جدول جو
جدول جو

معنی گویار - جستجوی لغت در جدول جو

گویار
از جمله دانشمندانی است که به سال 1880 میلادی به کشف و خواندن خط میخی وان (شهری در مشرق آسیای صغیر موفق گردید. (ایران باستان ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
گویار
(گَ / گُو)
مخفف گاویار مرکب از گو به معنی گاو و بقر + یار، پسوند معاونت. گاوبان. گوگل بان مخفف گاوباره. دوست دارندۀ گاو. (آنندراج). گوبار. رجوع به گاوباره و گوباره شود
لغت نامه دهخدا
گویار
نگاهبان گاو پرورنده گاو محافظ گاو گاویار: پس بگاوبان گفت که این فرزند (فریدون) را بتو خواهم سپرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلیار
تصویر گلیار
(دخترانه)
یار و همنشین گل، نام روستایی در نزدیکی مهاباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوشیار
تصویر گوشیار
(پسرانه)
نام حکیمی از فارس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گایار
تصویر گایار
(پسرانه)
یار بزرگ. یار قدرتمند (نگارش کردی: گایار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هویار
تصویر هویار
(دخترانه)
یار خوب و خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گویان
تصویر گویان
گوینده، در حالت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
(وْ)
گاوبان. گویار. گوگل بان. بقار
لغت نامه دهخدا
نام جانوری است که سرگین را گلوله کند و بگرداند و غلطان غلطان به سوراخ خود برد و آن را عربان خنفساء می گویند، (برهان)، نام جانوری است که سرگین را گلوله کرده بگرداند، و آن را خبزدوک نیز گویند، (جهانگیری)، به معنی جعل است که آن را خنفساء نیز گویند، (انجمن آرا)، کرمی است که سرگین را گلوله کرده گرداند، (رشیدی)، به معنی جعل است که آن را خنفسه نیز گویند، (آنندراج)، گوگال، سرگین غلطان، سرگین گردان، سرگین غلتانک، گوگردانگ، گوی گردان، گوی گردانک، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خبزدی، خزوک، رجوع به گوگال و گوگردانک شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پهلوانان ایران، (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(گُلْ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد که در 17هزارگزی جنوب مهاباد و هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 79 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بسیارگو، پرگو، پرحرف، سخن ران، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 321) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در یک هزارگزی باختر کوهدشت در کنار باختری اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت، جلگه و معتدل مالاریایی است، سکنۀ آن 27 تن است، آب آن از رود گودارپهن تأمین میشود، محصول آن غلات و لبنیات و پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 52هزارگزی شمال باختری سیردان و 16هزارگزی راه عمومی، در محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
یاقوت نویسد: نام یکی از اعمال نیشابوراست که مردم خراسان آن را گویان گویند و معرب آن جوین باشد، (معجم البلدان)، رجوع به جوین و گوین شود
لغت نامه دهخدا
(گُ جَ / جِ)
دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر. واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف و یک هزارگزی شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. در محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 540 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال و چوب است. معصوم زاده ای به نام سید محمد دارد که در کنار شوسه در اراضی این ده واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
کشیش پروتستانی است که از سال 1563 تا 1614 میلادی زندگانی میکرد و یکی ازرهبران سرسخت کالیونیسم و مخالف آرمینیوس بوده است، و پیروان عقاید وی را ’گوماریست’ نامیده بوده اند
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بنیامین (1849- 1895 میلادی). آهنگساز فرانسوی متولد در پاریس. وی سازندۀ لاویواندیر است
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو رَ / رِ)
مخفف گاویاره. گلۀ گاو. ظاهراًمصحف گوباره باشد. رجوع به گاباره و گاوباره شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
مخفف گاویاری. عمل گویار. یاری کردن گاو. نگهبانی گاو کردن. رجوع به گاویاری شود
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی از گفتن، گوینده، در حال گفتن:
برفتند گویان به ایوان شاه
یکی گفت خورشید گم کرد راه،
فردوسی،
پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان، که انا ﷲ و انا الیه راجعون، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310)،
همواره بوستان امیدت شکفته باد
سعدی دعای خیر تو گویان چو بلبلی،
سعدی،
متهلف بود و پویان، و مترصد و جویان و برحسب واقعه، گویان، (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(گوشْ)
نام حکیمی بوده از فارس و شیخ ابوعلی سینا شاگردی او کرده. (برهان). نام یکی از منجمان مشهور و اصح به کاف تازی است. (رشیدی). نام یکی از حکمای پارسی است. گویند که بوعلی شاگردی او کرده. (جهانگیری). لقب حکیمی که ابوالحسن نام داشت و شیخ ابوعلی سینا شاگردی او نموده است. (غیاث). نام یکی از حکمای پارس است که ابوعلی شاگرد وی بوده است. (انجمن آرا) (آنندراج). وی کیا ابوالحسن گوشیاربن لبان بن باشهری جیلی (گیلانی) از بزرگان منجمان قرن چهارم بوده است گوشیار که مرکب است از گوش (نام یکی از فرشتگان در آئین زردشتی). به اضافۀ یار از پسوند داتۀ اوستایی. از تألیفات اوست: 1-زیج جامع. 2- زیج بالغ. 3- مجمل الاصول. 4- المدخل فی صناعه علم النجوم. 5- معرفه الاصطرلاب و عمله. (نقل از تعلیقات چهارمقاله چ معین صص 261-271) :
چو حل شده ست مرا زیج گوشیار سخن
کجا بطیره شوم من ز ریش خند و زنخ.
محمد بن بدیع نسوی (از لباب الالباب چ اروپا ج 1 ص 241 و چ نفیسی ص 200).
قول شرع آموز و باقی رنجه دان قول حکیم
کان خط بومعشر است و آن کتاب گوشیار.
امیرخسرو (از آنندراج).
گوشیار را چون گوش یار گوشوار در گوش کشد. (درۀ نادره چ شهیدی ص 99)
لغت نامه دهخدا
گوینده: گویان ز پی تو ما دل و دل جویان ز تو نزد ما زر و زر. (عمادی گنج سخن)، در حال گفتن: متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و بر حسب واقعه گویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاویار
تصویر گاویار
گاوبان چوپان گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویاری
تصویر گویاری
شغل گاوبان نگاهبانی گاو محافظت گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
جعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاویار
تصویر گاویار
گاوبان، آن که از گاوان مراقبت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
جعل، سرگین غلطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اویار
تصویر اویار
((اُ))
آبیار، میراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویال
تصویر گویال
کره
فرهنگ واژه فارسی سره
کسی که استراق سمع کند، کسی که پنهانی به صحبت دیگران گوش
فرهنگ گویش مازندرانی
فرمی از اجرا در موسیقی مازندرانی که با دخالت فرهنگ و لهجه
فرهنگ گویش مازندرانی
چراننده ی گاو در صحرا
فرهنگ گویش مازندرانی