جدول جو
جدول جو

معنی کوکی

کوکی
دارای کوک به عنوان وسیله تنظیم مثل ماشین، ساعت، عروسک
تصویری از کوکی
تصویر کوکی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کوکی

کوکی

کوکی
وسایلی که به وسیلۀ کوک و با جمعآوری فنر کار می کنند: اتومبیل کوکی، طیارۀ کوکی ... ساعت کوکی و غیره، (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا

کوکب

کوکب
ستاره، گلی زینتی درشت و پرپر به رنگهای ارغوانی سفید قرمز زرد یا بنفش
کوکب
فرهنگ نامهای ایرانی

جوکی

جوکی
سنسکریت جوگی جانورز فرقه ای از مرتاضان هند، پیرو طریقه جوگیان مرتاض هندو
فرهنگ لغت هوشیار

کروکی

کروکی
طرح یا نقشۀ فاقد جزئیات، نقشۀ تصویری یک منطقه که با استفاده از خطوط متقاطع، خیابان ها و کوچه های محل مورد نظر را نشان می دهد
کروکی
فرهنگ فارسی عمید

کوکب

کوکب
سِتارِه، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، جِرم، کُوکَبِه، نَجمِه، اِستارِه، سِتار، نَجم، تارا، اَختَر، نَیِّر
در علم زیست شناسی گلی زینتی، پُرپَر و به رنگ های سرخ، زرد، سفید و بنفش که از طریق پیاز زیاد می شود
کنایه از اشک
کنایه از میخ تزئینی شمشیر
کوکب
فرهنگ فارسی عمید

کولی

کولی
مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال بینی و فروش سبد می پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال، کنایه از کسی که داد و فریاد بیهوده می کند، بی شرم
کولی
فرهنگ فارسی عمید