جدول جو
جدول جو

معنی گوژی - جستجوی لغت در جدول جو

گوژی
صفت گوژ، خمیدگی، انحناء، حدب، دوتویی:
برحسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش،
ناصرخسرو،
قوس، گوژی پشت، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گوژی
خمیدگی انحنا: قوس گوژی پشت، قوس
تصویری از گوژی
تصویر گوژی
فرهنگ لغت هوشیار
گوژی
انحنا، خمیدگی، گوژپشتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گولی
تصویر گولی
(دخترانه)
یک گل (نگارش کردی: گو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گویی
تصویر گویی
پنداری مانند اینکه، برای مثال سیب گویی وداع یاران کرد / روی از این نیمه سرخ و ز آن سو زرد (سعدی - ۱۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشی
تصویر گوشی
قسمتی از دستگاه تلفن یا اف اف شامل یک دسته و دو بخش سوراخ دار، در پزشکی وسیله ای که از یک قطعۀ شیپورمانند و چند لوله تشکیل شده که به وسیلۀ قطعه ای که در گوش قرار می گیرد صدای قلب و شش ها شنیده می شود، وسیله ای معمولاً پلاستیکی که در گوش قرار می دهند تا هنگام شنا آب وارد گوش نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توژی
تصویر توژی
توشی، نوعی ضیافت که در آن هرکس هر طعامی دارد بیاورد و با هم بخورند، نوعی ضیافت که هر کسی سهم خود را بدهد
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ زبر و ضخیم که از کنف یا الیاف بعضی گیاهان دیگر بافته می شود و از آن کیسه های بزرگ درست می کنند، کیسه ای که از این نوع پارچه ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به گوش، همانند گوش، چون گوش، به شکل گوش، کسی که حرف هر کس را بی تحقیق باور می کند، (فرهنگ نظام)،
محصول معینی که به شمار اعداد مواشی در ایران از رعایا گیرند چنانکه در هند چون فوج داران مواشی از موضعی آورده باشند و باز به رعایا خواهند که استرداد کنندیک چیزی سر رأس مقرر نمایند و آن را گوشی گویند و این مقابلۀ سرانه است و آن محصول به شمار سر مردمان باشد چنانکه گذشت، (آنندراج)، نوعی از باج که بر جانوران گیرند، (چراغ هدایت)، خراجی که از ستور بارکش و دیگر حیوانات می گیرند، (ناظم الاطباء) :
گرفته ز آب و رنگ عاشقانه
ز گل گوشی و از صندل سرانه،
تأثیر (از چراغ هدایت ذیل ’سرانه’)،
، نام آهنگی است در موسیقی، رجوع به ذیل آهنگ شود، مرضی است در سر انگشت که ماده فاسد در آن جمع و بعد منفجر می شود، (فرهنگ نظام)، گوشه، رجوع به گوشه شود، آلت تلفن که برای شنیدن حرف آن را به گوش می گذارند، (فرهنگ نظام)، آهن ربای کوچک نعلی شکل است که هستۀ آن خاصیت آهن ربائی دارد، در مقابل این آهن ربا یک صفحۀ آهنی بسیار نازک قرار گرفته که در اثر عبور وجریان متغیر میکرفن از قرقره های گوشی مرتعش میشود وهمان امواج صوتی را ایجاد میکند، در تلفنهای معمولی میکرفن و گوشی روی دستۀ کائوچو نصب شده است، این مجموعه را معمولاً گوشی میخوانند
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران، سکنۀ آن 35 تن است، در بهار ایل میش مست به این ده می آیند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
مهمانی کودکان، مر همدیگر را به اینکه جمعی از کودکان فراهم آمده وهر یک چیزی آماده کرده طعام پزند و یکدیگر را مهمانی کنند، (ناظم الاطباء)، توشی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دوتایی، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، حدبه، احدیداب، خمیدگی، کوژ بودن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز کوژی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار،
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 217)،
و رجوع به کوژ و کوزی شود، چین و شکن، جعد، شکنج:
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
کامیلو. (1844- 1926 میلادی). دکتر ایتالیایی، متولد در کرتنو نزدیک برسیا. او درباره توسعۀ مالاریا مطالعاتی کرده است و بافت شناس معروفی است که در 1898 میلادی دستگاه گلژی را کشف کرد. رجوع به جانورشناسی تألیف فاطمی ص 10 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. در 38هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاهان و 2هزارگزی باختر سراب به فیروزآباد. دشت و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 70 تن است. آب آن از رود خانه مرگ و چشمه تأمین میگردد. محصول آن غلات، حبوبات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و تابستان از فیروزآباد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پارچۀ خشنی است که ریسمانش از لیف کنف و غیره تابیده میشود و از آن کیسه بافند و برای حمل مال التجاره مانند قند و شکر و برنج و توتون استفاده نمایند، ریشه این کلمه از هندی وبه معنی کیسه باشد، (از فرهنگ نظام)، کیسه مانندی که برای حمل بار از پارچۀ گونی بافند،
- امثال:
این جامه مثل گونی است، بدبافت و خشن و بی دوام است
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
ژان. مجسمه تراش و معمار فرانسوی که بین سال های 1510 و 1514 میلادی در نرماندی متولد شد و بین سال های 1566 و 1568 میلادی درگذشت. وی در سالهای 1540 تا 1542در روان بوده، در سالهای 1544 و 1545 منبر کلیسای سن ژرمن لوکسروا و... را در پاریس کنده گری کرد، و درتزیین و آرایش لوور همکاری داشت. گوژن با آنکه در ساختن نقش برجسته ماهر بود از شیوۀ معماری قرون وسطی به طرف مکتب ایتالیایی فونتن بلو کشیده شده بود و تحت تأثیر آن قرار داشت
لغت نامه دهخدا
بدی، (ناظم الاطباء)، رجوع به گوز شود، گوژی، صفت گوز، رجوع به گوز و گوژ شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
کارلو (1720-1806 میلادی). شاعر درام نویس ایتالیایی که در ونیز متولد شد. وی کمدی پریان را نوشته است
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 54000 گزی شمال خاور زرقان و 1000 گزی راه فرعی سیوند به محمودآباد، سکنۀ آن 41 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
سه فرسخ میانۀ مشرق و شمال فتح آباد است، (از دهات بلوک خفرک علیا ناحیه مرودشت فارس)، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 300)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گویی
تصویر گویی
مدور، مانند گوی، گرد، کروی گویا، مثل اینکه
فرهنگ لغت هوشیار
دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک وتردید وظن گوییا پنداری: خورشید و نور صبح بچشمم چنان نمود گویی بشست یار رخ خود بخون من. (پیغوملک) یا تو گویی. دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک و تردید، در ترکیب بمعنی گفتن آید: آفرین گویی اغراق گویی پر گویی دعا گویی لطیفه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
احمقی ابلهی کانایی نادانی: همه مشغولی عالم گولی است ترک گولی بخدا مشغولی است. (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ضخیم که از الیاف و کنف بافته می شود و با آن کیسه های بزرگ درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشی
تصویر گوشی
آلت تلفن که برای شنیدن حرف آنرا به گوش می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژه
تصویر گوژه
غلاف پنبه غوزه پنبه، غلاف خشخاش، پیله ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق ژرفا، جای عمیق زمین پست مغاک گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توژی
تصویر توژی
ضیافتی که در آن هر کس طعامی با خود آورد و با هم تناول کنند دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشی
تصویر گوشی
گیرنده تلفن که به وسیله آن صدای طرف مکالمه شنیده می شود، وسیله ای برای پوشاندن گوش برای سرما و گرما، اسبابی برای گوش دادن به صداهای درون بدن جاندار مثل قلب و ریه، سمعک، نوعی بیماری در سرانگشتان که باعث عفونت آن می شود
فرهنگ فارسی معین
پارچه خشنی که ریسمانش از لیف کنف و غیره تابیده شود و از آن کیسه بافند، کیسه ای از پارچه خشن که برای حمل بار سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودی
تصویر گودی
وضع یا کیفیت گود بودن، داشتن کف یا بستری در پایین تر از سطح محیط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوری
تصویر گوری
عشرت، نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویی
تصویر گویی
قید شک و تردید. به معنی گویا، پنداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق
فرهنگ واژه فارسی سره