جدول جو
جدول جو

معنی گچه - جستجوی لغت در جدول جو

گچه
کسی که نتواند فصیح سخن بگوید
تصویری از گچه
تصویر گچه
فرهنگ فارسی عمید
گچه
(گَ چَ / چِ)
کسی را گویند که زبان او به فصاحت جاری نباشد و به این معنی با تشدید ثانی هم بنظر آمده است. (برهان). کسی که فصیح سخن نتواند گفت. (آنندراج). بر فصاحت جاری نباشد. (جهانگیری). در سبزوار گچه بمعنی شخص کم عقل نافصیح و نیز لفظی است که با آن بزها را میخوانند. (فرهنگ نظام). در گلپایگان، گچی گچی کلمه ای است که با آن گاوها را میخوانند
لغت نامه دهخدا
گچه
کسی که زبان او بفصاحت جاری نباشد
تصویری از گچه
تصویر گچه
فرهنگ لغت هوشیار
گچه
((گَ چِ))
کسی که نتواند روان و فصیح سخن بگوید
تصویری از گچه
تصویر گچه
فرهنگ فارسی معین
گچه
واژه ای که برای راندن گاو و گوساله بر زبان رانند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گله
تصویر گله
شکوه، شکایت، اظهار دلتنگی
گله کردن: شکوه کردن، شکایت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله
تصویر گله
رمۀ گاو و گوسفند و سایر چهارپایان، رمه، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلچه
تصویر گلچه
گل کوچک، گلی که با ابریشم رنگین بر پارچه بدوزند، در علم زیست شناسی هر یک از گل های کوچک موجود در میان گل های کلاپوک خانوادۀ کاسنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بچه
تصویر بچه
کودک، طفل، فرزند، کنایه از کم تجربه، خام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیه
تصویر گیه
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیاغ، علف، نبات، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرچه
تصویر گرچه
اگرچه، اگرچنانچه، اگرچند، گرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچه
تصویر کچه
انگشتر بی نگین، مهره، کاچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوه
تصویر گوه
تکۀ چوب کلفت که هنگام شکستن یا اره کردن کنده یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
میله یا تکۀ آهن که در ماشین ها برای محکم ساختن میلۀ چرخ کنار آن می کوبند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
دهی است از دهستان نازلو از بخش حومه شهرستان ارومیه، ده هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 3هزارگزی خاور راه ارابه رو آوه به ارومیه. دامنه، معتدل، مالاریائی و سکنۀ آن 73 تن است. آب از نهر راهوا. محصول آن غلات، توتون، کشمش و حبوبات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زچه
تصویر زچه
از چه
فرهنگ لغت هوشیار
قوبا ادرفن. توضیح کلمات: ادرفن قوابی قوبا و گپه در ماخذ مختلف مرادف هم بکار رفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
رستنیی شبیه رازیانه که آنرا گوسفند و شتر و غیره خورند قزاح. نوعی است از صدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوه
تصویر گوه
بمعنی گواه و شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه
تصویر گنه
مخفف گناه
فرهنگ لغت هوشیار
گل کوچک گل خرد، هر یک از گلهای گل آذین کاپیتول را گویند که در روی یک پایه محدب مانند گل بابونه و یا مسطح مانند گل آفتاب گردان قرار دارند. پایه گل در گل آذین کاپیتول بنام کوپول نامیده میشود و آن از رشد غیر طبیعی انتهای ساقه بوجود آمده است، گلی از ابریشم رنگین یا نخ و جز آن که بر جامه نقش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شکایت کردن، عارض شدن رنجش از کسی گله و رمه گوسفند و شتر و خر و گاو و آهو و امثال آن باشد، دسته حیوانات و سایر چهارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره
تصویر گره
پیچیدگی و بهم بستگی در نخ و ریسمان را گویند، پیوند
فرهنگ لغت هوشیار
اگرچه: گر چه هزار است اسم هست مسمی یکی دیده زاسما بدوز عین مسمی طلب. نقب زیر زمین، چاه زندان، خانه کوچک، تالارخانه، کنج بیغوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گته
تصویر گته
درشت، کلان، بزرگ، عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
کمانچه کجک: زهر مو چون گچک میکرد فریاد دل اصحاب میگشت از غم آزاد. (خوارزمی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گچ. ساخته از گچ: دیوار گچی شمع گچی، گچ آلوده: سید میران سرشانه پالتو خود را که بدیوار گرفته و گچی شده بود تکاند، گچ فروش فروشنده گچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گده
تصویر گده
زبانه کلید، دندانه کلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه
تصویر گاه
سریر، تخت آراسته پادشاهان را، صندلی، وقت، زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچه
تصویر اچه
برادر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچه
تصویر بچه
کدام، بکدام فرزند، کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچه
تصویر اچه
((اَ چِ))
برادر بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بچه
تصویر بچه
((بَ چِّ))
کودک، طفل، فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچه
تصویر کچه
((کَ چِ))
انگشتر بی نگین، چانه، زنخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گته
تصویر گته
((گَ تِ))
بزرگ، عظیم، درشت، کلان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاه
تصویر گاه
وقت
فرهنگ واژه فارسی سره