جدول جو
جدول جو

معنی گوکی - جستجوی لغت در جدول جو

گوکی
سه فرسخ میانۀ مشرق و شمال فتح آباد است، (از دهات بلوک خفرک علیا ناحیه مرودشت فارس)، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 300)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گولی
تصویر گولی
(دخترانه)
یک گل (نگارش کردی: گو)
فرهنگ نامهای ایرانی
برخی از پیروان مذهب هندو که توانایی انجام کارهای خارق العاده را دارند، درویش و مرتاض هندی، یوگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشی
تصویر گوشی
قسمتی از دستگاه تلفن یا اف اف شامل یک دسته و دو بخش سوراخ دار، در پزشکی وسیله ای که از یک قطعۀ شیپورمانند و چند لوله تشکیل شده که به وسیلۀ قطعه ای که در گوش قرار می گیرد صدای قلب و شش ها شنیده می شود، وسیله ای معمولاً پلاستیکی که در گوش قرار می دهند تا هنگام شنا آب وارد گوش نشود
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ زبر و ضخیم که از کنف یا الیاف بعضی گیاهان دیگر بافته می شود و از آن کیسه های بزرگ درست می کنند، کیسه ای که از این نوع پارچه ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاکی
تصویر گاکی
پرنده ای آبزی و شبیه مرغابی با گردن کوتاه و پاهای پره دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویک
تصویر گویک
گوی کوچک، تکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویی
تصویر گویی
پنداری مانند اینکه، برای مثال سیب گویی وداع یاران کرد / روی از این نیمه سرخ و ز آن سو زرد (سعدی - ۱۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشی
تصویر گوشی
آلت تلفن که برای شنیدن حرف آنرا به گوش می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
احمقی ابلهی کانایی نادانی: همه مشغولی عالم گولی است ترک گولی بخدا مشغولی است. (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک وتردید وظن گوییا پنداری: خورشید و نور صبح بچشمم چنان نمود گویی بشست یار رخ خود بخون من. (پیغوملک) یا تو گویی. دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک و تردید، در ترکیب بمعنی گفتن آید: آفرین گویی اغراق گویی پر گویی دعا گویی لطیفه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویی
تصویر گویی
مدور، مانند گوی، گرد، کروی گویا، مثل اینکه
فرهنگ لغت هوشیار
گوی کوچک گویچه: بر جیب و کله نهند پس تر آن قوقه لعل و گویک زر. (تحفه العراقین)، تکمه گوی گریبان، گویی که بر سر فرج باشد: سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون هر نطفه افسرده که جست از کمر تو. (سنائی)، زهدان رحم، سرگین چهار پایان که جعل آن را میگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژی
تصویر گوژی
خمیدگی انحنا: قوس گوژی پشت، قوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق ژرفا، جای عمیق زمین پست مغاک گودال
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پرنده از راسته پا پرده داران. این پرنده بهیئت مرغابی معمولی ولی پاها یش قدری بلند تر است و فواصل بین پنجه هایش را پرده غشائی عضلانی (مانند مرغابی) میپوشاند. گردن وی بر عکس مرغابی کوتاه است. پرها یش انبوه و سفید رنگ ولی پر های سر و قسمتی از جلو گردنش سیاه و پر های پشتش کمی تیره است. در آب بسهولت شنا و در هوا بخوبی پرواز میکند
فرهنگ لغت هوشیار
سنسکریت جوگی جانورز فرقه ای از مرتاضان هند، پیرو طریقه جوگیان مرتاض هندو
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ضخیم که از الیاف و کنف بافته می شود و با آن کیسه های بزرگ درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشی
تصویر گوشی
گیرنده تلفن که به وسیله آن صدای طرف مکالمه شنیده می شود، وسیله ای برای پوشاندن گوش برای سرما و گرما، اسبابی برای گوش دادن به صداهای درون بدن جاندار مثل قلب و ریه، سمعک، نوعی بیماری در سرانگشتان که باعث عفونت آن می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودی
تصویر گودی
وضع یا کیفیت گود بودن، داشتن کف یا بستری در پایین تر از سطح محیط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوکه
تصویر گوکه
تکمه گریبان، گوی گریبان، گوگه، گوک، گوگ، قوقه
فرهنگ فارسی معین
پارچه خشنی که ریسمانش از لیف کنف و غیره تابیده شود و از آن کیسه بافند، کیسه ای از پارچه خشن که برای حمل بار سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویی
تصویر گویی
قید شک و تردید. به معنی گویا، پنداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوری
تصویر گوری
عشرت، نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوکی
تصویر کوکی
دارای کوک به عنوان وسیله تنظیم مثل ماشین، ساعت، عروسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوکی
تصویر اوکی
Ok
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوکی
تصویر خوکی
Hoggish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوکی
تصویر خوکی
жадный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوکی
تصویر خوکی
grapschend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوکی
تصویر خوکی
жадний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوکی
تصویر خوکی
chciwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوکی
تصویر خوکی
贪婪的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خوکی
تصویر خوکی
ganancioso
دیکشنری فارسی به پرتغالی