بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر: و آتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار. نظامی. ، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است: کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام. معزی. جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم). ، کنایه از ابر نیز هست: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار: به شب تا روز گوهربار بودی به روزش سنگ سفتن کار بودی. نظامی. ، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)
بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر: و آتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار. نظامی. ، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است: کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام. معزی. جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم). ، کنایه از ابر نیز هست: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار: به شب تا روز گوهربار بودی به روزش سنگ سفتن کار بودی. نظامی. ، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)
دارای گوهر. دارای جواهر: خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من. مولوی (کلیات شمس). ، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم)
دارای گوهر. دارای جواهر: خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من. مولوی (کلیات شمس). ، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم)
دارای نژادی بگوهر. اصیل و نژاده: طاهری، گوهرنژادی از نژاد طاهری عزم او عزم وکمال او کمال و رای، رای. منوچهری. کسادی چون کشم گوهرنژادم نخوانده چون روم آخر نه بادم. نظامی. چو گوهرنهادست و گوهرنژاد خطرناکی گوهر آرد به یاد. نظامی
دارای نژادی بگوهر. اصیل و نژاده: طاهری، گوهرنژادی از نژاد طاهری عزم او عزم وکمال او کمال و رای، رای. منوچهری. کسادی چون کشم گوهرنژادم نخوانده چون روم آخر نه بادم. نظامی. چو گوهرنهادست و گوهرنژاد خطرناکی گوهر آرد به یاد. نظامی
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)