قسمتی از دستگاه تلفن یا اف اف شامل یک دسته و دو بخش سوراخ دار، در پزشکی وسیله ای که از یک قطعۀ شیپورمانند و چند لوله تشکیل شده که به وسیلۀ قطعه ای که در گوش قرار می گیرد صدای قلب و شش ها شنیده می شود، وسیله ای معمولاً پلاستیکی که در گوش قرار می دهند تا هنگام شنا آب وارد گوش نشود
قسمتی از دستگاه تلفن یا اف اف شامل یک دسته و دو بخش سوراخ دار، در پزشکی وسیله ای که از یک قطعۀ شیپورمانند و چند لوله تشکیل شده که به وسیلۀ قطعه ای که در گوش قرار می گیرد صدای قلب و شش ها شنیده می شود، وسیله ای معمولاً پلاستیکی که در گوش قرار می دهند تا هنگام شنا آب وارد گوش نشود
منسوب به گوش، همانند گوش، چون گوش، به شکل گوش، کسی که حرف هر کس را بی تحقیق باور می کند، (فرهنگ نظام)، محصول معینی که به شمار اعداد مواشی در ایران از رعایا گیرند چنانکه در هند چون فوج داران مواشی از موضعی آورده باشند و باز به رعایا خواهند که استرداد کنندیک چیزی سر رأس مقرر نمایند و آن را گوشی گویند و این مقابلۀ سرانه است و آن محصول به شمار سر مردمان باشد چنانکه گذشت، (آنندراج)، نوعی از باج که بر جانوران گیرند، (چراغ هدایت)، خراجی که از ستور بارکش و دیگر حیوانات می گیرند، (ناظم الاطباء) : گرفته ز آب و رنگ عاشقانه ز گل گوشی و از صندل سرانه، تأثیر (از چراغ هدایت ذیل ’سرانه’)، ، نام آهنگی است در موسیقی، رجوع به ذیل آهنگ شود، مرضی است در سر انگشت که ماده فاسد در آن جمع و بعد منفجر می شود، (فرهنگ نظام)، گوشه، رجوع به گوشه شود، آلت تلفن که برای شنیدن حرف آن را به گوش می گذارند، (فرهنگ نظام)، آهن ربای کوچک نعلی شکل است که هستۀ آن خاصیت آهن ربائی دارد، در مقابل این آهن ربا یک صفحۀ آهنی بسیار نازک قرار گرفته که در اثر عبور وجریان متغیر میکرفن از قرقره های گوشی مرتعش میشود وهمان امواج صوتی را ایجاد میکند، در تلفنهای معمولی میکرفن و گوشی روی دستۀ کائوچو نصب شده است، این مجموعه را معمولاً گوشی میخوانند
منسوب به گوش، همانند گوش، چون گوش، به شکل گوش، کسی که حرف هر کس را بی تحقیق باور می کند، (فرهنگ نظام)، محصول معینی که به شمار اعداد مواشی در ایران از رعایا گیرند چنانکه در هند چون فوج داران مواشی از موضعی آورده باشند و باز به رعایا خواهند که استرداد کنندیک چیزی سر رأس مقرر نمایند و آن را گوشی گویند و این مقابلۀ سرانه است و آن محصول به شمار سر مردمان باشد چنانکه گذشت، (آنندراج)، نوعی از باج که بر جانوران گیرند، (چراغ هدایت)، خراجی که از ستور بارکش و دیگر حیوانات می گیرند، (ناظم الاطباء) : گرفته ز آب و رنگ عاشقانه ز گل گوشی و از صندل سرانه، تأثیر (از چراغ هدایت ذیل ’سرانه’)، ، نام آهنگی است در موسیقی، رجوع به ذیل آهنگ شود، مرضی است در سر انگشت که ماده فاسد در آن جمع و بعد منفجر می شود، (فرهنگ نظام)، گوشه، رجوع به گوشه شود، آلت تلفن که برای شنیدن حرف آن را به گوش می گذارند، (فرهنگ نظام)، آهن ربای کوچک نعلی شکل است که هستۀ آن خاصیت آهن ربائی دارد، در مقابل این آهن ربا یک صفحۀ آهنی بسیار نازک قرار گرفته که در اثر عبور وجریان متغیر میکرفن از قرقره های گوشی مرتعش میشود وهمان امواج صوتی را ایجاد میکند، در تلفنهای معمولی میکرفن و گوشی روی دستۀ کائوچو نصب شده است، این مجموعه را معمولاً گوشی میخوانند
گیرنده تلفن که به وسیله آن صدای طرف مکالمه شنیده می شود، وسیله ای برای پوشاندن گوش برای سرما و گرما، اسبابی برای گوش دادن به صداهای درون بدن جاندار مثل قلب و ریه، سمعک، نوعی بیماری در سرانگشتان که باعث عفونت آن می شود
گیرنده تلفن که به وسیله آن صدای طرف مکالمه شنیده می شود، وسیله ای برای پوشاندن گوش برای سرما و گرما، اسبابی برای گوش دادن به صداهای درون بدن جاندار مثل قلب و ریه، سمعک، نوعی بیماری در سرانگشتان که باعث عفونت آن می شود
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ خوراکی انسان قرار می گیرد گوش، عضو شنیداری بدن
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ خوراکی انسان قرار می گیرد گوش، عضو شنیداری بدن
کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، کنایه از قسمتی از چیزی، در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند گوشه گرفتن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن گوشه گزیدن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن، گوشه گرفتن گوشه نشستن: در گوشه ای نشستن، کنایه از گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن، برای مثال عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند / بیچاره در آیینۀ تاریک چه بیند (سعدی - ۱۸۰) گوشه و کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو گوشه کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو، گوشه و کنار گوشه و کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز گوشه کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز، گوشه و کنایه
کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، کنایه از قسمتی از چیزی، در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند گوشه گرفتن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن گوشه گزیدن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن، گوشه گرفتن گوشه نشستن: در گوشه ای نشستن، کنایه از گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن، برای مِثال عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند / بیچاره در آیینۀ تاریک چه بیند (سعدی - ۱۸۰) گوشه و کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو گوشه کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو، گوشه و کنار گوشه و کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز گوشه کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز، گوشه و کنایه
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 17هزارگزی جنوب قاین و 9هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی قاین به بیرجند، کوهستانی و هوای آن معتدل است و 143 تن سکنه دارد، آب آن از قنات، محصول آن غلات زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 17هزارگزی جنوب قاین و 9هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی قاین به بیرجند، کوهستانی و هوای آن معتدل است و 143 تن سکنه دارد، آب آن از قنات، محصول آن غلات زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 7هزارگزی شمال سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 280 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 7هزارگزی شمال سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 280 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
ترکی مغولی آزوغه توشه علوفه و آزوقه و سیورسات: سلطان ارز روم قضای حقی را که او وقت محاصره اخلاط بمدد علوفه و کوشی نشانده بانواع مبرات و کرامات مخصوص شد
ترکی مغولی آزوغه توشه علوفه و آزوقه و سیورسات: سلطان ارز روم قضای حقی را که او وقت محاصره اخلاط بمدد علوفه و کوشی نشانده بانواع مبرات و کرامات مخصوص شد
منسوب به گوشت ساخته از گوشت. یا خال گوشتی. خال طبیعی مقابل خال مصنوعی، پرگوشت فربه چاق: گنجشک گوشتی. یا گوسفند (گاو) گوشتی. گوسفندی (گاوی) که برای کشتن پرورش دهند کاردی: دان که من بنده را خداوندی میوه و گوشتی فرستاده است میوه در ناضج اوفتاد و کسی اندرین فصل میوه ننهاده است گوشتی ماند و من در این ماندم زانکه رعنا و محتشم زاده است گفتم ای گوسفند کاه بخور کز علفها همینت آماده است. گفت: جو گفتمش ندارم گفت: در کدیه خدای بگشاده است. (انوری)، نوعی خرما (در حاجی
منسوب به گوشت ساخته از گوشت. یا خال گوشتی. خال طبیعی مقابل خال مصنوعی، پرگوشت فربه چاق: گنجشک گوشتی. یا گوسفند (گاو) گوشتی. گوسفندی (گاوی) که برای کشتن پرورش دهند کاردی: دان که من بنده را خداوندی میوه و گوشتی فرستاده است میوه در ناضج اوفتاد و کسی اندرین فصل میوه ننهاده است گوشتی ماند و من در این ماندم زانکه رعنا و محتشم زاده است گفتم ای گوسفند کاه بخور کز علفها همینت آماده است. گفت: جو گفتمش ندارم گفت: در کدیه خدای بگشاده است. (انوری)، نوعی خرما (در حاجی