جدول جو
جدول جو

معنی گژد - جستجوی لغت در جدول جو

گژد(گِ)
ساحل دریا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گژدهم
تصویر گژدهم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دژدار ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرد
تصویر گرد
ذرات ریز خاک که به هوا برود، خاک نرم که بر روی چیزی قرار گرفته باشد، غبار
خاک، زمین، کنایه از قبر
کنایه از فایده
کنایه از رد، اثر
کنایه از غم
پسوند متصل به واژه به معنای گردنده مثلاً جهان گرد، بیابان گرد، دوره گرد، ولگرد
گرد انگیختن: گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن
گرد برآوردن: گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن، گرد انگیختن
گرد برانگیختن: گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن، گرد انگیختن
گرد کردن: گرد و خاک برپا کردن، برانگیختن گرد و غبار
گرد و خاک کردن: گرد و غبار برپا کردن، گرد برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد
تصویر گرد
هر چیزی که به شکل دایره یا گلوله باشد، دور و بر و اطراف چیزی
گرد آمدن: جمع شدن، فراهم آمدن
گرد آوردن: جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن
گرد آوریدن: جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن، گرد آوردن
گرد کردن: کنایه از جمع کردن، فراهم آوردن، گلوله کردن، مدور ساختن
گرد گرفتن: اطراف و جوانب کسی یا چیزی را گرفتن، کنایه از محاصره کردن
گرد هم آمدن: کنایه از دور هم جمع شدن، اجتماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رژد
تصویر رژد
حریص در خوردن، پرخور، بسیار خوار، حریص، شکم پرست، رس، رزد برای مثال ز دیدار خیزد هزار آرزوی / ز چشم است گویند رژدی گلو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گند
تصویر گند
سپاه، لشکر
تخم، خایه، بیضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گند
تصویر گند
بوی بد، بوی ناراحت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دُ مِ گَ)
کنایه از برج عقرب است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ مِ سِ)
کنایه از برج عقرب است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ مِ فَ)
کنایه از برج عقرب است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
عقرب. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
درختی است که آنرا به تازی شجرهالبق خوانند. در برهان گژم آورده و پشه غال را پشه دار گفته است. (آنندراج). رشیدی گژم آورده. رجوع به گژم شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
عقرب. اصح به کاف تازی است. (آنندراج). رشیدی هم به کاف تازی آورده است
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ هََ)
نام پهلوانی است ایرانی. (برهان) (آنندراج) :
بدین روی دژدار بد گژدهم
دلیران بیدار بااو بهم.
فردوسی.
رجوع به فهرست ولف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گژم
تصویر گژم
نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نژد
تصویر نژد
اندوهگین، حزین، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
مزد: و همچنین است حکم در طعامها و حبوب با کی نبود شرابها که مباح بود کردنش وبدان مژد فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گید
تصویر گید
گیده هندی مرغ گوشت ربا زغن از پرندگان فرانسوی راهنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود
تصویر گود
جای عمیق و پست، حفره، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گند
تصویر گند
بوی بد بیضه، غده
فرهنگ لغت هوشیار
دور و حوالی و اطراف، گرد و فراهم و دور چیزی خاک نرم که به هوا برود
فرهنگ لغت هوشیار
یا گژدم طاس آبگون. برج عقرب. یا گژدم گردون. برج عقرب یا گژدم نیلوفری. برج عقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رژد
تصویر رژد
بسیار خوار پر خور اکول، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گژدم
تصویر گژدم
((گَ دُ))
عقرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رژد
تصویر رژد
((رَ ژْ))
پرخور، آزمند، رزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد
تصویر گرد
((گُ))
دلیر، پهلوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد
تصویر گرد
((گِ))
هر چیز مدور و دایره شکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد
تصویر گرد
خاک، چیزی که به صورت آرد یا پودر درآمده باشد، از اشکال دارویی که در آن دارو به شکل پودر عرضه می شود، مواد مخدر، هرویین، گور، قبر، بهره، نصیب، اثر، نشانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد
تصویر گرد
((گَ))
گردیدن، گشتن، گردش، در ترکیب به معنی گردنده آید، ولگرد، دوره گرد، آسمان، فلک، گردون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گود
تصویر گود
((گَ یا گُ))
عمیق، ژرف، جایی در زورخانه که به شکل های چهارگوش و شش گوش ساخته می شود برای انجام حرکات ورزشی یا کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گید
تصویر گید
مرغ گوشت ربا، غلیواج، زغن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گید
تصویر گید
دفتر راهنمای یک شهر یا یک کشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گند
تصویر گند
((گُ))
خایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گود
تصویر گود
عمیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرد
تصویر گرد
حلقوی، دور
فرهنگ واژه فارسی سره