جدول جو
جدول جو

معنی یادنامه - جستجوی لغت در جدول جو

یادنامه
(مَ / مِ)
نامه و کتاب که به یاد کسی تدوین شود. کتابی که به افتخار کسی تألیف و منتشر شود. کتابی که حاوی مقالات متعدد باشد و به یاد کسی یا بمناسبت تولد او و یا سالیان عمر او تدوین شود، خواه در زندگانی وی یا بعد از مرگ وی: یادنامۀ دینشاه ایرانی، یادنامۀ پورداود
لغت نامه دهخدا
یادنامه
نامه و کتاب که به یاد کسی تدوین شود، کتابی که به افتخار کسی تالیف و منتشر شود
فرهنگ لغت هوشیار
یادنامه
((م ِ))
کتابی حاوی مقاله های متعدد که به یاد سال ولادت کسی، در زندگانی وی، یا پس از مرگ او نویسند
تصویری از یادنامه
تصویر یادنامه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادکامه
تصویر شادکامه
(دخترانه)
کامروا، خوشحال، شادمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گشادنامه
تصویر گشادنامه
نامۀ سرگشاده، حکم، فرمان، منشور پادشاهان، عنوان کتاب یا نامه، دیباچۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهنامه
تصویر شاهنامه
کتابی که در آن سرگذشت پادشاهان ایران، به نظم یا نثر، گرد آمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادنامه
تصویر دادنامه
کاغذی که حکم دادگاه بر آن نوشته شده باشد، ورقۀ حکمیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان و قرارداد مکتوب میان دو یا چند شخص یا دولت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنامه
تصویر گردنامه
طلسم و دعایی که برای دور نشدن محبوب می نویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهنامه
تصویر ماهنامه
نشریه ای که ماهی یک بار منتشر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارنامه
تصویر بارنامه
کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل می شود می نویسند تا گیرنده به موجب آن از گاراژ یا پست خانه تحویل بگیرد، پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه، لاف، گزاف، ادعا، مباهات، تفاخر، برای مثال بتی که در سر او هست بارنامۀ حسن / ز شور عشق شده ست این دلم مسخر او ی نه بر مجاز است این شور عشق در دل من / نه بر محال است این بارنامه بر سر او (امیرمعزی - ۵۹۲)، اسباب تجمل و بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندنامه
تصویر پندنامه
اندرزنامه، نصیحت نامه، نامه ای که در آن پند و نصیحت نوشته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
کار نیک و نیک نامی. (برهان) (آنندراج) :
چند از این لاف یارنامۀ تو
در چنین منزلی کثیف و نژند.
سنائی.
یارنامه گزین که برگذرد
اینهمه بارنامه روزی چند.
سنایی (از جهانگیری و رشیدی و آنندراج).
روان حاتم طی گویدش بگاه سخا
که یارنامۀ من بیش در جهان مشکن.
عمید لوبکی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ مَ / مِ)
نامه ای که در آن یاری و کمک خواهند: فریادنامه ها به اطراف نوشت و استعانت و استغاثت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
ورقۀ حکمیه. ورقۀ متضمن رأی یا حکم دادگاه
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالنامه
تصویر سالنامه
نامه ای که در آن وقایع سال نویسند، تقویم
فرهنگ لغت هوشیار
نقشه ای که مسافر و سیاح از حرکت خود بر میدارد، نقشه ای از خشکیها و دریاها که مسافران را بکار آید، سفر نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد نامه
تصویر داد نامه
ورقه متضمن رای یا حکم دادگاه، ورقه حکمیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهنامه
تصویر شاهنامه
کتاب تاریخ و سرگذشت پادشاهان ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادنامه
تصویر آزادنامه
آزادی نامه، خطا آزادی
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذی که در آن وزن و نوع کالاهائی که از شهر بشهر دیگر حمل میشود مینویسند که گیرنده بموجب آن تحویل بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه ای که درآن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند پیمان نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازنامه
تصویر پازنامه
پاژنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشنامه
تصویر پاشنامه
پاژنامه پازنامه پاچنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنامه
تصویر بازنامه
اسباب تجمل، تفاخر، منت، عفونامه
فرهنگ لغت هوشیار
کتاب حاوی مقاله های متعدد که بیاد سال ولادت کسی در زندگانی وی یا پس ازمرگ او نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادنامه
تصویر دادنامه
ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نویسند حکم آماده ابلاغ ورقه حکمیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادنامه
تصویر دادنامه
((مِ))
ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نوشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریادنامه
تصویر فریادنامه
((~. مِ))
شکایت نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادواره
تصویر یادواره
اثر، نشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالنامه
تصویر سالنامه
تقویم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جارنامه
تصویر جارنامه
اعلامیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گاهنامه
تصویر گاهنامه
نشریه ادواری، مجله
فرهنگ واژه فارسی سره
حکم، دادخواست
فرهنگ واژه مترادف متضاد