ظاهراًمصحف و مبدل کویژ است که معرب آن قفیز باشد و آن کیل و پیمانه ای است که چیزها بدان وزن کنند و پیمایند. (از برهان قاطع). کفیز. کویژ. (برهان). خویر. قئیز. (واژه نامۀ طبری ص 162). رجوع به قفیز و کویژ شود
ظاهراًمصحف و مبدل کویژ است که معرب آن قفیز باشد و آن کیل و پیمانه ای است که چیزها بدان وزن کنند و پیمایند. (از برهان قاطع). کفیز. کویژ. (برهان). خویر. قئیز. (واژه نامۀ طبری ص 162). رجوع به قفیز و کویژ شود
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویج
زالزالَک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهَج، کُویج
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک شهرستان لار. واقع در 132هزارگزی شمال خاور بستک. و در شمال خاوری کوه میرخوند. واقع در دامنه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 365 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک شهرستان لار. واقع در 132هزارگزی شمال خاور بستک. و در شمال خاوری کوه میرخوند. واقع در دامنه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 365 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
به معنی غار باشد و آن گوی و شکافی است که در کوهها بهم رسد و بیشتر مردم فقیر در آنجا بسر برند. (برهان). پناه جای در کوه. (ناظم الاطباء). گاباره. (برهان) (آنندراج)
به معنی غار باشد و آن گوی و شکافی است که در کوهها بهم رسد و بیشتر مردم فقیر در آنجا بسر برند. (برهان). پناه جای در کوه. (ناظم الاطباء). گاباره. (برهان) (آنندراج)
منسوب به گوی، به شکل گوی، چون گوی، از گوی، یعنی مدور، مانند گوی، (انجمن آرا) (آنندراج)، گرد، (ناظم الاطباء)، کروی: سراسر سپهران گویی، و ویژه و پاکند و مرده نمیشوند و همیشه گردنده اند، (نامۀشت مهاباد از انجمن آرا)، به معنی گوییا و گویا و گوئیا نیز آمده است، (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری) مانا، همانا، پنداری، ظاهراً، علی الظاهر، مثل این که، رجوع به گویا و گوییا شود: آن آتشی که گویی نخلی ببار باشد اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد، منوچهری، خمارین نرگسش در فتنه جویی میان خواب و بیداریست گویی، امیرخسرو (از فرهنگ شعوری)، صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب کاندر این طغرانشان حسبه ﷲ نیست، حافظ، درهم شکسته ای دل چون آبگینه ام گویی مگر که سد سکندر شکسته ای، باقرکاشی (از آنندراج)، - امثال: گویی از دهان گاو بیرون آمده، برای شخص متکبر و متفرعن گویند، گویی پی آتش آمده است، کسی که شتاب دارد و عجله میکند، گویی سر آورده است، کنایه از حمل چیزی بی بها است، با شتاب نمودن در حمل آن، ، این کلمه باکلمه های دیگر ترکیب گردد و معانی خاصی دهد و اینک برخی از آن ترکیبات: آفرین گویی، آمین گویی، اخترگویی، اذان گویی، اغراق گویی، افسانه گویی، اندرزگویی، ایارده گویی، بدگویی، بذله گویی، بسیارگویی، بلندگویی، بیهوده گویی، پاکیزه گویی، پراکنده گویی، پرگویی، پندگویی، پسندیده گویی، پیشگویی، ترانه گویی، تندگویی، تهنأت گویی، ثناگویی، چامه گویی، چراگویی، چرب گویی، حق گویی، خام گویی، خوشگویی، دعاگویی، دروغ گویی، دورگویی، راست گویی، راه گویی، رک گویی، ره گویی، زشتگویی، زورگویی، ستایش گویی، سخت گویی، سخن گویی، سردگویی، سرودگویی، شکرگویی، صواب گویی، طالعگویی، عذرگویی، عیب گویی، غلطگویی، غلنبه گویی، غیب گویی، فال گویی، قصه گویی، کژگویی، کلفت گویی، کم گویی، گرم گویی، گزاف گویی، لیچارگویی، لطیفه گویی، متلک گویی، مثل گویی، مجازگویی، مدح گویی، مذمت گویی، مرثیه گویی، مرحباگویی، مزاج گویی، مزاح گویی، مزیدگویی، مسئله گویی، مصلحت گویی، مضمون گویی، مناسبت گویی، نادره گویی، نادیده گویی، نرم گویی، نصیحت گویی، نغزگویی، نکته گویی، نکوگویی، نوش گویی، هجاگویی، هذیان گویی، هرزه گویی، هزل گویی، یافه گویی، یاوه گویی، در تمام این ترکیبات رجوع به ردیف خود کلمه شود
منسوب به گوی، به شکل گوی، چون گوی، از گوی، یعنی مدور، مانند گوی، (انجمن آرا) (آنندراج)، گرد، (ناظم الاطباء)، کروی: سراسر سپهران گویی، و ویژه و پاکند و مرده نمیشوند و همیشه گردنده اند، (نامۀشت مهاباد از انجمن آرا)، به معنی گوییا و گویا و گوئیا نیز آمده است، (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری) مانا، همانا، پنداری، ظاهراً، علی الظاهر، مثل این که، رجوع به گویا و گوییا شود: آن آتشی که گویی نخلی ببار باشد اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد، منوچهری، خمارین نرگسش در فتنه جویی میان خواب و بیداریست گویی، امیرخسرو (از فرهنگ شعوری)، صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب کاندر این طغرانشان حسبه ﷲ نیست، حافظ، درهم شکسته ای دل چون آبگینه ام گویی مگر که سد سکندر شکسته ای، باقرکاشی (از آنندراج)، - امثال: گویی از دهان گاو بیرون آمده، برای شخص متکبر و متفرعن گویند، گویی پی آتش آمده است، کسی که شتاب دارد و عجله میکند، گویی سر آورده است، کنایه از حمل چیزی بی بها است، با شتاب نمودن در حمل آن، ، این کلمه باکلمه های دیگر ترکیب گردد و معانی خاصی دهد و اینک برخی از آن ترکیبات: آفرین گویی، آمین گویی، اخترگویی، اذان گویی، اغراق گویی، افسانه گویی، اندرزگویی، ایارده گویی، بدگویی، بذله گویی، بسیارگویی، بلندگویی، بیهوده گویی، پاکیزه گویی، پراکنده گویی، پرگویی، پندگویی، پسندیده گویی، پیشگویی، ترانه گویی، تندگویی، تهنأت گویی، ثناگویی، چامه گویی، چراگویی، چرب گویی، حق گویی، خام گویی، خوشگویی، دعاگویی، دروغ گویی، دورگویی، راست گویی، راه گویی، رک گویی، ره گویی، زشتگویی، زورگویی، ستایش گویی، سخت گویی، سخن گویی، سردگویی، سرودگویی، شکرگویی، صواب گویی، طالعگویی، عذرگویی، عیب گویی، غلطگویی، غلنبه گویی، غیب گویی، فال گویی، قصه گویی، کژگویی، کلفت گویی، کم گویی، گرم گویی، گزاف گویی، لیچارگویی، لطیفه گویی، متلک گویی، مثل گویی، مجازگویی، مدح گویی، مذمت گویی، مرثیه گویی، مرحباگویی، مزاج گویی، مزاح گویی، مزیدگویی، مسئله گویی، مصلحت گویی، مضمون گویی، مناسبت گویی، نادره گویی، نادیده گویی، نرم گویی، نصیحت گویی، نغزگویی، نکته گویی، نکوگویی، نوش گویی، هجاگویی، هذیان گویی، هرزه گویی، هزل گویی، یافه گویی، یاوه گویی، در تمام این ترکیبات رجوع به ردیف خود کلمه شود
به معنی پیمانه، و قفیز معرب کویژ است. (انجمن آرا). کیل (ک / ک ) باشد، و آن پیمانه ای است که چیزها بدان پیمایند و به عربی قفیز خوانند. (برهان) (آنندراج). اندازه و پیمانه. (ناظم الاطباء). کویز. قفیز. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویز و قفیز شود، بعضی گویند کویژ به معنی کیل به فتح کاف نیست بلکه به کسر کاف است و آن میوه ای است صحرایی شبیه به سیب و آن را در خراسان علف شیران و به عربی زعرور خوانند، و اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج) .زعرور و کیل کوهی. (ناظم الاطباء). کویج = کوهیج. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کویج و کوهیج شود
به معنی پیمانه، و قفیز معرب کویژ است. (انجمن آرا). کیل (ک َ / ک ِ) باشد، و آن پیمانه ای است که چیزها بدان پیمایند و به عربی قفیز خوانند. (برهان) (آنندراج). اندازه و پیمانه. (ناظم الاطباء). کویز. قفیز. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویز و قفیز شود، بعضی گویند کویژ به معنی کیل به فتح کاف نیست بلکه به کسر کاف است و آن میوه ای است صحرایی شبیه به سیب و آن را در خراسان علف شیران و به عربی زعرور خوانند، و اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج) .زعرور و کیل کوهی. (ناظم الاطباء). کویج = کوهیج. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کویج و کوهیج شود
ده بزرگی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 28هزارگزی شمال باختر شیراز کنار راه شوسۀ شیراز به اردکان. واقع در جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 2040 تن است. آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوب، صیفی و انگور دیمی و شغل اهالی زراعت و باغداری است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده بزرگی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 28هزارگزی شمال باختر شیراز کنار راه شوسۀ شیراز به اردکان. واقع در جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 2040 تن است. آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوب، صیفی و انگور دیمی و شغل اهالی زراعت و باغداری است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
گوی کوچک گویچه: بر جیب و کله نهند پس تر آن قوقه لعل و گویک زر. (تحفه العراقین)، تکمه گوی گریبان، گویی که بر سر فرج باشد: سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون هر نطفه افسرده که جست از کمر تو. (سنائی)، زهدان رحم، سرگین چهار پایان که جعل آن را میگرداند
گوی کوچک گویچه: بر جیب و کله نهند پس تر آن قوقه لعل و گویک زر. (تحفه العراقین)، تکمه گوی گریبان، گویی که بر سر فرج باشد: سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون هر نطفه افسرده که جست از کمر تو. (سنائی)، زهدان رحم، سرگین چهار پایان که جعل آن را میگرداند