جدول جو
جدول جو

معنی گومار - جستجوی لغت در جدول جو

گومار
کشیش پروتستانی است که از سال 1563 تا 1614 میلادی زندگانی میکرد و یکی ازرهبران سرسخت کالیونیسم و مخالف آرمینیوس بوده است، و پیروان عقاید وی را ’گوماریست’ نامیده بوده اند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گمار
تصویر گمار
گماشتن، کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، برگماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طومار
تصویر طومار
مکتوب یا نامۀ بلند، دفتر، صحیفه، نامه، تومار، طامور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تومار
تصویر تومار
طومار، مکتوب یا نامۀ بلند، دفتر، صحیفه، نامه، طامور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کومار
تصویر کومار
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزمار
تصویر گزمار
مار گزنده
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 26000 گزی شمال سردشت و 11500 گزی باختر شوسۀ سردشت به مهاباد، کوهستانی و جنگلی و هوای آن معتدل است و سکنۀ آن 190 تن است، آب آن از رود خانه سردشت تأمین میگردد، محصول آن غلات، توتون و مازوج است، شغل اهالی زراعت است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام جانوری است که سرگین را گلوله کند و بگرداند و غلطان غلطان به سوراخ خود برد و آن را عربان خنفساء می گویند، (برهان)، نام جانوری است که سرگین را گلوله کرده بگرداند، و آن را خبزدوک نیز گویند، (جهانگیری)، به معنی جعل است که آن را خنفساء نیز گویند، (انجمن آرا)، کرمی است که سرگین را گلوله کرده گرداند، (رشیدی)، به معنی جعل است که آن را خنفسه نیز گویند، (آنندراج)، گوگال، سرگین غلطان، سرگین گردان، سرگین غلتانک، گوگردانگ، گوی گردان، گوی گردانک، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خبزدی، خزوک، رجوع به گوگال و گوگردانک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جزیره ای است از مجمعالجزایر کاناری که 378 کیلومتر مربع مساحت و 22870 نفر جمعیت دارد. شهر عمده اش ’سان سباستیان دولاگومرا’ است که شهر ساحلی است و 3000 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در یک هزارگزی باختر کوهدشت در کنار باختری اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت، جلگه و معتدل مالاریایی است، سکنۀ آن 27 تن است، آب آن از رود گودارپهن تأمین میشود، محصول آن غلات و لبنیات و پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
از جمله دانشمندانی است که به سال 1880 میلادی به کشف و خواندن خط میخی وان (شهری در مشرق آسیای صغیر موفق گردید. (ایران باستان ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
مخفف گاویار مرکب از گو به معنی گاو و بقر + یار، پسوند معاونت. گاوبان. گوگل بان مخفف گاوباره. دوست دارندۀ گاو. (آنندراج). گوبار. رجوع به گاوباره و گوباره شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شیروان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، واقع در 29هزارگزی جنوب چرداول، کنار راه اتومبیل رو شیروان به زنگوان، کوهستانی و گرمسیر، دارای 300 تن سکنه، آب آن از رود خانه کلان، محصول آنجا غلات، ذرت، پنبه، لبنیات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مار گزنده. (آنندراج) (انجمن آرا) :
نکردی مشورت با ما در این کار
نهادی پای بر دنبال گزمار.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بنیامین (1849- 1895 میلادی). آهنگساز فرانسوی متولد در پاریس. وی سازندۀ لاویواندیر است
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پهلوانان ایران، (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
بخشی از شهرستان قصرشیرین، واقع در قسمت جنوبی شهرستان، از طرف شمال به بخش مرکزی قصرشیرین، از جنوب به بخش صالح آباد و مهران (شهرستان ایلام)، از مشرق به بخش ایران و گیلان شاه آباد و از مغرب به کشور عراق محدود است، قسمت شرقی کوهستانی و قسمتهای مرکزی و غربی تپه ماهور و هوای بخش گرمسیر است، این بخش از 18 آبادی تشکیل شده و حدود 5000 تن سکنه دارد، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
قسمی خط عربی از نوع ثقال، (ابن الندیم)، نامه، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، نامۀ دراز، (تفلیسی)، ج، طوامیر، دفتر، (منتهی الارب)، صحیفه، (منتخب اللغات)، کاغذ نوشته، و امروز نوشته های لوله کرده را گویند، لولۀ کاغذ، لولۀ کاغذی و امثال آن که درنوردیده باشند، این کلمه یونانی است و آن را در مصر از پاپیروس می کرده اند و عرض آن بیش از بدستی و درازا گاه تا سی ذراع بوده است: ثم صاحت فی الدار یا جواری دواه وقرطاساً، و شمرت عن صاعدین کأنهما طومارا فضه، ثم حملت القلم و کبت، (المحاسن و الاضداد جاحظ ص 207)،
اگرچه اندر وقتی زمانه را دیدم
که باز کرد نیارم ز بیم طی طومار،
ابوحنیفۀ اسکافی،
آب خرد جوی و بدان آب شوی
خط بدی پاک زطومار خویش،
ناصرخسرو،
صد سالت اگر ز مکر او گویم
خوانده نشود خطی ز طوماری،
ناصرخسرو،
مر خرد را بعلم یاری ده
که خرد علم را خریدار است،
نیک و بد زو بدان پدید آید
که خرد چون سپید طومار است،
ناصرخسرو،
طومار ندامت است طلع من
حرفی است هر آتشی ز طومارم،
مسعودسعد،
گرچه صد بار بازگردد یار
سوی او بازگرد چون طومار،
سنائی،
هر یکی را تیغ و طوماری به دست
در هم افتادند چون پیلان مست،
مولوی،
آسمانها مثل طوماری پیچیده خواهند شد، (کتاب اشعیا 34:4)، به اصطلاح ارباب دفاتر از عالم برات و مانند آن بود که درازی داشته باشد، طوامیر جمع، و اطلاق آن بر نامه و کتاب و دفتر مجاز است، (آنندراج)، و رجوع به طامور شود،
- طومار تصرف، کاغذی که رعایا و عمله و فعله محال جاگیر تصرف عمال را در آن نوشته میدهند تا به دست آویز آن زر منصرف را از آنها فهمیده بگیرند، و از همین عالم است طومار واصلات، (آنندراج)،
- مثل طومار در هم پیچیدن، منهزم کردن،
- یک طومار، سخت دراز،
- یک طومار گفتن،بسیار گفتن
لغت نامه دهخدا
طومار، (دهار)، طومار، که لوله ای است از سیم یا زر در آن تعویذ نهاده بر گردن بندند، کتاب و نامه و جریده و دفتر و فهرست و دفتر اعمال شخص در روز قیامت، (ناظم الاطباء)، رجوع به طومار شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
نام کمونی از کت در واقع در استان بن بفرانسه. دارای 907 تن سکنه و شرابهای ارغوانی مشهور
لغت نامه دهخدا
تصویری از تومار
تصویر تومار
دفتر اعمال شخصی در روز قیامت، نوشته باند و طولانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومار
تصویر شومار
رازیانه بادیان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طومار
تصویر طومار
نامه، دفتر، صحیفه، لوله کاغذی
فرهنگ لغت هوشیار
مار گزنده: نکردی مشورت با ما در این کار نهادی پای بر دنبال گزمار. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
جعل
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبان گاو پرورنده گاو محافظ گاو گاویار: پس بگاوبان گفت که این فرزند (فریدون) را بتو خواهم سپرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوار
تصویر گوار
مخفف گوارا، هر چیز خوش ذائقه و زود هضم را خوشگوار گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طومار
تصویر طومار
نامه، دفتر، نوشته دراز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
جعل، سرگین غلطان
فرهنگ فارسی معین
دفتر، صحیفه، عریضه، کتاب، تومار، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیمار، پرستاری، تیمار کردن اسب و الاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب آلوده، خمار
فرهنگ گویش مازندرانی
فرمی از اجرا در موسیقی مازندرانی که با دخالت فرهنگ و لهجه
فرهنگ گویش مازندرانی
پر کردن چاله، همواره
فرهنگ گویش مازندرانی