فرزند تابان، زن پسرزا، نام قلعه ای در غرب ایران، مرکب از رود (فرزند) + آبه (روشنی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سیندخت و مهراب کابلی، همسر زال زر و مادر رستم پهلوان شاهنامه
فرزند تابان، زن پسرزا، نام قلعه ای در غرب ایران، مرکب از رود (فرزند) + آبه (روشنی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سیندخت و مهراب کابلی، همسر زال زر و مادر رستم پهلوان شاهنامه
گوشه، کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، قسمتی از چیزی، در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند
گوشه، کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، قسمتی از چیزی، در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند
دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در جنوب خاوری قاین. این ده در جلگه قرار دارد با هوای گرم و 103 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در جنوب خاوری قاین. این ده در جلگه قرار دارد با هوای گرم و 103 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
آب ممزوج به لوش. لوشاب. آب لای ناک، چرب و شیرین و دلکش باشد اعم از طعام و خوردنی وسخن و کلام شنیدنی. (برهان). چرب و شیرین را گویند اعم از آنکه طعامی باشد یا سخنی. (جهانگیری). لوسانه که چاپلوسی کردن و فروتنی و تملق نمودن باشد. (برهان). به معنی اخیر ظاهراً تصحیف لوشانه و لوسانه است
آب ممزوج به لوش. لوشاب. آب لای ناک، چرب و شیرین و دلکش باشد اعم از طعام و خوردنی وسخن و کلام شنیدنی. (برهان). چرب و شیرین را گویند اعم از آنکه طعامی باشد یا سخنی. (جهانگیری). لوسانه که چاپلوسی کردن و فروتنی و تملق نمودن باشد. (برهان). به معنی اخیر ظاهراً تصحیف لوشانه و لوسانه است
نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت و گوشتاب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نشیله. (مهذب الاسماء). مدققه. (یادداشت مؤلف). مدقوقه. (یادداشت مؤلف). گوشتاوه: و دفع مضرت (شراب ممزوج و مروق) با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه)
نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت و گوشتاب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نشیله. (مهذب الاسماء). مدققه. (یادداشت مؤلف). مدقوقه. (یادداشت مؤلف). گوشتاوه: و دفع مضرت (شراب ممزوج و مروق) با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه)
گنبدی را گویندکه بر سر قبرها سازند. (برهان). گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورابه کم نیست. امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری). رجوع به گوراب شود
گنبدی را گویندکه بر سر قبرها سازند. (برهان). گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورابه کم نیست. امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری). رجوع به گوراب شود
گوشه و کمینگاه. (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 324) : اگر مرا هزیمت دادند ترک از سیستان گیرم و به همان گوشانه راضی شوم. (تاریخ سیستان ص 412). هنوزم عشق میدارد ز نکبت در پناه ارچه خرد بر من برون آرد ز هر گوشانه غوغایی. نزاری قهستانی (از شعوری و انجمن آرا و آنندراج). وقت وقتی بی محابا گر در آتش می رویم با گلستان خلیل اللّه ز یک کاشانه ایم دابهالارض ار جهان بر هم زند شاید که ما چون نزاری حالیا ساکن در این گوشانه ایم. نزاری (از شعوری). دلاور چارصد مرد گزین داشت به چل گوشانه ده ده در کمین داشت. نزاری (از شعوری و آنندراج)
گوشه و کمینگاه. (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 324) : اگر مرا هزیمت دادند ترک از سیستان گیرم و به همان گوشانه راضی شوم. (تاریخ سیستان ص 412). هنوزم عشق میدارد ز نکبت در پناه ارچه خرد بر من برون آرد ز هر گوشانه غوغایی. نزاری قهستانی (از شعوری و انجمن آرا و آنندراج). وقت وقتی بی محابا گر در آتش می رویم با گلستان خلیل اللَّه ز یک کاشانه ایم دابهالارض ار جهان بر هم زند شاید که ما چون نزاری حالیا ساکن در این گوشانه ایم. نزاری (از شعوری). دلاور چارصد مرد گزین داشت به چل گوشانه ده ده در کمین داشت. نزاری (از شعوری و آنندراج)
نام موضعی است که دخمۀ پدران رستم در آنجاست. (برهان) (از رشیدی) : زبهر پدر زال با سوگ و درد به گورابه اندر همی دخمه کرد. فردوسی (از رشیدی و جهانگیری). به گورابه آنگه نهادند روی همه راه شادان و پرگفت وگوی. فردوسی. بنه برنهاد و سپه برنشاند به گورابه آمد دو هفته بماند. فردوسی
نام موضعی است که دخمۀ پدران رستم در آنجاست. (برهان) (از رشیدی) : زبهر پدر زال با سوگ و درد به گورابه اندر همی دخمه کرد. فردوسی (از رشیدی و جهانگیری). به گورابه آنگه نهادند روی همه راه شادان و پرگفت وگوی. فردوسی. بنه برنهاد و سپه برنشاند به گورابه آمد دو هفته بماند. فردوسی
نام زنی است که پادشاه ملک بردع بوده. (برهان قاطع) (از رشیدی) (از غیاث اللغات) (از جهانگیری). نام ملکۀ بردع که سکندر به لباس رسولان پیش او رفته بود. (از آنندراج). رجوع به اسکندرنامۀ نظامی و نیز رجوع به بردع شود: برآراست نوشابه درگاه را به زر درگرفت آهنین راه را. نظامی. چو از مرغ و ماهی تهی کرد جای به نوشابۀ بردع آورد رای. نظامی
نام زنی است که پادشاه ملک بردع بوده. (برهان قاطع) (از رشیدی) (از غیاث اللغات) (از جهانگیری). نام ملکۀ بردع که سکندر به لباس رسولان پیش او رفته بود. (از آنندراج). رجوع به اسکندرنامۀ نظامی و نیز رجوع به بردع شود: برآراست نوشابه درگاه را به زر درگرفت آهنین راه را. نظامی. چو از مرغ و ماهی تهی کرد جای به نوشابۀ بردع آورد رای. نظامی