جدول جو
جدول جو

معنی یارکند - جستجوی لغت در جدول جو

یارکند
(گُ)
شهری است در ترکستان شرقی میان کاشغر و ختن از توابع چین. در ساحل چپ نهری به همین نام. در نزهه القلوب ذیل ختن آمده است: مملکتی بزرگ است و از اقلیم چهارم و پنجم از مشاهیر بلادش کاشغر و ینگی تلاس وصیرم و یارکند. ص 258 و در آنندراج آمده است: نام شهری است که دارالملک و مرکز سلطنت حکمران ختن است مردمان خوب سیرت و دختران خوب صورت دارد مانند دوشیزگان کاشغر روی گشاده باحسن و جمال و غنج و دلال در کوچه وبازار گردش نمایند هرکس طالب مواصلت دختری شود به اشارۀ او وکیل و منسوب او را بیند و به اندک مایه صداق بهم پیوندند ولی شوهر بخواهد برود باید طلاق دهد اولاد نر از آن پدر و ماده از آن مادر خواهد بود و اینان یعنی حاکم آنجا از جانب خاقان ختا مقرر است و حکمش برهمه ختن روا خواهد بود. و رجوع به یارقند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاروند
تصویر کاروند
(پسرانه)
از نامهای ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار داشته باشد، انارستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لورکند
تصویر لورکند
زمینی که آن را سیلاب کنده و گود کرده باشد، لوره، لوشاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰)، مطیع، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربند
تصویر باربند
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکرد
تصویر کارکرد
اندازه و مقیاس کار انجام شده، کار، کردار، عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاربند
تصویر خاربند
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خارچین، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاکند
تصویر یاکند
یاقوت، برای مثال کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان / جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند (شاکر بخاری - شاعران بی دیوان - ۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(یارْ وَ)
دهی است از بخش نطنز شهرستان کاشان. با 460 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نفرین. (شعوری ج 2 ورق 443). و بیانکی می گوید فارسی است به معنی دشنام و دشنام دادن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
یاقوت. (آنندراج). سنگ قیمتی، این لفظ را تازیان تازیکانیده (یعنی معرب ساخته) یاقوت گفته اند. (ناظم الاطباء) :
کجا تو باشی گردند بیخبر خوبان
جمست را چه خطر هرکجا بود یاکند.
شاکر بخارایی (از آنندراج).
پندی دهمت که باشد آن پند
بهتر ز هزار لعل یاکند.
حکیم طرطری (از جهانگیری).
حقۀ یاکند پر از کسپرچ
گر بندیدی لب و دندانش بین.
رضی الدین لالای غزنوی.
و رجوع به یاقوت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مذهبی از علم نجوم هندیان مقابل سندهند و ارجبهر. (قاضی صاعد اندلسی).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
انارستان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). از: نار (انار) + کند = کده. (حاشیۀ برهان قاطع معین). انارستان و جائی که در آن ناربن فراوان باشد. (ناظم الاطباء). دهی است که در آن انار بسیار باشد. (از شمس اللغات) (از شعوری). و دهی رانیز گفته اند که در آن انار بسیار حاصل شود و نارستان و درخت نار بسیار داشته باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). و رجوع به انجمن آرای ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’یار’ +پساوند ’مند’، دوست و اعانت کننده و یاری دهنده. (برهان). یاور و یاوری ده. (انجمن آرا). ممد و معاون و یاریگر. (آنندراج). مساعد. مددکار. معین:
هرکه را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.
خسروی.
تو با او برو بر ستور نوند
همش راهبر باش و هم یارمند.
فردوسی.
چو باشید با من بدین یارمند
نمانم بکس تاج و تخت بلند.
فردوسی.
مرا گر بود اندرین یارمند
بگردانم این رنج و درد و گزند.
فردوسی.
مزن بر کم آزار بانگ بلند
چو خواهی که بختت بود یارمند.
فردوسی.
نگهدار تاج است و تخت بلند
ترا بر پرستش بود یارمند.
فردوسی.
گر ایدونکه باشی مرا یارمند
که از خویشتن بازدارم گزند.
فردوسی.
گزین کرد از آن سرکشان مرد چند
که باشند بر نیک و بد یارمند.
فردوسی.
به دارندۀ آفتاب بلند
که باشم شما را بدو یارمند.
فردوسی.
نخواهم که آید شما را گزند
مباشید با من به بد یارمند.
فردوسی.
ترا بود در جنگشان یارمند
کلاهت برآمد به ابر بلند.
فردوسی.
که باشد در این ره که بد یارمند
که رستی ز دست سپه بی گزند.
اسدی (گرشاسبنامه ص 194).
ره نوشتی فتح و نصرت یارمند و پیشرو
بازگشتی بخت و دولت بریمین و بریسار.
مسعودسعد.
وگرش بخت یارمند بود
نامبردار و ارجمند بود.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
یارکند. شهری به ترکستان چین دارای 60000 سکنه. در تاریخ مغل نام آن بدین سان آمده است: و سرحد مملکت او (جغتای) از یک طرف سرزمین قوم اویغور بود واز طرفی دیگر سمرقند و بخارا و شهرهای آلمالیغ و بیش بالیغ و تورفان و قره شهر و کاشغر و یارقند و ختن و... یعنی نقاطی که آنها را امروز به اسم عام ترکستان (اعم از ترکستان غربی یا شرقی یا ترکستان افغانستان) میخوانند جزو قلمرو او حساب میشد و مرکز او در شهر قناس از بلاد مجاور آلمالیغ بود. (ص 220 تاریخ مغول تألیف عباس اقبال). قوم ترک اویغور... تا مقارن فتوحات چنگیز برقسمت مهم ختن و کاشغر و یارقند یعنی ترکستان شرقی حالیه حکومت داشتند رجوع به یارکند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
بشکل خار، حقیر، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار دارد انارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
دوست و اعانت کننده و یاری دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیارند
تصویر پیارند
پرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربند
تصویر داربند
چوب بند چوب بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربند
تصویر باربند
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمند
تصویر بارمند
باردار، دارای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاکند
تصویر یاکند
یاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کارگزار، مامور، عامل، عمل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاکند
تصویر یاکند
((کَ))
یاقوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
((مَ))
یاری دهنده، یار، دوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
((کَ))
انارستان، جایی که در آن درخت انار فراوان باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادکرد
تصویر یادکرد
ذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یارانه
تصویر یارانه
سوبسید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارکرد
تصویر کارکرد
عملکرد، آکتیویته، مصرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یاکند
تصویر یاکند
یاقوت
فرهنگ واژه فارسی سره