جدول جو
جدول جو

معنی گوهرآمای - جستجوی لغت در جدول جو

گوهرآمای
(چَ / چِ لِ نِهْ)
از گوهر + آمای، نعت فاعلی از آماییدن به معنی پر کردن و آراستن باشد. آراسته به گوهر. پرکننده به گوهر، آنکه مروارید و جوهر را به رشته میکشد، آنکه نیکو حکم میکند. (ناظم الاطباء) ، هستی بخش. (بهار عجم) (آنندراج). هستی دهنده. موجد. خالق. آفریدگار:
تویی گوهرآمای چار آخشیج
مسلسل کن گوهران در مزیج.
نظامی (از بهار عجم).
گوهرآمای گنج خانه راز
گنج گوهر چنین گشاید باز.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرآرا
تصویر گوهرآرا
(دخترانه)
آراینده گوهر، آراینده جواهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرآمود
تصویر گوهرآمود
گوهرآموده، گوهرآگین، گوهرنشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرآما
تصویر گوهرآما
آنکه جواهر به رشته بکشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرآرا
تصویر گوهرآرا
آنچه یا آنکه گوهر را بیاراید و زینت بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ کَ / کِ)
نمایندۀ گوهر. نشان دهنده گوهر. جواهرنما. نشان دهنده در و جواهر:
ماهی اش دندان فکن گشت و صدف گوهرنمای
گاو او عنبرفزای و ساحلش سنبل گیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ لِ نِ)
آرایندۀ گوهر. گوهرآمای. خاصیت بخش. دارای اثر:
کواکب را به قدرت کارفرمای
طبایع را به صنعت گوهرآرای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نِ)
مخفف گوهرآمای. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ خوا / خا)
گرایندۀگوهر. مایل به گوهر. مؤلف بهار عجم در معنی این کلمه نویسد: هرچند گرایش به معنی میل است لیکن چون میل بر چیز نامقدور نفع ندارد پس گرایش است که همان بسوی مقدور باشد و بنابراین گوهرگرای به معنی حاصل کننده گوهر باشد:
از آن کان گوهرگرای آمدند
چو کیخسروان بازجای آمدند.
نظامی.
چو ماند این یکی رشته گوهر بجای
دگر ره شد آن رشته گوهرگرای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نَنْ دَ / دِ)
شمارندۀ گوهر، گوهرشناس. جواهرشناس:
که هر گوهری را درم سی هزار
بدادی بها مرد گوهرشمار.
فردوسی.
رجوع به گوهرشناس شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
گوهرآموده. گوهرآگین. گوهرنشان. مرصع:
ورای همه بوده ای بود او
همه رشتۀ گوهرآمود او.
نظامی.
آن حضرت نیز قامت او را به تشریف شرافی گوهرآمود مشرف ساخته. (درۀ نادره چ دکتر شهیدی ص 483)
لغت نامه دهخدا
(گُ هَُ)
دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. واقعدر 28هزارگزی شمال خاوری شاه آباد و 4هزارگزی شمال چهار زبر پایین در دشت واقع و هوای آن سردسیر و سکنۀآن 450 تن است. آب آن از نهر چهار زبر تأمین میشود. محصولات عمده آن غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ نِ)
آنکه گوهر زاید. گوهرزاینده. گوهرخیز. که گوهر برآورد:
نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز
که ابر مشک فشانی و بحر گوهرزای.
سعدی.
مطلع برج سعادت فلک اختر سعد
بحر دردانۀ شاهی صدف گوهرزای.
سعدی.
، کنایه از بخشنده و کریم باشد، گوهرفروش باشد و آن را جوهری نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) ، کنایه از هنرمند و فصیح و صاحب طبع باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری) ، کنایه از عاقل و کامل باشد. (فرهنگ شعوری) (فرهنگ جهانگیری) ، بزرگ زاده و اصیل. چه گوهر به معنی اصل و نژاد هم آمده است. (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) ، کنایه از نیکوکار و عادل. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دادگر. دادگستر. (فرهنگ شعوری) (فرهنگ جهانگیری) ، چیزی بود که از گوهر ساخته باشند. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نِ)
مخفف گوهرآرای. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوهرآرای
تصویر گوهرآرای
خاصیت بخش، دارای اثر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر مایه
تصویر گوهر مایه
عنصر آخشیج
فرهنگ لغت هوشیار