جدول جو
جدول جو

معنی گیسوبند - جستجوی لغت در جدول جو

گیسوبند
رشته یا نواری که زنان با آن گیسوان خود را می بندند، توری کیسه مانند که زنان موهای عقب سر خود را در آن جمع می کنند
تصویری از گیسوبند
تصویر گیسوبند
فرهنگ فارسی عمید
گیسوبند(بَ)
بندی یا کیسه ای که گیسوان را بدان بندند و یا در آن گذارند تا پریشان نگردد. بندگیس. (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). عقاص، رشته ای که بدان گیسو بندند. (منتهی الارب). قرامل، قرمل، گیسوبند. (دهار) (السامی فی الاسامی). رجوع به گیس بند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلوبند
تصویر گلوبند
زیوری که زنان به گردن خود می بندند، آنچه برای زینت به گردن ببندند، گردن بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوبند
تصویر دیوبند
آنکه دیو را ببندد و دربند کند، لقب تهمورث پادشاه سوم پیشدادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوبند
تصویر گاوبند
واحد زراعتی، کسی که یک جفت گاو داشته باشد و با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند، صاحب گاو
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
دهی است از دهستان گور بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. واقع در 48هزارگزی خاور ساردوئیه و 6هزارگزی شمال راه مالرو دارزین به ساردوئیه. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 71 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میگردد. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
بندکننده دیو. آنکه دیوان را به بند آورد. آنکه دیو رامغلوب و مقهور سازد و بند کند، کنایه از پهلوان و دلیر و شجاع است چون رستم که دیوان مازندران را ببند آورد. و یا مقهورکننده دیوان چون طهمورث یا مطیع و فرمانبردار کننده دیو است چون سلیمان و در این موارد صفت است برای این افراد:
گرفتش سنان و کمان و کمند
گران گرز را پهلو دیوبند.
فردوسی.
بیامد یکی بانگ برزد بلند
که ای پرمنش مهتر دیوبند.
فردوسی.
چو گیتی سرآمد بدان دیوبند
جهان را همه پند او سودمند.
فردوسی.
و او را طهمورث دیوبند خواندندی. (نوروزنامه).
حکم تو دیوبند و جهانت جهانگشای
اقبال بر در تو در آسمان گشای.
خاقانی.
گر در زمین شام سلیمان دیوبند
بلقیس را ز شهر سبا کرد خواستار.
خاقانی.
تاجور جهان چو جم تخت خدای مملکت
خاتم دیوبند او بندگشای مملکت.
خاقانی.
همه در هراسیم ازین دیوزاد
توئی دیوبند از تو خواهیم داد.
نظامی.
سکندر منم خسرو دیوبند
خداوند شمشیر و تخت بلند.
نظامی.
شتابنده شد خسرو دیوبند.
نظامی.
، افسونگر. (ناظم الاطباء). مسخرکننده دیو. گیرندۀ جن و دیو:
این بود حساب زورمندی
وین بود فسون دیوبندی.
نظامی.
تا خبر یافت از هنرمندی
دیوبندی فرشته پیوندی.
نظامی.
،
{{اسم مرکّب}} روز شانزدهم ازهرماه ملکی. (برهان). (جهانگیری) (از ناظم الاطباء)، جائی که دیوان برای خود مسکن برمی گزینند. (ناظم الاطباء). جای که دیوان برای ماندن خود مقرر ساخته باشند و آن را بکاه و چوب و غیره بسته. (آنندراج) :
سرون در فشارد بشاخ بلند
چو دیوی بخسبد در آن دیوبند.
نظامی.
،
{{اسم خاص}} لقب قارن برادرزادۀ جمشید و او را قارن دیوبند میگفته اند. (از برهان) (از جهانگیری)، لقب جمشید. (از برهان) (از شرفنامۀ منیری)، (در داستانهای ملی ایران) لقب طهمورث. (برهان). بسبب آنکه دیوان را بندکرد این لقب یافت. لقب تهمورس است چون بریاضات اخلاق ذمیمه را بحمیده بدل کرده و بر نفس غالب شده بود اورا دیوبند خواندند. (آنندراج) :
نگه کن بجمشید شاه بلند
همان نیز تهمورس دیوبند.
فردوسی.
پسر بد مر او را یکی هوشمند
گرانمایه تهمورس دیوبند.
فردوسی.
منوچهر چون زاد سرو بلند
بکردار طهمورس دیوبند.
فردوسی.
طهمورث پیش از آنکه شاه شد همه در جنگ متمردان و دیوان بود و او را دیوبند گفتندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 10)، لقب رستم:
چنین گفت کزبارگاه بلند
برفتم بر رستم دیوبند.
فردوسی.
پدر را چنین گفت کاین زورمند
که خوانی ورا رستم دیوبند.
فردوسی.
و دیگر که از رستم دیوبند
ز لهراسب و از اشکش هوشمند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آنکه اجازه دارد با پرداخت حقی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند. مؤلف آنندراج آرد: گاوبند. (فارسی) :
بود رشوه قصاب را گاوبند
و گرنه شود کشته در گوسفند.
و معنی آن را ننوشته است. و رجوع به گاوبندی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ بَ)
گردن بند. سینه ریز. مخنقه. (دهار) (زمخشری). هجار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سا)
دهی مرکز دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر با 752 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات. محصول آن خرما، غلات، تنباکو، جالیزکاری و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عیسْ وَ)
یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر. آب آن از قنات و چاه. زراعت آن اکثر دیمی است. محصول آن غلات و خرما و تنباکو است. این دهستان از 9 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 3200 تن است و قرای مهم آن عبارتند از: چاه خانی، خوش آب، خوش مکان، سرمل و گزبلند. مرکز این دهستان قریۀ عیسوند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
گیسو که بسان کمند باشد در بلندی، کنایه از محبوب است. (آنندراج) (بهار عجم) :
شبی چون کاکل بالابلندان
سوادی از خم گیسوکمندان.
زلالی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(قَیْسْ وَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، سکنۀ آن 80 تن. آب آن از سراب قره دانه می باشد. محصول آن غلات، چغندرقند، صیفی، حبوب و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
از دو فعل امر ’گیر’ و ’بند’ و به معنی گیر و دار یا جنگ و رزم و درهم افتادگی دو سپاه یا دو دسته مردم متخاصم به کار رود، گرفتن و بستن و مردم را دستگیر ساختن و زندانی کردن و در تداول عامه گویند: بگیر و ببند راه افتاده است. رجوع به گیر و دار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلوبند
تصویر گلوبند
گردن بند
فرهنگ لغت هوشیار
بند گیس، رشته ای که بدان زنان گیسوان خود رابندند و محکم کنند تا پریشان نشود، کیسه مانندی است که زنان در عقب سر بندند و گیسوی خود را در آن کنند، آنکه گیس زنان را بندد و بافد
فرهنگ لغت هوشیار
گیسو بند که هست اندر و حلقه و یاره چند ز حوا بماندست با گیس بند (گرشا. 187)
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداریست از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان که جهت استفاده از پشم و شیر و گوشتش آنرا اهلی کرده بصورت گله های بزرگ نگهداری میکنند. برخی نژاد های گوسفند نر دارای شاخ مورب و حلقوی و پیچ دار میباشند و در این صورت بنام قوچ نامیده میشوند ولی گوسفند ماده متعلق بهر نژادی که باشد بطور عام بنام میش خوانده میشود. بهترین نژاد های گوسفند عبارتند از: نژاد مرینوس که دارای پشمهای لطیفی است و گوسفند قره گل که پشمهایش دارای جعد خاصی است گوسپند ضان، جمع گوسفندان گوسفند ها. یا گوسفند تسلیم. گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، شخصی که در کمال تسلیم باشد (ایهام بدو معنی) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند. (شانی تکلو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوبند
تصویر گلوبند
((~. بَ))
گردن بند، سینه ریز، دستمال گردن
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
صاحب گاوی که می تواند با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند
فرهنگ فارسی معین
عقد، گردن بند، گلوند، قلاده، دستمال گردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر مردی در خواب ببیند گلو بند بسته است خوب نیست. چیزهای زنانه در خواب برای مردان نشان از بی آبروئی و هتک حرمت و نفی احترام و شخصیت مردانه است مثل بزک کردن، دامن و کرست بستن و از جمله همین گلو بند داشتن. البته فرق است بین گلو بند زینتی زنان و زنجیر طلائی که مردان همراه یک پلاک یا سکه منقش به اسم خدا و اولیا به گردن می بندند. با این توضیح گلو بند در خواب تعهد و دین است اعم از دین اخلاقی یا مالی. اگر در خواب ببینید که گلوبندی بر گردن دارید خواب شما می گوید مدیون خواهید شد یا مدیون هستید. چنانچه در خواب ببینید گلوبندی دارید و آن را باز می کنید و گردن لخت خود را مشاهده می نمائید نشان آن است که از زیر بار دین بیرون می آئید و وام خود را می گذارید یا تعهد خویش را انجام می دهید. سنگینی و کلفتی گلو بند از هر جنسی که باشد نشان سبکی و سنگینی دین است. اگر گلوبند کلفت و سنگین باشد وام شما سنگین است و اگر نازک باشد اندک است. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی