جدول جو
جدول جو

معنی یابسات - جستجوی لغت در جدول جو

یابسات
(بِ)
جمع واژۀ یابسه. رجوع به یابسه شود.
- یابسات قروح، ادویه ای که جراحات را خشک سازد. (الفاظالادویه ص 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابحات
تصویر سابحات
سابح، کشتی ها، ستارگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباسات
تصویر لباسات
مکر، حیله، جمع واژۀ لباس، حیله گری ها برای مثال سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن / پند را باز ندانی ز لباسات و فریب (ناصرخسرو - ۵۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارسات
تصویر بارسات
موسم بارندگی، بشکال، پشکال، برشکال، پرشکال
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
جمع واژۀ ثابته. کواکب ثابته. ثوابت.
- چرخ ثابتات. فلک ثوابت. فلک هشتم:
یا کسی دیگر مر او را برکشید
آنکه کرسی اوست چرخ ثابتات.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(فِ)
کارهای بیرون از طاقت. (آنندراج) : یافعات الامور، کارهای بیرون از طاقت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوههای بلند و شامخ. (از اقرب الموارد) : الیافعات من الجبال، کوههای دشوار و جایهای بلند از کوه. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لباس، کنایه از تملق و چاپلوسی است. (غیاث) :
سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن
پند را باز ندانی ز لباسات و فریب.
ناصرخسرو.
، مکر و تزویر و خدعه و دوروئی:
شاها ز تو غوری بلباسات بجست
مانندۀ جوژه از کف خات بجست
از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کرد
پیلان بتو شاه داد و از مات بجست.
فردوس مطربه (از تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ صابره
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غیابه. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به غیابه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قیاس: هی من قضایا التی قیاساتها معها، و آن را در موردی گویند که احتیاج به استدلال و آوردن دلیل و برهان نباشد، رجوع به قیاس شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ قابضه. چیزهائی که قبض کند و درهم کشد. ترنجیده کننده. (ناظم الاطباء). ادویۀ قابضه، چیزهای زمخت. (ناظم الاطباء) ، دنده ها. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بمعنی روامس است. بادها که راه پی را ناپدید کنند. (آنندراج) (منتهی الارب). و نیز رجوع به روامس شود. جمع واژۀ رامسه، یعنی بادی که خاک شهری را بشهری دیگر که چند روز از آن فاصله دارد ببرد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ سابحه. رجوع به سابحه شود، کشتیها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ارواح مؤمنان. (اقرب الموارد). ارواح مؤمنان که به آسانی بیرون کرده شوند. (منتهی الارب) (آنندراج). ارواح المؤمنین تخرج بسهولت. (تاج العروس) ، ستارگان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرشتگان که میان زمین و آسمان تسبیح کنند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ سابعه. رجوع به سابعه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ سابغه. رجوع به سابغه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ سابقه. رجوع به سابقه شود، فرشتگانی که پیشی بردند بر دیوان در سماعت وحی. (منتهی الارب) (آنندراج). قوله تعالی: و السابقات سبقاً (قرآن 4/79). یعنی فرشتگانند که پیشی میگیرند پریان را بگوش داشتن به وحی. (شرح قاموس) (ترجمه قاموس). فرشتگان که پیشی گرفتند بر شیاطین در وحی به پیغمبران. (تاج العروس). فرشتگان که پیشی گرفتند بر پریان در استماع وحی. (تهذیب از تاج العروس). مقاتل گفت فرشتگانند که جانهای مؤمنان ببهشت می برند. عطا گفت اهل آسمانند که مسابقت میکنند. بر یکدیگر سبق میبرند. (تفسیر ابوالفتوح چ 3 ج 10 ص 217) ، و گفته اند ارواح مؤمنین که بسهولت از بدن خارج میشوند. (تاج العروس). عبداﷲ مسعود گفت جانهای مؤمنان است که سابق میشوند ببهشت. (ابوالفتوح) ، و گفته اند سابقات ستارگان است. (تاج العروس). قتاده گفت ستارگانند که بهری از بهری سبق میبرند در رفتن. (تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 217) ، فالسابقات سبقاً، و هی العقول. (رساله فی اعتقاد الحکماء شهاب الدین سهروردی)
لغت نامه دهخدا
نقطه ای بوده است درحدود سیستان تا غزنه، (ذیل تاریخ سیستان چ بهار)
لغت نامه دهخدا
فصل باران هندوستان، (دمزن) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع سابقه، فرشتگان، جان های پاک، خردها (در فرزان) جمع سابقه، فرشتگانی که پیشی بردند بر دیوان و شیاطین در ساعت وحی، ارواح مومنان که به سهولت از بدن خارج میشوند، عقول
فرهنگ لغت هوشیار
آسودگی آسودن، شنبگی که یهودان آیین شنبه را پاس دارند، خوابزمستانی زمخواب، جمع سبت، آسایش ها، روزگاران، شنبه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیات
تصویر ابیات
جمع بیت، دو مصراع شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابستا
تصویر ابستا
استاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابحات
تصویر سابحات
جمع سابح، جمع سابحه، کشتی ها ستارگان فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثابته. ستارگان ثابت. یا چرخ ثابت فلک ثابت. فلکی که ستارگان ثابت درآن هستند (بعقیده قدما) فلک ثوابت چرخ هشتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبسات
تصویر تلبسات
جمع تلبس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابرات
تصویر صابرات
جمع صابره، شکیبایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابدات
تصویر عابدات
مونث عابد زن پرستش کننده جمع عابدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غابیات
تصویر غابیات
تیره بسد های هزار چشم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قابضه، گریشنگان جمع قابضه چیزهایی که قبض کند و در هم کشد ترنجیده کننده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسات
تصویر قیاسات
جمع قیاس، سنجش ها آمایش ها
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ترفند، چاپلوسی (در غیاث اللغات این واژه رمن لباس دانسته شده و برابر است با جامه ها و به، چاپلوسی) مکر حیله: سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن پند را باز ندانی ز لباسات و فریب. (ناصر خسرو. 42)، تملق چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابست
تصویر پابست
پای بند پای بست مقید، دلباخته، بنیاد عمارت پای بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابحات
تصویر سابحات
((بِ))
فرشتگانی که میان زمین و آسمان تسبیح کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لباسات
تصویر لباسات
((لِ))
مکر، حیله، تملق، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تابستان
فرهنگ گویش مازندرانی