جدول جو
جدول جو

معنی گوشابه - جستجوی لغت در جدول جو

گوشابه(بَ / بِ)
شوربا. (آنندراج) (شعوری ج 2 ص 327). گوشاب. (ناظم الاطباء). رجوع به گوشتاب شود
لغت نامه دهخدا
گوشابه
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودابه
تصویر رودابه
(دخترانه)
فرزند تابان، زن پسرزا، نام قلعه ای در غرب ایران، مرکب از رود (فرزند) + آبه (روشنی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سیندخت و مهراب کابلی، همسر زال زر و مادر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
(دخترانه)
آب گوارا، نام پادشاهی در سرزمین بردع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوشانه
تصویر کوشانه
(دخترانه)
کوشا، ساعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سودابه
تصویر سودابه
(دخترانه)
دختر زا، سود ده، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه هاماوران و همسر کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
نوعی نوشیدنی شیرین و گازدار، آب گوارا، شربت
نوشابۀ الکلی: مشروب الکلی، عرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشتابه
تصویر گوشتابه
آبگوشت، خوراک آبدار که با گوشت و نخود و لوبیا تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشانه
تصویر گوشانه
گوشه، کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، قسمتی از چیزی، در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ بَ)
دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در جنوب خاوری قاین. این ده در جلگه قرار دارد با هوای گرم و 103 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آب ممزوج به لوش. لوشاب. آب لای ناک، چرب و شیرین و دلکش باشد اعم از طعام و خوردنی وسخن و کلام شنیدنی. (برهان). چرب و شیرین را گویند اعم از آنکه طعامی باشد یا سخنی. (جهانگیری). لوسانه که چاپلوسی کردن و فروتنی و تملق نمودن باشد. (برهان). به معنی اخیر ظاهراً تصحیف لوشانه و لوسانه است
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت و گوشتاب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نشیله. (مهذب الاسماء). مدققه. (یادداشت مؤلف). مدقوقه. (یادداشت مؤلف). گوشتاوه: و دفع مضرت (شراب ممزوج و مروق) با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
گنبدی را گویندکه بر سر قبرها سازند. (برهان). گوراب:
فریبت کمتر از جور و ستم نیست
که چاه گور از گورابه کم نیست.
امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری).
رجوع به گوراب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
گوشه و کمینگاه. (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 324) : اگر مرا هزیمت دادند ترک از سیستان گیرم و به همان گوشانه راضی شوم. (تاریخ سیستان ص 412).
هنوزم عشق میدارد ز نکبت در پناه ارچه
خرد بر من برون آرد ز هر گوشانه غوغایی.
نزاری قهستانی (از شعوری و انجمن آرا و آنندراج).
وقت وقتی بی محابا گر در آتش می رویم
با گلستان خلیل اللّه ز یک کاشانه ایم
دابهالارض ار جهان بر هم زند شاید که ما
چون نزاری حالیا ساکن در این گوشانه ایم.
نزاری (از شعوری).
دلاور چارصد مرد گزین داشت
به چل گوشانه ده ده در کمین داشت.
نزاری (از شعوری و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
نام موضعی است که دخمۀ پدران رستم در آنجاست. (برهان) (از رشیدی) :
زبهر پدر زال با سوگ و درد
به گورابه اندر همی دخمه کرد.
فردوسی (از رشیدی و جهانگیری).
به گورابه آنگه نهادند روی
همه راه شادان و پرگفت وگوی.
فردوسی.
بنه برنهاد و سپه برنشاند
به گورابه آمد دو هفته بماند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گوشتاب، (ناظم الاطباء)، گوشابه، رجوع به گوشتاب و گوشابه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام زنی است که پادشاه ملک بردع بوده. (برهان قاطع) (از رشیدی) (از غیاث اللغات) (از جهانگیری). نام ملکۀ بردع که سکندر به لباس رسولان پیش او رفته بود. (از آنندراج). رجوع به اسکندرنامۀ نظامی و نیز رجوع به بردع شود:
برآراست نوشابه درگاه را
به زر درگرفت آهنین راه را.
نظامی.
چو از مرغ و ماهی تهی کرد جای
به نوشابۀ بردع آورد رای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ/ بِ)
آب گوارا. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). آب خوشگوار. (فرهنگ خطی). شربت:
مباد این درج دولت را نوردی
میفتاد اندر این نوشابه گردی.
نظامی (از انجمن آرا).
، آب حیات. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج). ماءالحیوه. (فرهنگ خطی) ، مشروب. (لغات فرهنگستان). مسکر مایع، هرچه باشد. (یادداشت مؤلف).
- نوشابۀ الکلی، مشروب. مشروب الکلی، اعم از آبجو، عرق، ودکا، شراب، کنیاک و غیره.
- نوشابۀ غیرالکلی، شربت و مایع خوش گواری که در آن الکل نباشد
لغت نامه دهخدا
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشنبه
تصویر دوشنبه
مه شید
فرهنگ لغت هوشیار
چون در جویی که از آن آب باز گیرند سدی ببندند و از زیر بند گاه آن آب اندک پالاید آنرا خورابه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونابه
تصویر خونابه
آب با خون آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
آب گوارا، آب حیات، مشروب. یا نوشابه الکلی. مشروبی که در آن الکل نباشد، توضیح غالبا بمشروب الکلی مانند شراب و عرق اطلاق شود
فرهنگ لغت هوشیار
چرب و شیرین و دلکش باشد، اعم از طعام و خوردنی و سخن و کلام شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
گوشتاب: و دفع مضرت (شراب ممزوج و مروق) با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه: اگر مرا هزیمت دادید ترک از سیستان گیرم و بهمان گوشانه راضی شوم
فرهنگ لغت هوشیار
گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورا به کم نیست. (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشابه
تصویر ترشابه
سماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
((بِ))
آب حیات، مشروب الکلی، آب گوارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشانه
تصویر گوشانه
((نِ))
گوشه، کمینگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوتابه
تصویر آوتابه
ابریق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرمابه
تصویر گرمابه
حمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوشنبه
تصویر دوشنبه
ماه شید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
شربت
فرهنگ واژه فارسی سره
آشامیدنی، شربت، نوشیدنی، شراب، مشروب
فرهنگ واژه مترادف متضاد