصویر رایگری
ریاضی
فرهنگ واژه فارسی سره
چمانی، شرابداری، نوشگری
متضاد: میگساری، شرابخواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی تجربگی، تازه کاری، خامی، ناآزمودگی، ناپختگی
متضاد: تبحر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آموزش، تعلم، آموزشی، تعلیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشتیبان، حامی، ظهیر، مددکار، معاضد، ناصر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همکاری دو جانبه در کشاورزی و دام پروری
فرهنگ گویش مازندرانی