یکی از پهلوانان داستانی ایران و پسر گودرز و داماد رستم جهان پهلوان است و هموست که کیخسرو پسر سیاوش نوۀ کیکاوس و افراسیاب را بعد از هفت سال جستجو با مادرش فرنگیس از ترکستان به ایران آورد. (از برهان قاطع) (ازغیاث اللغات). سرگذشت گیو در قسمت مهم داستان شاهنامه آمده است. برای اطلاع از اعمال و افعال او به شاهنامۀ فردوسی باید رجوع کرد. اما چنانکه از مآخذ تاریخی برمی آید گودرز پسر گیو است اما در شاهنامه گیو پهلوان پسر گودرز دانسته شده و عین این حالت در متون پهلوی نیز وجود دارد و معلوم نیست معکوس کردن قضیه ازکجا نشأت کرده است، به هرحال بنا بروایت فردوسی درعهد کیان پس از خاندان سام نیرم، خاندان گودرز گشوادگان، اهمیت بسیار دارد. مؤسس این خاندان پهلوانی، گشواد زرین کلاه، از پهلوانان عهد فریدون بود و پسر اوگودرز پهلوان بزرگ و مدبر عهد کاوس و کیخسرو است که هفتاد و هشت پسر و نبیره داشت. پهلوانترین فرد خاندان او گیو بوده است و این گیو که پس از رستم هماورد نداشت، بانوگشسب سوار، دختر رستم را به زنی گرفته بود. نام گیو در متون پهلوی ویو و گیو (هر دو با یاءمجهول) ضبط شده و او پسر گودرز و از جملۀ جاویدانان است. این اسم در طبری ’یی’ ضبط شده و این شکل محققاً از ویو پدید آمده است. اما همین نام را در کتیبۀاشکانی بیستون به صورت معمول در پهلوی و فارسی یعنی گیو با یاء مجهول می بینیم و در اینجا گیو پدر گودرزاست نه پسر او. استاد کریستن سن معتقد است که چون نام اغلب جاویدانان از فهرست مفصل اسامی یشت سیزدهم (فروردین یشت) استخراج شده است ناگزیر باید نام گیو را هم در همین یشت جست و از این روی نام گئونی پسر وهونمه باید همان گیو یا ویو باشد. اما نویسندۀ بندهشن تحت تأثیر آثار اسلامی گیو جاویدان را با گیو پهلوان اشتباه کرده است. گیو بنا به روایات فردوسی نیز با کیخسرو و فریبرز و طوس ناپدید شد. بدین معنی که چون کیخسرو دست از جهان شست و سفر آخرت گرفت، فریبرز وطوس و گیو نیز به کیفیتی که در پایان داستان کیخسروو مقدمۀ داستان لهراسب در شاهنامۀ فردوسی می بینیم با او رفتند و دیگر بازنگشتند و از اینجا چنین برمی آید که داستان گیو پهلوان در روایات ملی نیز با داستان گئونی مذکور در فروردین یشت آمیخته شده است. ظاهراً گودرز و گیو و بیژن از پادشاهان و بزرگان اشکانی بوده اند و بتدریج در روایات ملی ایران راه یافته و درشمار پهلوانان درآمده اند. نام گودرز و پسرش گیو، برگوترزس و پدرش گئو در مآخذ رومی که هردو از اشکانیانند قابل تطبیق است. (از حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 و 2 ص 535، 541 به بعد) : چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی. چو گیو و چو رهام کارآزمای چو گرگین و خراد فرخنده رای. فردوسی. خود و گیو و گودرزو چندان سوار برفتند شاد از در شهریار. فردوسی. همی به فخر نجویند جنگ بیژن و گیو که او میان گرازی بزد به یک خنجر. قطران. و گفت (کیکاوس) سیاوش روحانی را من کشتم نه افراسیاب و گیوبن جودرز را مجهول وار بفرستاد. (فارسنامۀ ابن بلخی صص 41-42). و هفتاد پسر گودرز کشته شد و این کارزار رزم پشن خوانند.... بعد مدتی بیژن گیو را با گرگین میلاد به کشتن گرازان فرستاد. (مجمل التواریخ والقصص ص 48)
یکی از پهلوانان داستانی ایران و پسر گودرز و داماد رستم جهان پهلوان است و هموست که کیخسرو پسر سیاوش نوۀ کیکاوس و افراسیاب را بعد از هفت سال جستجو با مادرش فرنگیس از ترکستان به ایران آورد. (از برهان قاطع) (ازغیاث اللغات). سرگذشت گیو در قسمت مهم داستان شاهنامه آمده است. برای اطلاع از اعمال و افعال او به شاهنامۀ فردوسی باید رجوع کرد. اما چنانکه از مآخذ تاریخی برمی آید گودرز پسر گیو است اما در شاهنامه گیو پهلوان پسر گودرز دانسته شده و عین این حالت در متون پهلوی نیز وجود دارد و معلوم نیست معکوس کردن قضیه ازکجا نشأت کرده است، به هرحال بنا بروایت فردوسی درعهد کیان پس از خاندان سام نیرم، خاندان گودرز گشوادگان، اهمیت بسیار دارد. مؤسس این خاندان پهلوانی، گشواد زرین کلاه، از پهلوانان عهد فریدون بود و پسر اوگودرز پهلوان بزرگ و مدبر عهد کاوس و کیخسرو است که هفتاد و هشت پسر و نبیره داشت. پهلوانترین فرد خاندان او گیو بوده است و این گیو که پس از رستم هماورد نداشت، بانوگشسب سوار، دختر رستم را به زنی گرفته بود. نام گیو در متون پهلوی ویو و گیو (هر دو با یاءمجهول) ضبط شده و او پسر گودرز و از جملۀ جاویدانان است. این اسم در طبری ’یی’ ضبط شده و این شکل محققاً از ویو پدید آمده است. اما همین نام را در کتیبۀاشکانی بیستون به صورت معمول در پهلوی و فارسی یعنی گیو با یاء مجهول می بینیم و در اینجا گیو پدر گودرزاست نه پسر او. استاد کریستن سن معتقد است که چون نام اغلب جاویدانان از فهرست مفصل اسامی یشت سیزدهم (فروردین یشت) استخراج شده است ناگزیر باید نام گیو را هم در همین یشت جست و از این روی نام گئونی پسر وهونمه باید همان گیو یا ویو باشد. اما نویسندۀ بندهشن تحت تأثیر آثار اسلامی گیو جاویدان را با گیو پهلوان اشتباه کرده است. گیو بنا به روایات فردوسی نیز با کیخسرو و فریبرز و طوس ناپدید شد. بدین معنی که چون کیخسرو دست از جهان شست و سفر آخرت گرفت، فریبرز وطوس و گیو نیز به کیفیتی که در پایان داستان کیخسروو مقدمۀ داستان لهراسب در شاهنامۀ فردوسی می بینیم با او رفتند و دیگر بازنگشتند و از اینجا چنین برمی آید که داستان گیو پهلوان در روایات ملی نیز با داستان گئونی مذکور در فروردین یشت آمیخته شده است. ظاهراً گودرز و گیو و بیژن از پادشاهان و بزرگان اشکانی بوده اند و بتدریج در روایات ملی ایران راه یافته و درشمار پهلوانان درآمده اند. نام گودرز و پسرش گیو، برگوترزس و پدرش گئو در مآخذ رومی که هردو از اشکانیانند قابل تطبیق است. (از حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 و 2 ص 535، 541 به بعد) : چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی. چو گیو و چو رهام کارآزمای چو گرگین و خراد فرخنده رای. فردوسی. خود و گیو و گودرزو چندان سوار برفتند شاد از در شهریار. فردوسی. همی به فخر نجویند جنگ بیژن و گیو که او میان گرازی بزد به یک خنجر. قطران. و گفت (کیکاوس) سیاوش روحانی را من کشتم نه افراسیاب و گیوبن جودرز را مجهول وار بفرستاد. (فارسنامۀ ابن بلخی صص 41-42). و هفتاد پسر گودرز کشته شد و این کارزار رزم پشن خوانند.... بعد مدتی بیژن گیو را با گرگین میلاد به کشتن گرازان فرستاد. (مجمل التواریخ والقصص ص 48)
دهی است از دهستان حومه بخش دستجرد قم شهرستان قم. واقع در یکهزارگزی خاور دستجرد. محلی کوهستانی و کنار رودخانه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 1249 تن است. آب آن از قنات و 3 رشته چشمه و رود خانه جهرود تأمین میشود. محصول آن غلات و مختصر پنبه، انگور، گردو، زردآلو و هلو و شغل اهالی زراعت است. از آثار قدیمی امامزاده و تپه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان حومه بخش دستجرد قم شهرستان قم. واقع در یکهزارگزی خاور دستجرد. محلی کوهستانی و کنار رودخانه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 1249 تن است. آب آن از قنات و 3 رشته چشمه و رود خانه جهرود تأمین میشود. محصول آن غلات و مختصر پنبه، انگور، گردو، زردآلو و هلو و شغل اهالی زراعت است. از آثار قدیمی امامزاده و تپه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان ده بالا بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 28000گزی شمال خاوری خاش و 21000گزی خاور شوسۀ خاش به میرجاوه. هوای آن معتدل و دارای 1000 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه فرعی دارد. ساکنان از طایفۀ شهنوازی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان ده بالا بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 28000گزی شمال خاوری خاش و 21000گزی خاور شوسۀ خاش به میرجاوه. هوای آن معتدل و دارای 1000 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه فرعی دارد. ساکنان از طایفۀ شهنوازی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان السین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 5000گزی شمال باختر بندرعباس و 3000گزی شمال راه مالرو ضمیر به بندرعباس دارای 30 تن سکنه است. مزرعۀ صندل و گلستان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان السین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 5000گزی شمال باختر بندرعباس و 3000گزی شمال راه مالرو ضمیر به بندرعباس دارای 30 تن سکنه است. مزرعۀ صندل و گلستان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
شهر کوچکی است در نیمه راه قرنین. (در حاشیۀ کویر و شمال باختری خاش) و فره واقع است. ابن حوقل درباره آن گوید: دهکده ها و کشتزارهای فراوان دارد زیرادر میان ولایتی حاصلخیز واقع است و آبش از قنات های متعدد تأمین میشود. ساختمانهای شهر از خشت باشد. مؤلف سرزمینهای خلافت شرقی ص 367 از قول یاقوت نویسد که:در زمان وی (یاقوت) مردم آن را گیزه مینامیدند
شهر کوچکی است در نیمه راه قرنین. (در حاشیۀ کویر و شمال باختری خاش) و فره واقع است. ابن حوقل درباره آن گوید: دهکده ها و کشتزارهای فراوان دارد زیرادر میان ولایتی حاصلخیز واقع است و آبش از قنات های متعدد تأمین میشود. ساختمانهای شهر از خشت باشد. مؤلف سرزمینهای خلافت شرقی ص 367 از قول یاقوت نویسد که:در زمان وی (یاقوت) مردم آن را گیزه مینامیدند
در گیلان نام تنگرس باشد و آن درختچه ای است که برگهای آن برای دام زهراست، میوۀ آن در پزشکی به عنوان مسهل به کار میرودو اگر آن را با آهک بیامیزند رنگ سبزی میدهد که در نقاشی مصرف میشود، این درختچه برای آرایش باغها خوب است، چوب آن سبک و نرم و پشت گلی است، زغال آن در باروت سازی به کار میرود و از آن پرچین خوبی میسازند، درجنگلهای شمال ایران خصوصاً در لاهیجان و نور فراوان است، (جنگل شناسی ج 1 صص 260-216) رجوع به تنگرس شود
در گیلان نام تنگرس باشد و آن درختچه ای است که برگهای آن برای دام زهراست، میوۀ آن در پزشکی به عنوان مسهل به کار میرودو اگر آن را با آهک بیامیزند رنگ سبزی میدهد که در نقاشی مصرف میشود، این درختچه برای آرایش باغها خوب است، چوب آن سبک و نرم و پشت گلی است، زغال آن در باروت سازی به کار میرود و از آن پرچین خوبی میسازند، درجنگلهای شمال ایران خصوصاً در لاهیجان و نور فراوان است، (جنگل شناسی ج 1 صص 260-216) رجوع به تنگرس شود
گیس، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری)، صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است، و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است، ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود، و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد، اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی: فرنگیس بگرفت گیسو به دست به فندق گل ارغوان را بخست، مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید: از گیسوی او نسیم مشک آید وز زلفک اونسیم نسترون، رودکی، به رخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب، فردوسی، ز پرده به گیسوش بیرون کشید ز تخت بزرگیش در خون کشید، فردوسی، روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان، فرخی، تیره بر چرخ راه کاهکشان همچو گیسوی زنگیان به نشان، عنصری، کابروی و مژه عزیزتر باشند هر چند بلندتربود گیسو، ناصرخسرو، گیسوی من به سوی من ند و ریحانست گر به چشم تو همی تافته مار آید، ناصرخسرو، گیسوی تو شهپر همای نبوی دان بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج، سوزنی، گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند دانند که نز جنس همایست غلیواج، سوزنی، گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش، خاقانی، تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند، خاقانی، حصار قلعۀ یاغی به منجنیق مده به بام قصر برافکن کمند گیسو را، سعدی، شیادی گیسوان بافت که من علویم، سعدی (گلستان)، ج، گیسوان و گیسوها، ذوأبه، غسنه، غسناه، گیسو، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : جیسوان، معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد، (منتهی الارب)، - صاحب گیسوی، دارای گیسو بودن، - ، کنایه از علوی بودن: گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی، سوزنی، - گیسوان، در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جملۀ آن را گیسو خوانند، گفته شود، سه ستارۀ گیسو (ضفیره) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند، (از التفهیم بیرونی ص 87 و حاشیه) : ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید، (التفهیم بیرونی ص 115)، ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن، (التفهیم بیرونی ص 165)
گیس، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری)، صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است، و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است، ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود، و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد، اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی: فرنگیس بگرفت گیسو به دست به فندق گل ارغوان را بخست، مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید: از گیسوی او نسیم مشک آید وز زلفک اونسیم نسترون، رودکی، به رخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب، فردوسی، ز پرده به گیسوش بیرون کشید ز تخت بزرگیش در خون کشید، فردوسی، روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان، فرخی، تیره بر چرخ راه کاهکشان همچو گیسوی زنگیان به نشان، عنصری، کابروی و مژه عزیزتر باشند هر چند بلندتربود گیسو، ناصرخسرو، گیسوی من به سوی من ند و ریحانست گر به چشم تو همی تافته مار آید، ناصرخسرو، گیسوی تو شهپر همای نبوی دان بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج، سوزنی، گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند دانند که نز جنس همایست غلیواج، سوزنی، گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش، خاقانی، تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند، خاقانی، حصار قلعۀ یاغی به منجنیق مده به بام قصر برافکن کمند گیسو را، سعدی، شیادی گیسوان بافت که من علویم، سعدی (گلستان)، ج، گیسوان و گیسوها، ذُوأبَه، غُسنَه، غُسناه، گیسو، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : جَیسُوان، معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد، (منتهی الارب)، - صاحب گیسوی، دارای گیسو بودن، - ، کنایه از علوی بودن: گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی، سوزنی، - گیسوان، در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جملۀ آن را گیسو خوانند، گفته شود، سه ستارۀ گیسو (ضفیره) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند، (از التفهیم بیرونی ص 87 و حاشیه) : ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید، (التفهیم بیرونی ص 115)، ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن، (التفهیم بیرونی ص 165)
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک شهرستان لار، واقع در 128هزارگزی شمال خاور بستک، محلی در دامنۀ کوه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 95 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک شهرستان لار، واقع در 128هزارگزی شمال خاور بستک، محلی در دامنۀ کوه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 95 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
گیلوئی، قسمت فاصله مابین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچبری کنند و به منزلۀ گلوی طاق و سقف است و هنوز هم به همین عبارت در زبان عموم هست ولی در فرهنگها ضبط نشده است، (گنجینۀ گنجوی یا دفتر هفتم حکیم نظامی ص 136) : صفه ای تا فلک سر آورده گیلوی طاق او برآورده، (گنجینۀ گنجوی)، رجوع به گیلویی شود
گیلوئی، قسمت فاصله مابین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچبری کنند و به منزلۀ گلوی طاق و سقف است و هنوز هم به همین عبارت در زبان عموم هست ولی در فرهنگها ضبط نشده است، (گنجینۀ گنجوی یا دفتر هفتم حکیم نظامی ص 136) : صفه ای تا فلک سر آورده گیلوی طاق او برآورده، (گنجینۀ گنجوی)، رجوع به گیلویی شود
خارپشت بزرگ، (از برهان) (از آنندراج)، خارپشت، (ناظم الاطباء) : و عهد اهل سجستان باعرب این بود که چیزو نکشند که اگر چیزو را هلاک کننددر آن ولایت از افعی نتوان بود، (تاریخ بیهق ص 30)
خارپشت بزرگ، (از برهان) (از آنندراج)، خارپشت، (ناظم الاطباء) : و عهد اهل سجستان باعرب این بود که چیزو نکشند که اگر چیزو را هلاک کننددر آن ولایت از افعی نتوان بود، (تاریخ بیهق ص 30)
یکی از جزایر چهارگانه ای است که کشور ژاپن را بوجود می آورند وبوسیلۀ تنگۀ چوغار از جزیره نیسپون که در جهت جنوبی ژاپن واقع و بزرگتر از سه تای دیگر است جدا شده و در گوشۀ جنوبی آن یک قطعه شبه جزیره دراز و معوج موسوم به ’اوسیما’ قرار دارد. از سمت شمال غربی به جزیره دراز موسوم به ساخالین متعلق به دولت روسیه و از سوی شمال شرقی هم به طرف مجمع الجزایر مسمی به کوریله از کشور ژاپن امتداد پیدا کرده و طولش به 560 وعرضش به 450 هزار گز بالغ میباشد و به انضمام جزایرکوچک قوریلۀ نامبرده مساحت سطحش به 6095 کیلومتر ونفوسش به 422300 تن بالغ میگردد و از این رو در هر هزار گز 7 نفر زندگی می کنند و این مقدار نسبت به سایر نقاط ژاپن بسیار کم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
یکی از جزایر چهارگانه ای است که کشور ژاپن را بوجود می آورند وبوسیلۀ تنگۀ چوغار از جزیره نیسپون که در جهت جنوبی ژاپن واقع و بزرگتر از سه تای دیگر است جدا شده و در گوشۀ جنوبی آن یک قطعه شبه جزیره دراز و معوج موسوم به ’اوسیما’ قرار دارد. از سمت شمال غربی به جزیره دراز موسوم به ساخالین متعلق به دولت روسیه و از سوی شمال شرقی هم به طرف مجمع الجزایر مسمی به کوریله از کشور ژاپن امتداد پیدا کرده و طولش به 560 وعرضش به 450 هزار گز بالغ میباشد و به انضمام جزایرکوچک قوریلۀ نامبرده مساحت سطحش به 6095 کیلومتر ونفوسش به 422300 تن بالغ میگردد و از این رو در هر هزار گز 7 نفر زندگی می کنند و این مقدار نسبت به سایر نقاط ژاپن بسیار کم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
به معنی گری یعنی گریه. ظاهراًمصحف ’گریه’ است، کوه. ظاهراً مصحف ’گریوه’ است، گردن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 312 ب و 314 الف). ظاهراً مصحف ’گریو’ بمعنی گردن. ورجوع به گریبان از حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود
به معنی گری یعنی گریه. ظاهراًمصحف ’گریه’ است، کوه. ظاهراً مصحف ’گریوه’ است، گردن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 312 ب و 314 الف). ظاهراً مصحف ’گریو’ بمعنی گردن. ورجوع به گریبان از حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود
دیدن گیسوها درخواب، دلیل عز وجاه بود کسی را که گیسو دارد و سادات و زنان و توانگران را، دلیل مال است و صوفیان را دلیل بر دوستی با اهل پیغمبر (ص) است. محمد بن سیرین موی انبوه و نبافته بلند را گیسو می گویند. اگر بافته باشد طره است که طره تعبیر دیگری دارد. داشتن گیسو با شرحی که داده شد بستگی به رسم زمان دارد. وقتی بود که مردان گیسوی خود را بلند نگه می داشتند. در دوره ای نیز تنها علویان و صفویان و قلندران گیسو داشتند. در عهد صفویه گیسو مشخصه علویان بود که از احترام خاصی برخوردار بودند و هر جا می رفتند مردم مقدمشان را گرامی می داشتند ولی اینک حتی علویان صفویان نیز موی بلند را نمی خواهند و نمی پسندند. پس درباره گیسوی مردان حکم کلی نمی توان یافت اما برای زنان گیسو همیشه بوده و خواهد بود. گیسو برای زن عزت و آبرو و احترام خانوادگی است. اگر زنی در خواب ببیند گیسوی آراسته و بلند دارد نیکو است و خبر از این است که در خانواده و نزد شوهر عزیز و محترم تر خواهد شد. اگر زنی گیسوی کوتاه داشته باشد و در خواب ببیند گیسویش بلند شده تعبیر همانست که نوشتم اما اگر زنی در بیداری موی بلند داشته باشد و در خواب ببیند کوتاه شده عزت و احترام خود را از دست می دهد و سبک می شود. برای مردان نیز موی بلند و گیسو آبرو و شان و جاه و مقام است ولی اگر موی خویش را کوتاه ببیند دلیل بی آبروئی و تنزل شان و مقام نیست زیرا رسم کنونی این است که مردان گیسو نمی گذارند. اگر زنی در خواب ببیند که گیسویش را قیچی کرده اند یا در عالم خواب این ادراک برای او باشد که گیسویش قیچی شده و یا ببیند که قیچی را با گیسویش آشنا کرده اند خوب نیست زیرا آن زن بد نام می شود و مورد اتهام و افترا قرار می گیرد. این تعبیر فقط برای قیچی شدن است نه کوتاه شدن. منوچهر مطیعی تهرانی
دیدن گیسوها درخواب، دلیل عز وجاه بود کسی را که گیسو دارد و سادات و زنان و توانگران را، دلیل مال است و صوفیان را دلیل بر دوستی با اهل پیغمبر (ص) است. محمد بن سیرین موی انبوه و نبافته بلند را گیسو می گویند. اگر بافته باشد طره است که طره تعبیر دیگری دارد. داشتن گیسو با شرحی که داده شد بستگی به رسم زمان دارد. وقتی بود که مردان گیسوی خود را بلند نگه می داشتند. در دوره ای نیز تنها علویان و صفویان و قلندران گیسو داشتند. در عهد صفویه گیسو مشخصه علویان بود که از احترام خاصی برخوردار بودند و هر جا می رفتند مردم مقدمشان را گرامی می داشتند ولی اینک حتی علویان صفویان نیز موی بلند را نمی خواهند و نمی پسندند. پس درباره گیسوی مردان حکم کلی نمی توان یافت اما برای زنان گیسو همیشه بوده و خواهد بود. گیسو برای زن عزت و آبرو و احترام خانوادگی است. اگر زنی در خواب ببیند گیسوی آراسته و بلند دارد نیکو است و خبر از این است که در خانواده و نزد شوهر عزیز و محترم تر خواهد شد. اگر زنی گیسوی کوتاه داشته باشد و در خواب ببیند گیسویش بلند شده تعبیر همانست که نوشتم اما اگر زنی در بیداری موی بلند داشته باشد و در خواب ببیند کوتاه شده عزت و احترام خود را از دست می دهد و سبک می شود. برای مردان نیز موی بلند و گیسو آبرو و شان و جاه و مقام است ولی اگر موی خویش را کوتاه ببیند دلیل بی آبروئی و تنزل شان و مقام نیست زیرا رسم کنونی این است که مردان گیسو نمی گذارند. اگر زنی در خواب ببیند که گیسویش را قیچی کرده اند یا در عالم خواب این ادراک برای او باشد که گیسویش قیچی شده و یا ببیند که قیچی را با گیسویش آشنا کرده اند خوب نیست زیرا آن زن بد نام می شود و مورد اتهام و افترا قرار می گیرد. این تعبیر فقط برای قیچی شدن است نه کوتاه شدن. منوچهر مطیعی تهرانی