جدول جو
جدول جو

معنی گونزاک - جستجوی لغت در جدول جو

گونزاک
(گُنْ)
نام ملکۀ لهستان که از سال 1612 میلادی تا 1667 میلادی زندگی میکرده و همسر لاولیلاس هفتم بوده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزاک
تصویر ورزاک
(پسرانه)
نام پدر مهرترسه وزیر یزدگرد اول پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روناک
تصویر روناک
(دخترانه)
روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هونیاک
تصویر هونیاک
(پسرانه)
پهلوی با اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جوزاک
تصویر جوزاک
غم، غصه، اندوه، اندوهگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گونوکک
تصویر گونوکک
میکروب مولد بیماری سوزاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوناک
تصویر بوناک
چیزی که بوی بد بدهد، بدبو، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزناک
تصویر سوزناک
دارای سوز و سوزش، کنایه از ویژگی آه و ناله ای که در دل اثر کند و دل را بسوزاند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
گورزا، رجوع به گورزا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
ناگاه. بی خبر. فوراً. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
بسیارگاو، دارای گاو بسیار: ارض مثوره، زمینی گاوناک، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُو زِ رِ)
دهی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم واقع در 7000 گزی شمال باختر کلاکی کنار راه مالرو سیمکان به میمند. دامنه و گرمسیر مالاریایی است و سکنۀ آن 216 تن است. آب آن از رود خانه سیمکان تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و خرما و لیمو و شغل اهالی زراعت و باغداری و صنعت دستی زنان گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ دَ)
شهری است از شهرهای حبشه که در قدیم پایتخت آن بوده است. این شهر در چهل هزارگزی دریاچۀ دنبآ قرار دارد. و مساحت آن 2210 کیلومتر مربع است و اکنون چهل هزار نفر جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
جهان و گیتی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان، واقع در 15هزارگزی جنوب باختر اردستان و 9هزارگزی باختر شوسۀ اردستان به اصفهان، کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 227 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
سوزنده. دارای سوزش. (ناظم الاطباء) ، خشک. گداخته: و بهر زمین که خون هابیل چکید سوزناک باشد وتا قیامت گیاه از آن زمین نروید. (قصص الانبیاء). و بعضی (از خاک سوزناک است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سوزان. تفته. محزون. غمناک:
قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود
چون همی سوزدجهان از وی معطر می شود.
سعدی.
سوزناک افتاده چون پروانه ام در پای تو
خود نمی سوزد دلت چون شمع بر بالین من.
سعدی.
، حزین و حزن آور. (ناظم الاطباء) :
شعرمن زآن سوزناک آمد که غم
خاطر گوهرفشانم سوخته ست.
خاقانی.
نوحه گر گوید حدیث سوزناک
لیک کو سوز دل و دامان چاک.
مولوی.
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر نسوزم چو بر آتشم نشانی.
سعدی.
بخاطرم غزلی سوزناک میگذرد
زبانه میزنداز تنگنای دل بزبان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ)
مرکز ایالت هرو (واقع در کشور فرانسه). سکنۀ آن 2000 تن است، منتها. منتهای مراتب
لغت نامه دهخدا
(گُ نِ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد. واقع در 7هزارگزی شمال خاوری مشهد و شمال کشف رود. جلگه و هوای آن معتدل و گرم سیر و سکنۀ آن 81 تن است. آب آن از قنات تأمین میگردد. محصولاتش غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
آه و ناله ای که در دل اثر کند و دلرا بسوزاند با سوز دارای سوزش، آه و ناله ای که در دل اثر کند
فرهنگ لغت هوشیار
مثلث شکلی قائم الزاویه چوبین یا فلزی که معماران و نجاران بدان قائمه بودن زوایا یا آلات و چهارچوب در را معلوم کنند و از آن برای خط کشیدن خطی عمود بر خط دیگر و یا خطی موازی با خط دیگر نیز استفاده نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
موج بزرگ: محتشم گر بحر غم گولاک خواهد زد چنین سیل اشک ما ز ماهی تابمه خواهد رسید. (محتشم)، طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزاب
تصویر گوزاب
آشی را گویند که از گوشت و برنج و نخود پزند
فرهنگ لغت هوشیار
در گذشته چون زن آبستنی که زادنش نزدیک بود می مرد او را رد گور می نهادند و شخصی را روی گور می گماشتند ونی یا لوله ای از درون گور به بیرون می گذاشتند تا چون کودک زاده شود صدایش از آن لوله شنیده شود و گور را بشکافند و بیرون آورند. عامه این کودکان را گورزا می گفتند و معتقد بودند که چنین کودکی کوتاه قد خواهد شد، کوتاه قد کوتوله: درخت کوتاهی که مثل گورزا ها رشد نکرده مانده بود دیده میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوناک
تصویر بوناک
گندیده و متعفن دارای بوی بد بدبو متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوناک
تصویر گاوناک
جایی که در آن گاو فراوان باشد: ارض مثوره زمینی گاوناک
فرهنگ لغت هوشیار
مرض مقاربتی مشهوری است و آن سوزشی باشد که به سبب زیادتی صفرا در مجرای بول بهم میرسد و آنجا را ریش کند و چرک آید سوزنده سوزا، یکی از امراض مقاربتی است که در بادی امر عبارتست از التهاب قسمت انتهایی مجرای بول موسوم به پیشاب راه به واسطه میکروب مخصوصی به نام گونوکوک. گونوکوک از دسته باکتری های کروی و دوقلو است و رنگ گرم را به خود نمیگیرد. سوزاک مصونیت ندارد و مبتلایان ممکن است مجددا مبتلا شوند. هیچکس در برابر این بیماری مصون نیست. در زنان و مردان بالغ بیماری مزبور به وسیله مقاربت سرایت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزاک
تصویر جوزاک
اندوهگین، غصه، غم
فرهنگ لغت هوشیار
در گذشته چون زن آبستنی که زادنش نزدیک بود می مرد او را رد گور می نهادند و شخصی را روی گور می گماشتند ونی یا لوله ای از درون گور به بیرون می گذاشتند تا چون کودک زاده شود صدایش از آن لوله شنیده شود و گور را بشکافند و بیرون آورند. عامه این کودکان را گورزا می گفتند و معتقد بودند که چنین کودکی کوتاه قد خواهد شد، کوتاه قد کوتوله: درخت کوتاهی که مثل گورزا ها رشد نکرده مانده بود دیده میشد
فرهنگ لغت هوشیار
سرخیی که زنان برای زیبایی بچهره خود مالند گلگونه الغونه سرخاب غازه: روی او بی نیاز از گوناب دردل افتاب از و صد تاب. (ابوالخطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونیا
تصویر گونیا
ابزاری است به شکل مثلث از جنس فلز، پلاستیک یا چوب برای رسم زاویه قائمه یا آزمودن آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورزا
تصویر گورزا
در گذشته چون زن آبستنی که زادنش نزدیک بود می مرد، او را در گور می نهادند و شخصی را روی گور می گماشتند و نی یا لوله ای از درون گور به بیرون می گذاشتند تا چون کودک زاده شود صدایش از آن لوله شنیده شود و گور را بشکافند و بیرون آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوناب
تصویر گوناب
سرخی ای که زنان برای زیبایی به چهره خود مالند، گلگونه، سرخاب، غازه
فرهنگ فارسی معین
یکی از امراض مقاربتی که واگیر دارد و نشانه آن چرک و سوزش در مجرای ادرار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گونیا
تصویر گونیا
نقاله
فرهنگ واژه فارسی سره
جگرخراش، دردناک، دلخراش، حزین، حزن انگیز، حزن آور، باسوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد