جدول جو
جدول جو

معنی گولغنچه - جستجوی لغت در جدول جو

گولغنچه
(غُ چَ / چِ)
غازه و گلگونۀ زنان را گویند و آن سرخیی باشد که بر روی مالند. (برهان) (آنندراج). گل غنچه. (حاشیۀ برهان). سرخاب. آلغونه
لغت نامه دهخدا
گولغنچه
سرخیی که زنان بر روی مالند غازه گلگونه سرخاب آلغونه
تصویری از گولغنچه
تصویر گولغنچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُ چَ / چِ)
غازۀ زنان را گویند و آن سرخیی باشد که بر روی مالند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و اصح آن است. (برهان) (آنندراج). غازۀ سرخ که بر روی مالند. (ناظم الاطباء). کوال غنچه. گولغنچه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوال غنچه و گولغنچه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ غُ چَ / چِ)
گول غنچه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غازۀ زنان است و آن چیزی باشد سرخ که بر روی مالند. (برهان) (آنندراج). گلگونه که بر روی مالند. (غیاث). سرخاب، شیخ ابوالفیض فیاضی در مثنوی نل و دمن بمعنی غنچۀ گل آورده ودر این بیت میرخسرو نیز همین مراد است:
به هر سوی گل غنچۀ نوشخند
ملک در میان همچوسرو بلند.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ چَ / چِ)
غازه. گلگونۀ روی زنان. سرخاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ چَ / چِ)
گلغچه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی گلغچه است که جنبانیدن انگشتان باشد در زیر بغل تا بخنده آیند. (برهان). غلغلچ. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). رجوع به غلغلج و غلغلیچ و گلغچه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ غَ دَ / دِ)
مرکّب از: گل + غند، گلغونده. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، پنبۀ برزده باشد که بجهت رشتن گلوله کرده باشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) :
در میانشان نجیب مندۀ من
همچو در بند خار گلغنده.
سوزنی سمرقندی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
باغنده نیز گویند و چون کسی سست و کاهل شود گویند: گل غنده شده است. (فرهنگ رشیدی)، و رجوع به گلغونده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ غِ چَ / چِ)
گلغیچه. (جهانگیری). گلغوچه. (فرهنگ رشیدی). قیاس شود با غلغلچ، غلغلیچ، غلغلیچه و غلغلک. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی غلغلیچ است که جنبانیدن انگشتان باشددر زیر بغل مردم تا به خنده آیند. (برهان) (آنندراج). رجوع به غلغلچ و غلغلیچ و غلغلیچه و غلغلک شود
لغت نامه دهخدا
غنچه گل: بهر سوی گل غنچه نوشخند ملک در میان همچو سرو بلند. (فیضی)، گلگونه که زنان برروی مالند غازه سرخاب
فرهنگ لغت هوشیار
جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و پهلوی کسی تا او را بخنده آورند غلغلیچ غلغلک
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه برزده که به جهت رشتن گلوله کرده باشند: در میانشان نجیب منده من همچو در بند خار گلغنده. (سوزنی در هجو نجیب منده)، سست کاهل
فرهنگ لغت هوشیار
جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و پهلوی کسی تا او را بخنده آورند غلغلیچ غلغلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلغنده
تصویر گلغنده
((گُ غَ دِ))
پنبه زده شده و گلوله کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گولانه
تصویر گولانه
ابلهانه
فرهنگ واژه فارسی سره
پستو، صندوق خانه
فرهنگ گویش مازندرانی