ابزاری که برای نگه داشتن، فشار دادن و یا گرفتن چیزی به کار می رود، انبر، وسیله ای چوبی، فلزی یا پلاستیکی برای نگاه داشتن لباس روی طناب یا میله، وسیله ای برای جمع کردن یا نگه داشتن موی سر، وسیله ای برای ضمیمه کردن کاغذها به هم، در پزشکی وسیله ای برای بستن رگ و مانند آن
ابزاری که برای نگه داشتن، فشار دادن و یا گرفتن چیزی به کار می رود، انبر، وسیله ای چوبی، فلزی یا پلاستیکی برای نگاه داشتن لباس روی طناب یا میله، وسیله ای برای جمع کردن یا نگه داشتن موی سر، وسیله ای برای ضمیمه کردن کاغذها به هم، در پزشکی وسیله ای برای بستن رگ و مانند آن
مخفف گروهه. گلوله. (برهان) (آنندراج) : چنان زد برو گرهۀ منجنیق که شد کوه در آب دریا غریق. شیخ نظامی (از جهانگیری). ، گروه مردم. (برهان). رجوع به گروهه شود
مخفف گروهه. گلوله. (برهان) (آنندراج) : چنان زد برو گرهۀ منجنیق که شد کوه در آب دریا غریق. شیخ نظامی (از جهانگیری). ، گروه مردم. (برهان). رجوع به گروهه شود
ده. دیه. قریه. روستا و قصبه. (ناظم الاطباء) : امیر اسماعیل رحمه الله مردمان آن دیهه را بخواند... گفتند که مسجد جامع در دیهۀ ما راست نیاید. (تاریخ بخارا نرشخی ص 21). و دیهۀ مماستین و... بنا کرد بعد از آن دیهۀ فرخشی برآورد. (تاریخ بخارا نرشخی ص 7)
ده. دیه. قریه. روستا و قصبه. (ناظم الاطباء) : امیر اسماعیل رحمه الله مردمان آن دیهه را بخواند... گفتند که مسجد جامع در دیهۀ ما راست نیاید. (تاریخ بخارا نرشخی ص 21). و دیهۀ مماستین و... بنا کرد بعد از آن دیهۀ فرخشی برآورد. (تاریخ بخارا نرشخی ص 7)
آواز اسب. صهیل. (انجمن آرا) (فرهنگ اوبهی) (از برهان) (از غیاث) (یادداشت مؤلف) (از آنندراج). شنه. شیه. بانگ اسب. صهال. (یادداشت مؤلف) : همی بست از گرد تک چشم مهر همی کافت از شیهه گوش سپهر. اسدی. گیسوی حوّا شناس پرچم منجوق او عطسۀ آدم شناس شیهۀ یکران او. خاقانی. از شیب تازیانۀ او عرش را هراس وز شیهۀ تکاور او چرخ را صدا. خاقانی. نوای شیهۀ شبدیز خسرو طبع شیرین را خوش است اما صدای تیشۀ فرهاد از آن خوشتر. میرزا عرب ناصح (از آنندراج). - شیهه زدن، فریاد زدن. بانگ برآوردن اسب. بانگ کردن اسب. آواز برآوردن اسب: گر شیهه ای زند به جوانی ستایمش ور نقطه ای برد کنمش نام طی ّ ارض. عرفی. - شیهه کردن، صدا برآوردن اسب. شیهه زدن: به گاه قباد این چنین شیهه کرد کجا کرد با شاه ترکان نبرد. فردوسی. ، آواز شیر. (یادداشت مؤلف). نعرۀ شیر که از نشاط کند. (فرهنگ اوبهی) : بانگ او کوه بلرزاند چون شیهۀ شیر سم او سنگ بدرّاند چون نیش گراز. منوچهری
آواز اسب. صَهیل. (انجمن آرا) (فرهنگ اوبهی) (از برهان) (از غیاث) (یادداشت مؤلف) (از آنندراج). شنه. شیه. بانگ اسب. صهال. (یادداشت مؤلف) : همی بست از گرد تک چشم مهر همی کافت از شیهه گوش سپهر. اسدی. گیسوی حوّا شناس پرچم منجوق او عطسۀ آدم شناس شیهۀ یکران او. خاقانی. از شیب تازیانۀ او عرش را هراس وز شیهۀ تکاور او چرخ را صدا. خاقانی. نوای شیهۀ شبدیز خسرو طبع شیرین را خوش است اما صدای تیشۀ فرهاد از آن خوشتر. میرزا عرب ناصح (از آنندراج). - شیهه زدن، فریاد زدن. بانگ برآوردن اسب. بانگ کردن اسب. آواز برآوردن اسب: گر شیهه ای زند به جوانی ستایمش ور نقطه ای برد کنمش نام طی ّ ارض. عرفی. - شیهه کردن، صدا برآوردن اسب. شیهه زدن: به گاه قباد این چنین شیهه کرد کجا کرد با شاه ترکان نبرد. فردوسی. ، آواز شیر. (یادداشت مؤلف). نعرۀ شیر که از نشاط کند. (فرهنگ اوبهی) : بانگ او کوه بلرزاند چون شیهۀ شیر سم او سنگ بدرّاند چون نیش گراز. منوچهری
نوعی پای افزار که رویه آن را از ریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آنرا گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند، نوعی از کفش است
نوعی پای افزار که رویه آن را از ریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آنرا گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند، نوعی از کفش است