غازۀ زنان را گویند و آن سرخیی باشد که بر روی مالند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و اصح آن است. (برهان) (آنندراج). غازۀ سرخ که بر روی مالند. (ناظم الاطباء). کوال غنچه. گولغنچه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوال غنچه و گولغنچه شود
غازۀ زنان را گویند و آن سرخیی باشد که بر روی مالند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و اصح آن است. (برهان) (آنندراج). غازۀ سرخ که بر روی مالند. (ناظم الاطباء). کوال غنچه. گولغنچه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوال غنچه و گولغنچه شود
گول غنچه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غازۀ زنان است و آن چیزی باشد سرخ که بر روی مالند. (برهان) (آنندراج). گلگونه که بر روی مالند. (غیاث). سرخاب، شیخ ابوالفیض فیاضی در مثنوی نل و دمن بمعنی غنچۀ گل آورده ودر این بیت میرخسرو نیز همین مراد است: به هر سوی گل غنچۀ نوشخند ملک در میان همچوسرو بلند. (آنندراج)
گول غنچه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غازۀ زنان است و آن چیزی باشد سرخ که بر روی مالند. (برهان) (آنندراج). گلگونه که بر روی مالند. (غیاث). سرخاب، شیخ ابوالفیض فیاضی در مثنوی نل و دمن بمعنی غنچۀ گل آورده ودر این بیت میرخسرو نیز همین مراد است: به هر سوی گل غنچۀ نوشخند ملک در میان همچوسرو بلند. (آنندراج)
گلغچه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی گلغچه است که جنبانیدن انگشتان باشد در زیر بغل تا بخنده آیند. (برهان). غلغلچ. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). رجوع به غلغلج و غلغلیچ و گلغچه شود
گلغچه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی گلغچه است که جنبانیدن انگشتان باشد در زیر بغل تا بخنده آیند. (برهان). غلغلچ. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). رجوع به غلغلج و غلغلیچ و گلغچه شود
مرکّب از: گل + غند، گلغونده. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، پنبۀ برزده باشد که بجهت رشتن گلوله کرده باشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : در میانشان نجیب مندۀ من همچو در بند خار گلغنده. سوزنی سمرقندی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، باغنده نیز گویند و چون کسی سست و کاهل شود گویند: گل غنده شده است. (فرهنگ رشیدی)، و رجوع به گلغونده شود
مُرَکَّب اَز: گل + غند، گلغونده. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، پنبۀ برزده باشد که بجهت رشتن گلوله کرده باشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : در میانشان نجیب مندۀ من همچو در بند خار گلغنده. سوزنی سمرقندی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، باغنده نیز گویند و چون کسی سست و کاهل شود گویند: گل غنده شده است. (فرهنگ رشیدی)، و رجوع به گلغونده شود
گلغیچه. (جهانگیری). گلغوچه. (فرهنگ رشیدی). قیاس شود با غلغلچ، غلغلیچ، غلغلیچه و غلغلک. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی غلغلیچ است که جنبانیدن انگشتان باشددر زیر بغل مردم تا به خنده آیند. (برهان) (آنندراج). رجوع به غلغلچ و غلغلیچ و غلغلیچه و غلغلک شود
گلغیچه. (جهانگیری). گلغوچه. (فرهنگ رشیدی). قیاس شود با غلغلچ، غلغلیچ، غلغلیچه و غلغلک. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی غلغلیچ است که جنبانیدن انگشتان باشددر زیر بغل مردم تا به خنده آیند. (برهان) (آنندراج). رجوع به غلغلچ و غلغلیچ و غلغلیچه و غلغلک شود