- یارستن
- جرات داشتن
معنی یارستن - جستجوی لغت در جدول جو
- یارستن
- از عهده برآمدن، توانستن، یارایی داشتن،
برای مثال خرد را و جان را که داند ستود؟ / وگر من ستایم که یارد شنود؟ (فردوسی - ۱/۵)
- یارستن
- طاقت داشتن، توانا بودن در کاری
- یارستن ((ر تَ))
- توانستن، توانایی داشتن، از عهده برآمدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بازرستن، بازرهیدن، رها شدن
رهاشدن خلاص شدن: (بتیغ نیروی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی)، آزاده گردیدن حریت یافتن
فهمیدن
تصحیح کردن
لازم بودن، ضروری بودن
نجات یافتن، رها شدن
اثبات
پایدار ماندن، باقیماندن
زیور کردن
منفعل شدن از کرده یا گفته خود. پس ازآنکه طرف دلیلی آشکارا آودر مجاب شدن مغلوب گریدن، (قمار) ورق خود را که بنظر برنده نیست بعلامت عدم شرکت در بازی بزمین انداختن
یونانی تازه شده (زرورق) برفک طلق زرورق
گلستان، جای پرجا
جای پرخار خارزار خارستان
پارسی تازی گشته دارچین
آگاهی داشتن
اصلاح کردن، کم کردن، برای خوبی، نا زیبا دور کردن
جولاهه بافنده، عنکبوت، کرم ابریشم
مقاومت کردن
توانستن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
شهرستان، شهر
شهرستان شهر مدینه، نفس شهر یعنی دکان ها و خانه ها که بر گرداگرد ارگ یا قهندز ساخته باشند هرچه در اندرون یک شهر بود مقابل ربض
مخفّف واژۀ نگریستن، برای مثال منگر اندر بتان که آخر کار / نگرستن گرستن آرد بار (سنائی - ۱۲۵)
ویرایش کردن، دباغی کردن
نارس، خام، کنایه از ناتمام
سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن، برای مثال به جای خویش بد کردی چو بد کردی / که را شایی چو مر خود را نشایستی (ناصرخسرو - ۳۷۳) ، گر دستۀ گل نیاید از ما / هم هیزم دیگ را بشاییم (سنائی۲ - ۴۴۹) ، نشاید خون سعدی بی سبب ریخت / ولکن چون مراد اوست شاید (سعدی۲ - ۴۴۲)
آنکه تعلقات دنیوی ندارد، آزاده، آزاد، رهاشده
توانستن، از عهدۀ انجام دادن کاری برآمدن، قدرت بر کاری داشتن، توانا بودن، توانایی داشتن، یارستن
پایدار ماندن، جاویدان بودن، پاییدن، برای مثال جهانا چه درخورد و بایسته ای / وگر چند با کس نپایسته ای (ناصرخسرو - ۲۵۳) ،
درنگ کردن
درنگ کردن