جدول جو
جدول جو

معنی گیزه - جستجوی لغت در جدول جو

گیزه
(زَ)
شهر کوچکی است در نیمه راه قرنین. (در حاشیۀ کویر و شمال باختری خاش) و فره واقع است. ابن حوقل درباره آن گوید: دهکده ها و کشتزارهای فراوان دارد زیرادر میان ولایتی حاصلخیز واقع است و آبش از قنات های متعدد تأمین میشود. ساختمانهای شهر از خشت باشد. مؤلف سرزمینهای خلافت شرقی ص 367 از قول یاقوت نویسد که:در زمان وی (یاقوت) مردم آن را گیزه مینامیدند
لغت نامه دهخدا
گیزه
شاخ حجامت کوزه یا استکان جهت انجام عمل حجامت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیزه
تصویر نیزه
نی یا چوب دراز و سخت که بر سر آن آهن نوک تیز نصب کنند
نیزۀ آتشین: کنایه از شعاع آفتاب
نیزۀ خطی: نیزۀ راست و بلندی که از محلی در بحرین به نام الخط می آورده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
باجه، گیشه، جایگاه مخصوص فروش بلیت یا گرفتن و دادن پول در سینما، بانک و مانند آن ها، دریچه، روزنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلیزه
تصویر گلیزه
کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر، برای مثال چو کرد او گلیزه پر از آب جوی / به آب گلیزه فروشست روی (منطقی - شاعران بی دیوان - ۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گینه
تصویر گینه
آبگینه، شیشه، بلور، آیینه، تنگ بلور، شیشۀ شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرزه
تصویر گرزه
نوعی مار که سر بزرگ دارد، مار بزرگ، کفچه مار، برای مثال این یکی شرزه ای ست خیره شکر / وآن دگر گرزه ای ست هرزه گرای (انوری - ۴۵۱)، بدی مار گرزه ست ازاو دور باش / که بد بتّر از مار گرزه گزد (ناصرخسرو - ۲۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیزه
تصویر دیزه
اسب سیاه مایل به خاکستری، برای مثال کجا دیزۀ تو جهد روز جنگ / شتاب آید اندر سپاه درنگ (فردوسی - ۱/۲۲۸)
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، اورا، کلات، ملاذ، دژ، قلاط، دز، رخّ، پشلنگ، حصن، ابناخون، دیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ریز، خرد، کوچک، خرده و اندکی از چیزی
ریزه ریزه: خرده خرده، پاره پاره، ریزریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیاه
تصویر گیاه
هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبات، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیره
تصویر گیره
ابزاری که برای نگه داشتن، فشار دادن و یا گرفتن چیزی به کار می رود، انبر، وسیله ای چوبی، فلزی یا پلاستیکی برای نگاه داشتن لباس روی طناب یا میله، وسیله ای برای جمع کردن یا نگه داشتن موی سر، وسیله ای برای ضمیمه کردن کاغذها به هم، در پزشکی وسیله ای برای بستن رگ و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیزه
تصویر پیزه
مقعد مخرج
فرهنگ لغت هوشیار
غلاف پنبه گوزغه: بقای جانش باد و دو چشم حاسد او برون کشیده از سر چو پنبه از گوزه. (سوزنی)، غلاف و غوزه خشخاش غوزه کو کنار، پیله ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزه
تصویر لیزه
آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
فرانسوی باجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیله
تصویر گیله
نام جایی و مقامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گینه
تصویر گینه
مخفف آبگینه بمعنای شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پای افزار که رویه آن را از ریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آنرا گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند، نوعی از کفش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیهه
تصویر گیهه
از قبیل کاه و ینجه و جز آن که خوراک ستوران باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیجه
تصویر گیجه
گیجی گیجش: سر گیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیره
تصویر گیره
آلتی که چیزی را بگیرد و نگاه دارد، انبر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاه
تصویر گیاه
نبات، رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت، علف سبز، سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزه
تصویر گمیزه
مخلوط آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
قاچاق: از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیزه
تصویر جیزه
جانب، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیزه
تصویر گلیزه
سبو: چو کرد او گلیزه پر از آب جوی باب گلیزه فروشست روی. (منطقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرزه
تصویر گرزه
مار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
از قازه هندی لنگوته لنگ کوچک لنکوته. یا قیزه کردن اسب. بستن اسب به وضع خاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
خرد، صغیر، بسیار ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیزه
تصویر نیزه
حربه معروف که بعربی آنرا رمح و سنان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
باجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ذره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گینه
تصویر گینه
جنس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزیه
تصویر گزیه
جزیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گمیزه
تصویر گمیزه
محلول
فرهنگ واژه فارسی سره