نیرو، قوت، طاقت، توان، تاب، استطاعت، این کلمه غالباً با ’دادن’ و ’کردن’ صرف شود چنانکه گویند دلم یارایی نداد، چشمم یارایی نمی کند ببینم، عقلم یارایی نمی کند بفهمم، زورم یارایی نداد بردارم، عمرش یارایی نکرد
نیرو، قوت، طاقت، توان، تاب، استطاعت، این کلمه غالباً با ’دادن’ و ’کردن’ صرف شود چنانکه گویند دلم یارایی نداد، چشمم یارایی نمی کند ببینم، عقلم یارایی نمی کند بفهمم، زورم یارایی نداد بردارم، عمرش یارایی نکرد
عمل گیرا، حالت و چگونگی گیرا، صفت گیرا، قوت گیرندگی، قبض و تصرف و توانایی گرفتن و ضبط کردن، (از ناظم الاطباء) : تن گوید بار خدایامرا بیافریدی بمانند پارۀ هیزم، در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 301)، گرفتگی، (ناظم الاطباء)، ابتلاء وگرفتار شدن، تأثیر، جذب: سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست، سعدی، - گیرایی در چشم داشتن، جاذب بودن: چشمان او گیرایی خاص داشت، خاصیت جاذبیت در او بود، رجوع به گیرا شود
عمل گیرا، حالت و چگونگی گیرا، صفت گیرا، قوت گیرندگی، قبض و تصرف و توانایی گرفتن و ضبط کردن، (از ناظم الاطباء) : تن گوید بار خدایامرا بیافریدی بمانند پارۀ هیزم، در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 301)، گرفتگی، (ناظم الاطباء)، ابتلاء وگرفتار شدن، تأثیر، جذب: سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست، سعدی، - گیرایی در چشم داشتن، جاذب بودن: چشمان او گیرایی خاص داشت، خاصیت جاذبیت در او بود، رجوع به گیرا شود