جدول جو
جدول جو

معنی گوهرمزد - جستجوی لغت در جدول جو

گوهرمزد
(گَ / گُو هََ مِ)
به نظر یوستی در کتاب نامنامۀ ایرانی ص 112 اصل کلمه کهرم است که معرب آن جوهرمز است و مرکب از دو جزء است جزء نخستین گو به معنی پهلوان و جزءدوم هرمزد باشد. و جمعاً یعنی هزمز دیل. (مزدیسنا وتأثیر آن در ادب پارسی تألیف دکتر معین ص 348)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرشید
تصویر گوهرشید
(دخترانه)
گوهری درخشان چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرشاد
تصویر گوهرشاد
(دخترانه)
دارای سرشتی شاد و خوشحال، نام همسر شاهرخ میرزا پسر امیرتیمور پادشاه گورکانی که مسجد گوهرشاد مشهد به دستور او ساخته شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هرمزد
تصویر هرمزد
(پسرانه)
هرمز، نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
(پسرانه)
هرمز، از نامهای خداوند در آیین زرتشت، نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هورمزد
تصویر هورمزد
(پسرانه)
هرمز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرملک
تصویر گوهرملک
(دخترانه)
گوهر (فارسی) + ملک (عربی) پادشاه زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرزا
تصویر گوهرزا
آنچه از آن گوهر برآید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هورمزد
تصویر هورمزد
اهورامزدا، در آیین زردشتی وجودی که صورت ظاهر ندارد و حیات بخش، یکتا، بی همتا، بزرگ و دانای مطلق است، خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرآمود
تصویر گوهرآمود
گوهرآموده، گوهرآگین، گوهرنشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
اهورامزدا
نام فرشته ای
روز اول از هر ماه خورشیدی
سیّارۀ مشتری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، زوش، برجیس، قاضی فلک، سعد السّعود، ژوپیتر، زواش، سعد اکبر، هرمز، زاووش، قاضی چرخ، زاوش برای مثال شب اورمزد آمد از ماه دی / ز گفتن برآسای و بردار می (فردوسی - ۶/۲۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ مَ)
یکی از سرداران انوشیروان. (ولف) :
طلایه به هرمزد خراد داد
بسی گفت با او به بیداد و داد.
فردوسی
موبدی از معاصران قباد ساسانی. (ولف) :
کس آید سوی خرۀ اردشیر
که آید به درگاه هرمزد پیر.
فردوسی
پسر انوشیروان. (ولف). هرمز:
سوی پاک هرمزد فرزند ما
پذیرفته از دل همه پند ما.
فردوسی.
رجوع به هرمز چهارم و نیز رجوع به ساسانیان شود
هرمز. نام فرشته ای است. (برهان). نام خداست نه فرشته. (حاشیۀ برهان چ معین). اورمزد. هورمزد. هرمز. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
هرمز. ستارۀ مشتری. (برهان). این ستاره سعداکبر است و از این نظر در دعای نیک یاری او را خواهند:
که هرمزد یارت بدین پایگاه
چو بهمن نگهدار تخت و کلاه.
فردوسی.
ز خورشید و تیر و ز هرمزد و ماه
پدیدار کرده بد و نیک شاه.
فردوسی.
ز ششم بار هرمزد خجسته
وزیرش گشته دل از مهر بسته.
فخرالدین اسعد.
رجوع به هرمز شود
جلگه ای بوده است در کنار کارون میان بهبهان و شوشتر که یکی از جنگهای اردشیر پاپکان با اردوان اشکانی در آنجا واقع و به شکست اردوان تمام شد. (از ایران باستان پیرنیا ص 2532)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اهورمزده. اهورمزدا. تلفظ کوتاهش هرمز نام خدای تعالی بفارسی قدیم. (فرهنگ شاهنامه). رب الارباب و واجب الوجود. (از ناظم الاطباء). اورمزد و هرمز را ظاهراً در دورۀ اشکانیان معنی مشتری داده اند یعنی خدای خدایان. عادت یونانیان بر این بود که بزرگترین خدای هر ملت رانام مشتری بدهند و این نام در آن وقت که اشکانیان به ادب و زبان یونانی مایل شدند داده شده است. (یادداشت بخط مؤلف). اهورمزد. هرمز. هرمزد. رجوع به این کلمات و کتاب مزدیسنا و فهرست آن شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ستاره مشتری. (غیاث اللغات). ستاره ایست در آسمان ششم که قاضی فلک است و خانه در برج قوس و حوت دارد و اقلیم دوم که آن بلاد چین است بدو منسوب است و منجمان سعد اکبرش خوانند و او را ارمزد و زاوش و هرمزد و هرمز نیز گویند و تازیش برجیس و مشتری نامند و هند برسپت خوانند و در لسان الشعراء به واو پارسی مصحح است. (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری). ستارۀ مشتری را گویند و به زئوس یونانی نیز اطلاق کرده اند. (فرهنگ شاهنامه) :
بهرامی آنگهی که بخشم افتی
بر گاه اورمزد در افشانی.
دقیقی.
دوصد گونه گل بد میان فرزد
فروزان چو شب در، ز چرخ اورمزد.
اسدی.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام اخنوخ مشهور به ادریس نبی که به هرمس معروف است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
نام شعبه ای از شعبه های سفیدرود گیلان است. (فرهنگ جغرافیایی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
گوهرآموده. گوهرآگین. گوهرنشان. مرصع:
ورای همه بوده ای بود او
همه رشتۀ گوهرآمود او.
نظامی.
آن حضرت نیز قامت او را به تشریف شرافی گوهرآمود مشرف ساخته. (درۀ نادره چ دکتر شهیدی ص 483)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
از خطاطان مشهور ایران و دختر خطاط معروف، میرعماد بوده است. او در نزد پدر این هنر را آموخت و اولاد وی نیز از خطاطان معروفند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
نام روز اول هر ماه شمسی. (از ناظم الاطباء). هرمز. اورمزد. رجوع به این هرمز و اورمزد شود، نام روز پنجشنبه به اعتبار این که آن روز به ستارۀ هرمزد یا مشتری تعلق دارد. (برهان). ایرانیان قدیم بروزهای هفته توجهی نداشتند بعدها به مناسبت انتساب روز مزبور به مشتری در نزد سامیان این اطلاق بعمل آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
اهور مزدا، مشتری (سیاره)، روز اول از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
اهورمزدا، ستاره مشتری، روز اول ازهرماه شمسی، روزپنجشنبه. توضیح ایرانیانقبل ازاسلام بروزهای هفته مانند سامیان چندان توجهی نداشتند بمناسبت انتساب روز پنجشنبه به (مشتری) نزد سامیان این اطلاق بعمل آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هورمزد
تصویر هورمزد
((مُ))
هرمز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
((مَ یا مُ))
اهورامزدا، خدای بزرگ، سیاره مشتری، نام اولین روز از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
مشتری
فرهنگ واژه فارسی سره