جدول جو
جدول جو

معنی گیسار - جستجوی لغت در جدول جو

گیسار
قریه ای است واقع در دو فرسخ بیشتر میانۀ جنوب ومشرق دراهان به فارس، (از فارسنامۀ ناصری ص 273)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیلار
تصویر گیلار
(دخترانه)
نوعی مرغابی با منقار کوچک که در آبهای شیرین زندگی می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیتار
تصویر گیتار
ساز زهی زخمه ای با پشت و روی هموار، دسته ای پهن که به گوشی های کوک ختم می شود و شش سیم که به وسیلۀ زخمه یا انگشت نواخته می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایسار
تصویر ایسار
توانگر شدن، بی نیاز شدن، آسان شدن، به آسانی زاییدن زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
بیستار، اشاره به یک شخص یا یک چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسار
تصویر گسار
گساردن، پسوند متصل به واژه به معنای گسارنده مثلاً باده گسار، می گسار، غم گسار، اندوه گسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسار
تصویر یسار
مقابل یمین، طرف چپ، سمت چپ، کنایه از شوم، نامبارک، کنایه از کسی که دیدن روی او باعث نکبت و نحوست شود، برای مثال نشسته مدعیانند از یمین و یسار / خدای را که بپرهیز از «یساری» چند (ظهوری - لغتنامه - یسار)، فراخی و آسانی، توانگری، فراخی در نعمت و مال
فرهنگ فارسی عمید
(یَ سْ سا)
یسار. دست چپ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به یسار شود، کمی و اندکی. گویند: انظرنی حتی یسار، یعنی اندکی منتظر من باش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
یسار. دست چپ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به یسار شود
لغت نامه دهخدا
بزدلی و خوف، (آنندراج)، تکاهل و تکاسل و آهستگی، (از آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) تنبلی، دیر جنبیدن:
خماردار همه سال با گیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه گیار،
دقیقی (از شعوری)،
- باگیار، بزدل و ترسو،
-، تنبل و کاهل، کسل:
خماردار همه سال باگیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه گیار،
دقیقی،
رجوع به کیار شود،
- بی گیار، تیز و چالاک و خوش، (آنندراج) :
بدو گفت بهرام شو بی گیار
بیاور که سرگین کشد بر کنار،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دیه های لنگا در مازندران، (از استرآباد و مازندران رابینو ص 143بخش فارس)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گذار باشد که از گذاشتن و امر به گذاشتن هم هست، یعنی بگذار. (برهان). رجوع به گساردن شود، خورنده. خورندۀ غم و خورندۀ شراب نیز هست. (برهان). بصورت ترکیب با غم و می و باده و انده و پیمانه به کار رود. و غمگسار و اندوه و انده گسار و میگسار کسی است که با وی غم یا باده را در میان نهند ومجازاً بمعنی غمخوار و یا میخوار باشد:
تو سرو جویباری تو لالۀ بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی.
فرخی.
به گیتی مرا خود همین است و بس
چه انده گسار و چه فریادرس.
فردوسی.
اگر رای میداری و روی یار
همت می بود هم بت میگسار.
اسدی.
انده گسار من شد و انده به من گذاشت
وامق چه کرد در غم عذرا من آن کنم.
خاقانی.
تا برون شد سر شکارش بود
کآمد آن خانه غمگسارش بود
بود بهرام روز و شب بشکار
گاه بر باد و گاه باده گسار.
نظامی.
می و نقل و سماع و یاری چند
میگساری و غمگساری چند.
نظامی.
گر از دلبری دل به تنگ آیدت
وگر غمگساری به چنگ آیدت.
سعدی (بوستان).
همه روزه گر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود در کنار.
سعدی (بوستان).
دردی کش بادۀ محبت مائیم
پیمانه گسار بزم الفت مائیم
آیینۀ هفتادودو ملت مائیم
با این همه معنی تو و صورت مائیم.
شریف خان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آلتی است از آلات موسیقی شبیه ویولون که با مضراب نواخته گردد، قیتار، قیثار، (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بیدخت بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. واقع در 42000 گزی خاور گناباد. محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 352 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 73000 گزی شمال قاین و سر راه مالرو و عمومی بزن آباد، محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 155 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی ایشان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی آستانه است که در شهرستان رشت واقع است و 165 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان لیسار و هره دشت بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع در 18هزارگزی شمال هشتپر، بین شوسۀ انزلی به آستارا و دریا، جلگه، معتدل و مرطوب، دارای 894 تن سکنه، آب آن از رود خانه هره دشت و چشمه، محصول عمده آنجا غلات، برنج، لبنیات و مرکبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، دبستان و شعبه شیلات، پاسگاه ژاندارمری و یکصد باب دکان دارد و در تابستان اغلب سکنه آن به سردسیر میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ رَ)
توانگر گردیدن و بی نیاز گشتن، (از ’ی س ر’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
مرادف سیه سر و سیاه سار، (آنندراج)، رجوع بهمین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
روی و سیمای نامبارک و نامیمون. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که او میمنت ندارد و دیدن روی او نامبارک است. (برهان). شوم و نامبارک. (آنندراج) :
نشسته مدعیانند از یمین و یسار
خدای را که بپرهیز از یساری چند.
ظهوری (از آنندراج).
غیرتی گیر از زنان عرب
مالداری مجو که هست یسار.
محمدقلی مجذوب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
از قلاع محکمه خراسان و از توابع ملک هرات است و مأمن حکام آن ولایت بوده. (انجمن آرای ناصری). از شهرهای مرزی واقعه در بین غزنه و هراه. (معجم البلدان). رجوع به تاریخ مغول ص 367، 368، 370، 371، 378 شود: بسیار جهد کرد و شهامت نمود تا به خیسار و قولک بیش نرسید. (تاریخ بیهقی). منزل اول باشان بود و دیگر خیسار. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
از اتباع فلان است، گویند فلان و بیسار یا فلان فیسار، فلان و بهمان، فلان بهمان، باستار، (یادداشت مؤلف)، فلان و فیسار، فلان فیسار
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیصار. (دزی ج 1 ص 135). رجوع به بیصار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یسار
تصویر یسار
دست چپ از دو دست آدمی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیتار
تصویر گیتار
آلتی است از آلات موسیقی شبیه ویولون که با مضراب نواخته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایسار
تصویر ایسار
توانگر گردیدن، بی نیاز گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
فلان و بهمان، فلان فیسال
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بمعنی گسارنده (نوشنده خورنده) آید: اندهگسار باده گسار غمگسار می گسار
فرهنگ لغت هوشیار
از سازهای زهی که دارای شش سیم می باشد و با انگشتان دست نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
((گُ))
پسوندی است که در ترکیب با بعضی واژه ها معنای خورنده می دهد. مانند، غم گسار، می گسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یسار
تصویر یسار
((یَ))
طرف چپ، چهره ای که دیدن آن نحوست و شومی می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
((بِ))
واژه ای مانند فلان، که اشاره به یک چیز یا شخص مجهول و نامعلوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایسار
تصویر ایسار
فراخ دست شدن، توانگر گشتن، توانگری
فرهنگ فارسی معین
بهمان، فلان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر اهل موسیقی نباشید و در خواب ببینید گیتاری می نوازید کاری را خراب می کنید که مورد سرزنش قرار می گیرید. گیتار هم مانند دیگر آلات موسیقی ارتکاب به گناه و تمایل به فساد و کشش به سوی خلاف تعبیر می شود. اگر اهل موسیقی باشید و گیتار در خواب ببینید هیچ تعبیر خاصی ندارد در غیر این صورت خواب شما می گوید به فساد و تباهی متمایل می شوید. اگر در خواب ببینید گیتاری را شکسته و دور افکنده اید از راه خلاف بر می گردید. اگر گیتار به دیگری تعلق داشته باشد و شما از او بگیرید و بشکنید در واقع مانع انجام یک کار خلاف می شوید. خرید و فروش گیتار در خواب نیز فساد و اشتغال به گناه است. منوچهر مطیعی تهرانی
اگر اهل موسیقی نباشید و در خواب ببینید گیتاری می نوازید کاری را خراب می کنید که مورد سرزنش قرار می گیرید. گیتار هم مانند دیگر آلات موسیقی ارتکاب به گناه و تمایل به فساد و کشش به سوی خلاف تعبیر می شود. اگر اهل موسیقی باشید و گیتار در خواب ببینید هیچ تعبیر خاصی ندارد در غیر این صورت خواب شما می گوید به فساد و تباهی متمایل می شوید. اگر در خواب ببینید گیتاری را شکسته و دور افکنده اید از راه خلاف بر می گردید. اگر گیتار به دیگری تعلق داشته باشد و شما از او بگیرید و بشکنید در واقع مانع انجام یک کار خلاف می شوید. خرید و فروش گیتار در خواب نیز فساد و اشتغال به گناه است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب