- گیرانده
- بگرفتن وا داشته، شعله ور کرده مشتعل ساخته، مقید شده اسیر
معنی گیرانده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آتش روشن کردن، آتش در چیزی زدن
عبور داده، بالاتر برده، طی کرده سپری کرده، تجاوز داده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
بگرفتن وا داشته، شعله ور کرده مشتعل ساخته، مقید شده اسیر
بگرفتن وا دارنده، شعله ور سازنده: شمع روشن نی ز گیراننده ای یا بگیراننده ای داننده ای. (مولوی)، مقید سازنده، متصل کننده
بگرفتن وا داشتن گرفتن فرمودن، شعله ور ساختن مشتعل کردن: باد تند است و چراغ ابتری زو بگیرانم چراغ دیگری. (مثنوی)، باعث گرفتاری کسی شدن گرفتار کردن: زان پیش که یک خطا ببیند از ما ما را بدو دیو راهزن گیرانده. (طغرا)، شدیدا بپای محاسبه آوردن، متصل کردن ملحق ساختن: شاهی که زمین را بزمن گیرانده دنباله چین را به ختن گیرانده
آخذ، آلچی
کسی که چیزی را می گیرد، گیرا و گیرنده، کنایه از جذاب، رباینده، دلربا، در علم الکتریک دستگاهی که امواج را دریافت و به صوت یا تصویر تبدیل می کند
اخذ کننده دریافت دارنده، محصل مالیات عامل خراج، گزنده جارح: سگ گیرنده، تند (طعم) حاد: و این معنی را طبیعیان هیچ وجهی نیافتند جز آنک گفتند هم زاگ و هم مازو را مژه تند و گیرنده است، جذاب فریبنده: نگهگ حوصله پرداز دل حور و ملک چشم گیرای تو گیرنده تر از حق نمک. (گل کشتی)، موثر، چسبناک چسبنده، مستجاب شونده (دعا) بر آینده، آنچه که روشن شود مشتعل شونده، موجب کسوف کاسف: گیرنده او (آفتاب) قمر است، دستگاه گیرنده. یا دستگاه گیرنده. دستگاهی در تلگراف که اصوات را ضبط کند مقابل دستگاه فرستنده
آنچه که بدان آتش افروزند آتش زنه
مصرف کننده
دفن، دفن کردن
خیس شده مرطوب
تافته خمیده تابیده، برنج داشته
زینت دهنده بکاستن پیرایش کننده مقابل آراینده، زینت دهنده (مطلقا) مزین آراینده
پراکنده شده، از هم پاشیده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
آهنگ کننده، رغبت کننده
ادا کننده، به جا آورنده
باعث مردن کسی شدن، کشتن
کسی که چیزی را در جایی بگذارد
کسی که دیگری را بر سر کاری بگمارد
آنچه گوارا باشد و خوب هضم شود، خوشگوار
پیچانیده، پیچیده، تابیده، پیچ داده شده
گردش داده، چرخانده، کنایه از دیگرگون شده
کسی را به گریه انداختن، وادار به گریه کردن
کسی که از روی ناز و تکبر راه می رود، خرامنده، برای مثال دلیری کند با من این نادلیر / چو گور گرازنده با شرزه شیر (نظامی۵ - ۸۲۳)
کسی که دیگری را بگریاند، چیزی که باعث گریه شود
فرار کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می کند
کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن
کاری را به انجام رساندن
کاری را به انجام رساندن
عبور دهنده، کسی که کاری یا امری را بگذراند و به پایان برساند
از روی ناز و تکبر خرامنده: دلیری کند با من آن نا دلیر چو گور گرازنده با شرزه شیر. (نظامی)
سپری، طی شده، گذشته