جدول جو
جدول جو

معنی گیهه - جستجوی لغت در جدول جو

گیهه(هََ/ هَِ)
علیق. (ناظم الاطباء). از قبیل کاه و ینجه و جز آن که خوراک ستوران باشد، تموش. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس). بتۀ خار. خاربن، تمشک جنگلی
لغت نامه دهخدا
گیهه
از قبیل کاه و ینجه و جز آن که خوراک ستوران باشد
تصویری از گیهه
تصویر گیهه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیره
تصویر گیره
ابزاری که برای نگه داشتن، فشار دادن و یا گرفتن چیزی به کار می رود، انبر، وسیله ای چوبی، فلزی یا پلاستیکی برای نگاه داشتن لباس روی طناب یا میله، وسیله ای برای جمع کردن یا نگه داشتن موی سر، وسیله ای برای ضمیمه کردن کاغذها به هم، در پزشکی وسیله ای برای بستن رگ و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
باجه، گیشه، جایگاه مخصوص فروش بلیت یا گرفتن و دادن پول در سینما، بانک و مانند آن ها، دریچه، روزنه
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کفش که رویۀ آن از نخ یا ابریشم بافته می شود و ته آن از چرم یا پارچه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیهه
تصویر شیهه
آواز اسب، بانگ اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گینه
تصویر گینه
آبگینه، شیشه، بلور، آیینه، تنگ بلور، شیشۀ شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیهه
تصویر دیهه
روستا، ده، قریه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیاه
تصویر گیاه
هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبات، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرهه
تصویر گرهه
گروهه، مخفف گروهه، گروه
فرهنگ فارسی عمید
(گُ رُ هََ / هَِ)
مخفف گروهه. گلوله. (برهان) (آنندراج) :
چنان زد برو گرهۀ منجنیق
که شد کوه در آب دریا غریق.
شیخ نظامی (از جهانگیری).
، گروه مردم. (برهان). رجوع به گروهه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
کنایه از زن بدکاره، قحبه و فاحشه. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
ده. دیه. قریه. روستا و قصبه. (ناظم الاطباء) : امیر اسماعیل رحمه الله مردمان آن دیهه را بخواند... گفتند که مسجد جامع در دیهۀ ما راست نیاید. (تاریخ بخارا نرشخی ص 21). و دیهۀ مماستین و... بنا کرد بعد از آن دیهۀ فرخشی برآورد. (تاریخ بخارا نرشخی ص 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
پادشاه. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 21) (از فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ هََ / هَِ)
آواز اسب. صهیل. (انجمن آرا) (فرهنگ اوبهی) (از برهان) (از غیاث) (یادداشت مؤلف) (از آنندراج). شنه. شیه. بانگ اسب. صهال. (یادداشت مؤلف) :
همی بست از گرد تک چشم مهر
همی کافت از شیهه گوش سپهر.
اسدی.
گیسوی حوّا شناس پرچم منجوق او
عطسۀ آدم شناس شیهۀ یکران او.
خاقانی.
از شیب تازیانۀ او عرش را هراس
وز شیهۀ تکاور او چرخ را صدا.
خاقانی.
نوای شیهۀ شبدیز خسرو طبع شیرین را
خوش است اما صدای تیشۀ فرهاد از آن خوشتر.
میرزا عرب ناصح (از آنندراج).
- شیهه زدن، فریاد زدن. بانگ برآوردن اسب. بانگ کردن اسب. آواز برآوردن اسب:
گر شیهه ای زند به جوانی ستایمش
ور نقطه ای برد کنمش نام طی ّ ارض.
عرفی.
- شیهه کردن، صدا برآوردن اسب. شیهه زدن:
به گاه قباد این چنین شیهه کرد
کجا کرد با شاه ترکان نبرد.
فردوسی.
، آواز شیر. (یادداشت مؤلف). نعرۀ شیر که از نشاط کند. (فرهنگ اوبهی) :
بانگ او کوه بلرزاند چون شیهۀ شیر
سم او سنگ بدرّاند چون نیش گراز.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهََ / هَِ)
گرهچه که گره کوچک است و به این معنی با تشدید ثالث هم گفته اند، گره کوچکی که در نباتات بهم رسد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گینه
تصویر گینه
مخفف آبگینه بمعنای شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
فرانسوی باجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیله
تصویر گیله
نام جایی و مقامی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پای افزار که رویه آن را از ریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آنرا گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند، نوعی از کفش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیره
تصویر گیره
آلتی که چیزی را بگیرد و نگاه دارد، انبر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاه
تصویر گیاه
نبات، رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت، علف سبز، سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
گره کوچک گرهک گرهچه، کنه شتر: و باکی نبود که گرهه از خویشتن بدور کند و روا نبود که هیچ بوی خوشی بخویشتن در مالد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیهه
تصویر کیهه
تمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیهه
تصویر شیهه
آواز اسب، بانگ اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیهه
تصویر سیهه
فاحشه، زن بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیهه
تصویر دیهه
قریه، روستا و قصبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیجه
تصویر گیجه
گیجی گیجش: سر گیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیهه
تصویر شیهه
((شَ هِ))
آواز اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
((ش))
باجه، دریچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیره
تصویر گیره
((رِ))
وسیله ای برای گرفتن و نگه داشتن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیاه
تصویر گیاه
هر رستنی که از زمین بروید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیوه
تصویر گیوه
((وِ))
نوعی کفش که رویه آن از نخ یا ابریشم بافته می شود
گیوه ها را ور کشیدن: کنایه از تصمیم به رفتن گرفتن و آماده حرکت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گینه
تصویر گینه
جنس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
باجه
فرهنگ واژه فارسی سره