جدول جو
جدول جو

معنی گوگی - جستجوی لغت در جدول جو

گوگی
ده کوچکی است از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 54000 گزی شمال خاور زرقان و 1000 گزی راه فرعی سیوند به محمودآباد، سکنۀ آن 41 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گولی
تصویر گولی
(دخترانه)
یک گل (نگارش کردی: گو)
فرهنگ نامهای ایرانی
پارچۀ زبر و ضخیم که از کنف یا الیاف بعضی گیاهان دیگر بافته می شود و از آن کیسه های بزرگ درست می کنند، کیسه ای که از این نوع پارچه ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشی
تصویر گوشی
قسمتی از دستگاه تلفن یا اف اف شامل یک دسته و دو بخش سوراخ دار، در پزشکی وسیله ای که از یک قطعۀ شیپورمانند و چند لوله تشکیل شده که به وسیلۀ قطعه ای که در گوش قرار می گیرد صدای قلب و شش ها شنیده می شود، وسیله ای معمولاً پلاستیکی که در گوش قرار می دهند تا هنگام شنا آب وارد گوش نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویی
تصویر گویی
پنداری مانند اینکه، برای مثال سیب گویی وداع یاران کرد / روی از این نیمه سرخ و ز آن سو زرد (سعدی - ۱۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
صفت گوژ، خمیدگی، انحناء، حدب، دوتویی:
برحسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش،
ناصرخسرو،
قوس، گوژی پشت، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. در 38هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاهان و 2هزارگزی باختر سراب به فیروزآباد. دشت و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 70 تن است. آب آن از رود خانه مرگ و چشمه تأمین میگردد. محصول آن غلات، حبوبات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و تابستان از فیروزآباد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پارچۀ خشنی است که ریسمانش از لیف کنف و غیره تابیده میشود و از آن کیسه بافند و برای حمل مال التجاره مانند قند و شکر و برنج و توتون استفاده نمایند، ریشه این کلمه از هندی وبه معنی کیسه باشد، (از فرهنگ نظام)، کیسه مانندی که برای حمل بار از پارچۀ گونی بافند،
- امثال:
این جامه مثل گونی است، بدبافت و خشن و بی دوام است
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران، سکنۀ آن 35 تن است، در بهار ایل میش مست به این ده می آیند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
گله کردن: گلگیهات بسرم، عروسی پسرم. رجوع به گله گی شود
لغت نامه دهخدا
سوگوار که به معنی ماتم زده و اندوهگین باشد، (آنندراج) (برهان)، سوگوار، مصیبت زده، ماتم زده، اندوهگین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدی، (ناظم الاطباء)، رجوع به گوز شود، گوژی، صفت گوز، رجوع به گوز و گوژ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوشی
تصویر گوشی
آلت تلفن که برای شنیدن حرف آنرا به گوش می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
احمقی ابلهی کانایی نادانی: همه مشغولی عالم گولی است ترک گولی بخدا مشغولی است. (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک وتردید وظن گوییا پنداری: خورشید و نور صبح بچشمم چنان نمود گویی بشست یار رخ خود بخون من. (پیغوملک) یا تو گویی. دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک و تردید، در ترکیب بمعنی گفتن آید: آفرین گویی اغراق گویی پر گویی دعا گویی لطیفه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویی
تصویر گویی
مدور، مانند گوی، گرد، کروی گویا، مثل اینکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوگی
تصویر جوگی
فرقه از مرتاضان هند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگی
تصویر سوگی
سوگوار ماتم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگی
تصویر گرگی
درندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگی
تصویر گلگی
گله کردن شکایت
فرهنگ لغت هوشیار
عدم قدرت تکلم: عقرب (دلالت کند بر) کری و گنگی و علت چشم، عدم فصاحت: هیچ چیز نیست که از او هم تن را فایده بود و هم روان را که... گنگی برد و بدل وی فصاحت آرد... مگر شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق ژرفا، جای عمیق زمین پست مغاک گودال
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ضخیم که از الیاف و کنف بافته می شود و با آن کیسه های بزرگ درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژی
تصویر گوژی
خمیدگی انحنا: قوس گوژی پشت، قوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگل
تصویر گوگل
گله (بزرگ) گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشی
تصویر گوشی
گیرنده تلفن که به وسیله آن صدای طرف مکالمه شنیده می شود، وسیله ای برای پوشاندن گوش برای سرما و گرما، اسبابی برای گوش دادن به صداهای درون بدن جاندار مثل قلب و ریه، سمعک، نوعی بیماری در سرانگشتان که باعث عفونت آن می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگی
تصویر گنگی
((گُ))
لکنت و گرفتگی زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوگه
تصویر گوگه
تکمه گریبان، گوی گریبان، گوگ، گوک، گوکه، قوقه
فرهنگ فارسی معین
پارچه خشنی که ریسمانش از لیف کنف و غیره تابیده شود و از آن کیسه بافند، کیسه ای از پارچه خشن که برای حمل بار سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویی
تصویر گویی
قید شک و تردید. به معنی گویا، پنداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودی
تصویر گودی
وضع یا کیفیت گود بودن، داشتن کف یا بستری در پایین تر از سطح محیط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوری
تصویر گوری
عشرت، نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوگی
تصویر جوگی
یوگی، مرتاض هندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق
فرهنگ واژه فارسی سره