جدول جو
جدول جو

معنی گوهرکده - جستجوی لغت در جدول جو

گوهرکده(گَ / گُو هََ کَ دَ / دِ)
خانه گوهر. جای گوهر. آنجا که گوهر باشد یا گوهر نگه دارند:
کلکم چو ز خط عقدنگار آید گویی
گوهرکده ها در دل تاریک مداد است.
طالب آملی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
گوهرکده
آنجا که گوهر باشد یا گوهر نگهدارند جای جواهر: کلکم چو ز خط عقد نگار آید گویی گوهرکده ها در دل تاریک مداد است. (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهره
تصویر گوهره
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمانشاهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوارنده
تصویر گوارنده
آنچه گوارا باشد و خوب هضم شود، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارده
تصویر گوارده
هضم شده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو هََ گُ لَ)
دهی است از دهستان چمچال بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان. واقع در26هزارگزی جنوب باختری صحنه و 3هزارگزی شمال شوسۀ کرمانشاهان به هرسین. محلی دشت و هوای آن سردسیر و معتدل و سکنۀ آن 270 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، توتون و حبوب و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. تابستان از راه فراش اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ کَ / کِ)
عمل گوهرکش. حمل گوهر:
غنی کرد گردنکشان را ز گنج
ز گوهرکشی لشکر آمد به رنج.
نظامی.
مکلل به گوهر قبایی پرند
چو پروین به گوهرکشی ارجمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
هضم شده. گواریده
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
گل مژه. (شعوری ج 2 ص 328). دانه و سرخی که بر روی یکی از پلکهای چشم پدید آید
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 30000 گزی خاور میناب، سر راه مالرو بشاگرد به میناب، سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
آنچه بگورد. (یادداشت مؤلف). رجوع به گوریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ژولیده. آشفته. درهم و برهم، چنانکه موی یا ریسمان و ابریشم و جز آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
نام محلی است در فاصله چهار فرسخ و نیم شمال باشت. (فارسنامۀ ناصری ص 271)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
خوش گوار و موافق و سلامتی بخش وسریعالهضم. (ناظم الاطباء). سایغ. (دهار) (ترجمان القرآن). هنی ٔ. (منتهی الارب). مهنا. هاضم:
هرچه بخوردی تو گوارنده باد
گشته گوارش همه بر تو گداز.
بوشکور (از لغت فرس ص 168).
و این ناحیت (چغانیان) هوای خوشی دارد و زمینی درست و آب گوارنده. (حدود العالم).
عمر و تن تو باد فزاینده و دراز
عیش خوش تو باد گوارنده و هنی.
منوچهری (دیوان چ 2دبیرسیاقی ص 130).
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم چو در کام حمار آید.
ناصرخسرو.
آن شرابی که ز کافور مزاج است در او
مهر نشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب.
ناصرخسرو.
هست پندت نگاهدارنده
همچو می ناخوش و گوارنده.
سنائی.
حیات را چه گوارنده تر ز آب ولیک
کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش.
سنائی.
تو گویی اسد خورد رأس ذنب را
گوارنده نامد بر آوردش از بر.
خاقانی.
چوسرمست گشت از گوارنده می
گل از آب گلگون برآورد خوی.
نظامی.
نبید گوارنده می خورد شاد.
نظامی.
پس حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید. (تاریخ قم ص 8)، هر آنچه هضم شود. (ناظم الاطباء).
- ناگوارنده، ناگوار. ناخوشگوار. بدگوار.
- طعام ناگوارنده، خوراکی که کل بر معده شده و به دشواری هضم گردد. (ناظم الاطباء).
- هوای گوارنده، هوای سلامتی بخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
چیزی که گوهر در آن کشیده باشند چو رشته و جز آن. (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ کَ)
عمل گوهرکن:
به گوهرکنی تیشه را تیز کن
عروس سخن را شکرریز کن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ/ گُو هََ)
یکی از دهستانهای نه گانه بخش خاش شهرستان زاهدان. این دهستان در باختر خاش قرار گرفته است و راه فرعی خاش به نرماشیر از این دهستان میگذرد و حدود آن به شرح زیر است: از شمال به دهستان اسگل آباد، از خاور به دهستان کلنگور، از جنوب به دهستان کارواند، از باختر به دهستان بزمان از شهرستان ایرانشهر. محلی جلگه با تپه های خاکی و هوای آن گرم معتدل است و آب آن از قنات، چشمه و چاه تأمین میگردد و بیشتر ساکنان دهستان چادرنشین هستند. محصول عمده آن: غلات، ذرت و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. از ده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. و جمعیت آن دوهزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
دهی بوده است متعلق به دودانگه از دههای هزارجریب ساری. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 122 بخش انگلیسی و ص 164 ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ کَ دَ / دِ)
مخفف گوهرکده. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
عروس شده. شوی برگزیده
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ دی دَ / دِ شُ دَ)
یعنی چیزی رابه چیزی عوض و بدل کردن. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گورنده
تصویر گورنده
آشفته و درهم شونده
فرهنگ لغت هوشیار
کشنده گوهر حامل جواهر: گشاد از گوش گوهرکش بسی نعل سم شبدیز را کرد آتشین لعل. (نظامی)، دارای گوهر، دست برنجن گوهر نشان دستبند مرصع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوریده
تصویر گوریده
آشفته، درهم و برهم، ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
آنجا که گوهر باشد یا گوهر نگهدارند جای جواهر: کلکم چو ز خط عقد نگار آید گویی گوهرکده ها در دل تاریک مداد است. (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهرکشی
تصویر گوهرکشی
عمل گوهرکش حمل گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارنده
تصویر گوارنده
خوشگوار و موافق و سلامتی بخش و سریع الهضم، هاضم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکه
تصویر گورکه
کوس طبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوریده
تصویر گوریده
((دَ یا دِ))
آشفته، درهم و برهم
فرهنگ فارسی معین
گوارشگر، گوارا، هاضم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بیرون بشم کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی