جدول جو
جدول جو

معنی گوسو - جستجوی لغت در جدول جو

گوسو
(گُ سُ)
بلوکی از کشور سویس در سن گال که دارای 8300 تن سکنه و گلدوزی و ماشین سازی است
لغت نامه دهخدا
گوسو
چراگاه گاو، اختصاص دادن مزرعه ی پنبه، پس از برداشت محصول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیسو
تصویر گیسو
(دخترانه)
موی بلند زنان، موی بلندسر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوس
تصویر گوس
واحد اندازه گیری میدان مغناطیسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوسو
تصویر سوسو
روشنایی اندک که در شب از دور به نظر آید، روشنایی کم که از چراغ به چشم بخورد
سوسو زدن: روشنایی دادن چراغ کم نور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوسر
تصویر گوسر
گاوسر، گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گاوسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
گیس، موی بلند سر مخصوصاً موی سر زنان که از پشت گردن تجاوز کند
فرهنگ فارسی عمید
(گُ سِ)
فرانسوا ژوزف (1734-1829م.). آهنگ ساز فرانسوی متولد در ورگنی. وی یکی از به وجودآورندگان سمفونی است. گوسک سازندۀ آهنگ های انقلابی و یکی از استادان هنرستان است
لغت نامه دهخدا
گیس، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری)، صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است، و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است، ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود، و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد، اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی:
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست،
مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید:
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک اونسیم نسترون،
رودکی،
به رخساره چون روز و گیسو چو شب
همی در ببارید گفتی ز لب،
فردوسی،
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید،
فردوسی،
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان،
فرخی،
تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان،
عنصری،
کابروی و مژه عزیزتر باشند
هر چند بلندتربود گیسو،
ناصرخسرو،
گیسوی من به سوی من ند و ریحانست
گر به چشم تو همی تافته مار آید،
ناصرخسرو،
گیسوی تو شهپر همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج،
سوزنی،
گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند
دانند که نز جنس همایست غلیواج،
سوزنی،
گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش،
خاقانی،
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند،
خاقانی،
حصار قلعۀ یاغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را،
سعدی،
شیادی گیسوان بافت که من علویم، سعدی (گلستان)،
ج، گیسوان و گیسوها، ذوأبه، غسنه، غسناه، گیسو، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : جیسوان، معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد، (منتهی الارب)،
- صاحب گیسوی، دارای گیسو بودن،
- ، کنایه از علوی بودن:
گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی
گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی،
سوزنی،
- گیسوان، در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جملۀ آن را گیسو خوانند، گفته شود، سه ستارۀ گیسو (ضفیره) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند، (از التفهیم بیرونی ص 87 و حاشیه) : ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید، (التفهیم بیرونی ص 115)، ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن، (التفهیم بیرونی ص 165)
لغت نامه دهخدا
(ءُ)
نام شورشیان هلند در مقابل فیلیپ دوم در جنگ استقلال (1567)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
هانری ژزف اوژن (1867-1946 میلادی). ژنرال فرانسوی که در پاریس متولد شد. وی در سال 1898 سموری را در سودان دستگیر کرد. در سال 1912 در مراکش معاون لیوتی و در سال 1915 فرمانده نیروهای شرقی فرانسه بود. وی در سوریه آرامش برقرار کرد وسرانجام در سالهای 1923 تا 1936 حکمران پاریس شد
لغت نامه دهخدا
(گُ لُ)
نام بزرگترین رود کرس است، که در بیست کیلومتری باستیا از بین میرود. درازای آن 75هزار گز میباشد
لغت نامه دهخدا
آنکه بسیار گوزد، که بسیار تیز دهد، آنکه بسیار باد از او دفع شود، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کوفتگی و کوفته شده را گویند، (برهان) (آنندراج)، اصح کوست است، (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، رجوع به کوست شود، به معنی کوس هم هست که نقارۀ بزرگ باشد، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ /گُو سَ)
گاوسر. نوعی گرز یا چوب دستی که یک سر آن ضخیم تر باشد. رجوع به گاوسر شود.
- گوسر خوردن، مضروب شدن به وسیلۀ گوسر.
- گوسر زدن، مضروب کردن با گوسر
لغت نامه دهخدا
(گُ دُ)
آنتوان (1605- 1672 میلادی). اسقف گراس و سپس اسقف وانس و شاعر فرانسوی که در درو متولد شد
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نام آهنگساز فرانسوی است که به سال 1818 میلادی در پاریس به دنیا آمد. این آهنگساز اپرای فاوست و رمئو و ژولیت و عده دیگری اپرا ساخته است. از اولین استادان ملودی فرانسه به شمار میرود و به سال 1893م. درگذشت
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ)
آنتونن (1872-1944م.). جراح فرانسوی متولد در فکان. وی مبتکر جراحی شکم است و گاستروتومی (جراحی شکم) را باید از ابتکارات او شمرد
لغت نامه دهخدا
به معنی ربودن و رباینده و آنرا اوسه بر وزن بوسه و اوسوم هم گویند، (آنندراج)، ریسمانی که خوشه های انگور از آن آویزند، (از ناظم الاطباء) (برهان)، آونگ، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نیامک: نباتات تیره نخود عموماً دارای میوۀ گوس یا نیامک می باشند، این میوه ها از یک کارپل به وجود آمده اند و دارای دو ردیف دانه اند و بنابراین شباهت بسیار به فولیکول دارند منتهی به جای آنکه از یک شکاف باز شوند دو شکاف در آنها ظاهر می گردد، یکی از این شکافها در فاصله کارپل و دیگری که در رگبرگ وسطی تولید می شود در نتیجه دو دریچه به وجود می آورد، (گیاهشناسی ثابتی صص 523 - 524)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ژان باتیست... شاعر فرانسوی که در 1617م. در پاریس متولد شد و در 1741 در بروکسل درگذشت غزلیات و هجویات او در ادبیات فرانسه مشهور است رجوع به لاروس شود
پیر... نویسنده فرانسوی. در حدود 1725 میلادی در تولوز متولد شد و در 1785 در بویون وفات یافت. رجوع به لاروس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
گیس، موی بلند سراطلاق میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزو
تصویر گوزو
کسی که بسیار گوزد آنکه بسیار تیز دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوست
تصویر گوست
کوفتگی و کوفته شدن را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسو
تصویر دوسو
دو طرف، دو جانب
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بهیات سر گاو باشد، نوعی گرز یا چوب دستی که یک سر آن ضخیم تر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
زلف، موی بلند سر زنان که از پشت گردن بلندتر باشد، جمع گیسوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوزو
تصویر گوزو
آن که زیاد می گوزد، کنایه از آدم بی اهمیت
فرهنگ فارسی معین
پرتوک، کورسو، نورضعیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جعد، زلف، شعر، طره، کاکل، گیس، مو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن گیسوها درخواب، دلیل عز وجاه بود کسی را که گیسو دارد و سادات و زنان و توانگران را، دلیل مال است و صوفیان را دلیل بر دوستی با اهل پیغمبر (ص) است. محمد بن سیرین
موی انبوه و نبافته بلند را گیسو می گویند. اگر بافته باشد طره است که طره تعبیر دیگری دارد. داشتن گیسو با شرحی که داده شد بستگی به رسم زمان دارد. وقتی بود که مردان گیسوی خود را بلند نگه می داشتند. در دوره ای نیز تنها علویان و صفویان و قلندران گیسو داشتند. در عهد صفویه گیسو مشخصه علویان بود که از احترام خاصی برخوردار بودند و هر جا می رفتند مردم مقدمشان را گرامی می داشتند ولی اینک حتی علویان صفویان نیز موی بلند را نمی خواهند و نمی پسندند. پس درباره گیسوی مردان حکم کلی نمی توان یافت اما برای زنان گیسو همیشه بوده و خواهد بود. گیسو برای زن عزت و آبرو و احترام خانوادگی است. اگر زنی در خواب ببیند گیسوی آراسته و بلند دارد نیکو است و خبر از این است که در خانواده و نزد شوهر عزیز و محترم تر خواهد شد. اگر زنی گیسوی کوتاه داشته باشد و در خواب ببیند گیسویش بلند شده تعبیر همانست که نوشتم اما اگر زنی در بیداری موی بلند داشته باشد و در خواب ببیند کوتاه شده عزت و احترام خود را از دست می دهد و سبک می شود. برای مردان نیز موی بلند و گیسو آبرو و شان و جاه و مقام است ولی اگر موی خویش را کوتاه ببیند دلیل بی آبروئی و تنزل شان و مقام نیست زیرا رسم کنونی این است که مردان گیسو نمی گذارند. اگر زنی در خواب ببیند که گیسویش را قیچی کرده اند یا در عالم خواب این ادراک برای او باشد که گیسویش قیچی شده و یا ببیند که قیچی را با گیسویش آشنا کرده اند خوب نیست زیرا آن زن بد نام می شود و مورد اتهام و افترا قرار می گیرد. این تعبیر فقط برای قیچی شدن است نه کوتاه شدن. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تمیز کردن فرش، پنجره و کف اتاق با آب و پارچه ی خیس، آب دستمال
فرهنگ گویش مازندرانی
شکار کردن در شب
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از حصار مزارع که آسیب بیند و گاوها بتوانند ازآن نقطه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نشتای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی