جدول جو
جدول جو

معنی گولوند - جستجوی لغت در جدول جو

گولوند
(گَ وَ لِ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر. در 21000گزی شمال خاوری شهر ملایر و 6000 گزی شمال باختری راه اتومبیل رو ملایر به شاوه اراک. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 92 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلوند
تصویر گلوند
آنچه به رسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند، چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آن ها که به نخ کشیده باشند، برای مثال خواجۀ ما ز بهر گنده پسر / کرد از خایۀ شتر گلوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گولانج
تصویر گولانج
نوعی حلوا، نوعی نان شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوبند
تصویر گلوبند
زیوری که زنان به گردن خود می بندند، آنچه برای زینت به گردن ببندند، گردن بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزگند
تصویر گوزگند
جوزغند، هلو یا شفتالوی خشک کرده که درون آن را با مغز جوز پر کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
پستانداری اهلی و علف خوار که از شیر و پشم و گوشت و پوست او استفاده می کنند و گوشت او از غذاهای اصلی انسان است
فرهنگ فارسی عمید
(گُ رِ)
ده کوچکی است از دهستان تامین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع در 46000 گزی جنوب باختری میرجاوه و 15000 گزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش. سکنۀ آن 45 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کو / کَ / کُو لی وَ)
یکی از دهستانهای بخش سلسله که در شهرستان خرم آباد واقع است. این دهستان در شمال غربی بخش قرار دارد و از مشرق به دهستان یوسف وند، از شمال به کوه گچ کن، از مغرب به بخش دلفان و از جنوب به سفیدکوه محدود است. دامنه و جلگه است و هوایی سردسیر دارد. آب آن از رودخانه های پیرمحمدشاه، تیمورسودی، چناره و چشمه های دیگر تأمین می شود. مرتفعترین قلل جبال در این دهستان عبارت است از: کوه گچ کن، سرخه کوه کوسه و سفیدکوه. این دهستان از 43 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 8500 تن است. قرای مهم آن عبارت است از: فیروزآباد، آب باریک، زیریان و علم. سکنه این دهستان از طایفۀ کولیوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از طوایف لر که به خدمت هزاراسف و برادران وی پیوستند و ایشان را قوت و شوکت زیادت شد و با اتابک تکلۀ سلغری چند نوبت به جنگ پرداختند. (از تاریخ گزیده). رجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 40 و 42 شود
لغت نامه دهخدا
(غورْ وَ)
نام رودی است که از کوههایی در نزدیکی کابل سرچشمه میگیرد. رجوع به فی تحقیق ماللهندص 130 شود، نام محلی در حدود کابل: پس لشکر از راه درۀ زیرقان و غوروند بکشیدندو بیرون آمدند. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 247)
لغت نامه دهخدا
حسن بن حسین بن احمد الطولونی الحنفی (متولد بسال 832 هجری قمری)، صاحب النزهه السنیه فی اخبار الخلفاء و الملوک المصریه، (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1252)
لغت نامه دهخدا
(لو لَ)
قسمت شمال شرقی ناتال (افریقای جنوبی) که امروز بخشی از آن برای سکونت بومیان اختصاص یافته است. (از لاروس)... قسمت عمده آن سکنی گاه بومیان است. در سال 1887 میلادی بریتانیای کبیر آن را به متصرفات خود ملحق کرد و در سال 1897 جزء ناتال شد. سکنۀ آن بیشتر از قوم زولو هستند. (از دایره المعارف فارسی). رجوع به زولو شود
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 601 تن. آب از چشمه سارها. صنایع دستی زنان کرباس و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام جزیره ای متعلق بسویس که بوسیلۀ باب قالمار از ساحل جدا می گردد. طولش به 150 و عرضش به 13 کیلومتر بالغ میشود و 30000 تن سکنه و جنگل ها و چراگاههای بسیار عالی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش زاغه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال بخش واقع و محدود است از شمال به چقلوندی از جنوب به دهستان سگوند و از خاور به دهستان رازان و از باختر به دهستان ده پیر. موقعیت طبیعی: کوهستانی است و سردسیر و مالاریایی و آب آن از سرابهای دوکوپ زاغه، گاومیر، کلوم در، خرسد دولیسگان، بید گیجه، احمدی و رنگرزان شیرخان است. مرتفعترین کوههای دهستان عبارتند از: کوههای بلومان و لوچ که مراتع مرغوبی در سینه و دامنۀ آن وجود دارد. این دهستان از 30 آبادی تشکیل شده است و قراء مهم آن: دولیسگان. زاغه بالا. چقلوند رود میباشند ساکنین از طوایف دالوند سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 100 خانوار جمعیت دارد و در قهرار، کاوکوشان و محال دور فراهان سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف مسعود کیهان ص 60)
لغت نامه دهخدا
(کو / کَ / کُو لی وَ)
یکی از طوایف چهارگانه از ایلهای کرد پیشکوه است که تقریباً مرکب از 350 خانوار است و در الیشتر و کناررود خانه سیمره سکنی ̍ دارند. این طایفه سابقاً 2500خانوار بوده اند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 63)
لغت نامه دهخدا
(گَلْ وَ)
مرسله را گویند یعنی هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بجایی فرستند، چیزی باشد که آنرا مانند گلوبند از جوز و انجیر سازند و بجایی فرستند. آنرا گلونده نیز گویند. (از برهان) (آنندراج) :
خواجۀ ما، ز بهر گنده پسر
ساخت از خایۀ شتر، گلوند.
طیان.
تحفۀ دوستانت را گردون
از مه و مهر ساخته گلوند.
شمس فخری (معیار جمالی)
لغت نامه دهخدا
(وُ لو یِ)
دهی است از دهستان بیشۀ بخش مرکزی شهرستان بابل. سکنۀ آن 150 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوسپند
تصویر گوسپند
گوسفند: این حاصل و گوسپندان بدو بخشیدم
فرهنگ لغت هوشیار
گلوبند، هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بکسی فرستند مرسله، گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آنرا بهدیه فرستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوند
تصویر گلوند
مرسله را گویند، یعنی هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بجائی فرستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گولیدن
تصویر گولیدن
عوعو کردن سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولبند
تصویر دولبند
دستار عمامه، کمربند شال کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوبند
تصویر گلوبند
گردن بند
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداریست از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان که جهت استفاده از پشم و شیر و گوشتش آنرا اهلی کرده بصورت گله های بزرگ نگهداری میکنند. برخی نژاد های گوسفند نر دارای شاخ مورب و حلقوی و پیچ دار میباشند و در این صورت بنام قوچ نامیده میشوند ولی گوسفند ماده متعلق بهر نژادی که باشد بطور عام بنام میش خوانده میشود. بهترین نژاد های گوسفند عبارتند از: نژاد مرینوس که دارای پشمهای لطیفی است و گوسفند قره گل که پشمهایش دارای جعد خاصی است گوسپند ضان جمع گوسفندان گوسفند ها. یا گوسفند تسلیم. گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، شخصی که در کمال تسلیم باشد (ایهام بدو معنی) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند. (شانی تکلو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گولانج
تصویر گولانج
قولنج بنگرید به قلنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوبند
تصویر گلوبند
((~. بَ))
گردن بند، سینه ریز، دستمال گردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوزگند
تصویر گوزگند
((گَ))
ضرطه بد بو، کنایه از سخنان لاف و گزاف و هرزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوسپند
تصویر گوسپند
((پَ))
گوسفند، از جانوران اهلی و علف خوار که گوشت و پوست و شیرش مورد استفاده انسان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلوند
تصویر گلوند
((گَ وَ))
گلوبند، هر چیز که به طریق تحفه و هدیه به کسی فرستند، مرسله، گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آن را به هدیه فرستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوسفند
تصویر گوسفند
((فَ))
از جانوران اهلی و علف خوار که گوشت و پوست و شیرش مورد استفاده انسان است، گوسپند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گولانه
تصویر گولانه
ابلهانه
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بیشه واقع در منطقه ی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین کشاورزی را با گاو آهن شخم زدن
فرهنگ گویش مازندرانی