جدول جو
جدول جو

معنی یارو - جستجوی لغت در جدول جو

یارو
اشاره به کسی که نخواهند اسمش را ببرند
تصویری از یارو
تصویر یارو
فرهنگ فارسی عمید
یارو
در تداول عامه، شخصی که نزد گوینده و شنونده هر دو شناخته است به سببی، خواه اختصار کلام و خواه تمایل به آنکه دیگران نشناسندش گفته شود، (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)، شخص معهود، فلان، بهمان، شخص معهود میان گوینده و مخاطب، تعبیری آمیخته به استخفاف چون از کسی نام بردن نخواهند
لغت نامه دهخدا
یارو
اشاره بکسی که نخواهند اسمش را ببرند
تصویری از یارو
تصویر یارو
فرهنگ لغت هوشیار
یارو
فلان، شخصی که نزد گوینده و شنونده هر دو شناخته است و به جهتی خواه اختصار کلام و خواه تمایل به آن که دیگران شخص مورد نظر را نشناسند گفته می شود، تعبیر استخفاف آمیز از کسی
تصویری از یارو
تصویر یارو
فرهنگ فارسی معین
یارو
حضرت، طرف، فلانی، مکیم، یاردانقلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارو
تصویر شارو
(پسرانه)
بازمانده یا پنهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارور
تصویر یارور
(پسرانه)
یاریگر، یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارا
تصویر یارا
(پسرانه)
توانایی، قدرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاره
تصویر یاره
(پسرانه)
یارا، قدرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاور
تصویر یاور
(پسرانه)
کمک و همدست و یار، یاری دهنده، کمک کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارو
تصویر نارو
(دخترانه)
پرنده ای خوش آواز مانند بلبل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارو
تصویر سارو
(پسرانه)
ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاری
تصویر یاری
کمک، دوستی، همدمی، همراهی
یاری جستن: کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن، یاری خواستن
یاری خواستن: کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن
یاری دادن: کمک کردن
یاری رساندن: کمک رساندن
یاری کردن: کمک کردن، توانستن، مدارا کردن، تقویت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارا
تصویر یارا
توان، نیرو، جرئت، زهره، برای مثال می خواست کزآن غم آشکارا / گرید نفسی، نداشت یارا (نظامی۳ - ۵۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارو
تصویر بارو
باره، دیوار قلعه، حصار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارک
تصویر یارک
مصغر یار، یار کوچک، پرده ای در شکم زن که بچه در آن قرار دارد و با بچه از شکم خارج می شود، بچه دان، مشیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارب
تصویر یارب
پروردگارا، ای خدا، هنگام دعا، ناله به درگاه خدا یا تعجب گفته می شود، برای مثال یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان / وآن سهی سرو خرامان به چمن بازرسان (حافظ - ۷۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
به لغت دیلمی اسم اماریطن است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آل حرم بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در 88 هزارگزی جنوب خاوری کنگان کنار راه فرعی کنگان به لنگه دارای 154 تن سکنه، آب آن از چاه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ابن خلکان در تاریخ خود آرد: بهاءالدین معروف به ابن شداد در سیره صلاح الدین یاروق را چنین یاد کرده است: یاروق بن ارسلان ترکمانی در میان طایفۀ خود مردی بزرگ قدر و پیشوا بود و طایفۀ یاروقیۀ ترکمانان به وی منسوب است خلقتی عظیم و منظری هائل داشت، وی در جهت قبلۀ بیرون شهرحلب سکونت گزید و بالای تپۀ بلندی بر ساحل نهر قویق با خاندان و پیروانش بناهای مرتفع بسیار و آبادانیهای وسیعی بنیان نهادند که اکنون آن ناحیه را یاروقیه می نامند، این جایگاه مانند قریه ای است که یاروق وهمراهانش در آن بسر می بردند و تاکنون هم آبادان و مسکون است و مردم حلب در ایام بهار بدان ناحیه می روندو به گردش در کنار سبزه زارهای قویق می پردازند و از مواضع باصفا و گردشگاههای حلب بشمار می رود، یاروق درمحرم سال 564 وفات یافت، (از وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 346)، در معجم البلدان از امرای نورالدین محمود بن زنگی قلمداد شده است، رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
شمشیر، پیکان، و منه قولهم: وقع الیاروج علی الیافوخ اهون من ولایه بعض الفروخ، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین، با 307 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یارْ وَ)
مرکب از ’ی’ وصل + ’ان’ جمع، چون کلمه مفردی به ’آ’ ختم شود مثل دانا و شما، غالباً در جمع ’یان’ علامت جمع است: دانایان، شمایان، توانایان، (یادداشت مؤلف)، گاهی چون کلمه ای به های بیان حرکت ختم شود، بهنگام نسبت، ’ان’ در آخر کلمه آرند و ها را بدل به یاء کنند، چون مادیان در نسبت به ماده و کاویان در نسبت به کاوه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دشت سر است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 190 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جارو
تصویر جارو
آلتی که با آن خار خاشاک را از روی زمین بروبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارو
تصویر شارو
پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارو
تصویر تارو
کنه که بر گاو و دیگر جانوران چسبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارو
تصویر دارو
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی چوبین که با آن برف می روبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار، دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارا
تصویر یارا
با جرات، جرات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یاری
تصویر یاری
مدد، اعانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یاور
تصویر یاور
معاون، آسیستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارو
تصویر دارو
دوا
فرهنگ واژه فارسی سره