جدول جو
جدول جو

معنی گوسنگان - جستجوی لغت در جدول جو

گوسنگان(دَ)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 18000 گزی خاور فهلیان و جنوب رود خانه شور. دامنه و گرمسیر مالاریایی است. سکنۀ آن 132 تن است. آب آن از رود خانه شور و چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوب و برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). سه فرسخ میانۀ جنوب ومشرق فهلیان است. (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 303)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قصبه ای از بلوک سرچاهان از بلوکات سردسیر فارس. (فارسنامۀ ناصری قسمت دوم ص 219)
لغت نامه دهخدا
به معنی کسی که لایق عیش و عشرت باشد، چه گور به معنی عیش و عشرت و شراب است و گان به معنی لایق و سزاوار، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قلۀ مستور از برف، نام کوهی است از سلسله جبال سودت درآلمان که در سیلزیاو در حدود چهستان (بوهم) واقع گشته است و مرتفعترین کوه از جبال واقع در شمال دانوب میباشد و 1686 گز ارتفاع دارد. (از قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
جهان و گیتی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان، واقع در 15هزارگزی جنوب باختر اردستان و 9هزارگزی باختر شوسۀ اردستان به اصفهان، کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 227 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد، واقع در 35هزارگزی شمال باختری بروجن متصل به راه بروجن به شلمزار. هوای آن معتدل و دارای 958 تن سکنه است. آب آن ازرودخانه و چشمه و محصول آن غلات، برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیبافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
از قرای هرات است، (انجمن آرا) (آنندراج) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
باصطلاح دواسازی هر مادۀ دسم و سفت و غلیظی که بروی جزء معلول تمریخ کنند مانند اونگان خاکستری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در تداول عوام، آونگ. دروا. معلق. آویخته. و فصیح آن آویزان باشد. بیت ذیل را در فرهنگها برای کلمه مثال می آورند:
رفته با بازوش از تندی ّ مرکب آستین
گشته آونگانش از پهلوی استر پوستین.
جلال الدین خوافی.
- آونگان شدن، آویزان شدن.
- آونگان کردن، آویختن
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز، در 46 هزارگزی جنوب شرقی اردکان و 6 هزارگزی راه بیضا به زرقان، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 175 تن سکنه دارد. آبش از رود کر، محصولش غلات و چغندر، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نِ آمْ بْرِ / بِ رِ)
دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهابادواقع در 6500 گزی شمال سردشت و 5500 گزی باختر شوسۀ سردشت به مهاباد. کوهستانی و جنگلی و سردسیر و سالم و سکنۀ آن 168 تن است. آب آن از رود خانه سردشت است. محصول آن غلات و توتون و مازوج و کتیرا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). 0
لغت نامه دهخدا
(گُنْ سِ لَ)
دهی است جزء دهستان سربند بالا، بخش سربند شهرستان اراک. واقع در 44هزارگزی باختر آستانه و 10هزارگزی باختر شوسۀ قدیم بروجرد به اراک. دامنه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 118 تن است. آب آن از قناتهای کوهستانی تأمین میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن و پنبه و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کاهکشان و آن چیزی باشد سفید که شبها در آسمان نماید به عربی مجره خوانند. (برهان) (آنندراج) :
جمال لعل وش خواجه در عماری سیم
چنانکه ماه رود در طریق گاهنگان.
حکیم زجاجی (از شعوری).
ظاهراً مصحف کهکشان است. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
نام قریه ای است بر دروازۀ شهر مرو، که به سنجان شهرت دارد. (از معجم البلدان، ذیل سنجان). و رجوع به سنجان شود
لغت نامه دهخدا
محبوب و معشوق، (ناظم الاطباء)، دوست، دوستکام، خلیل، حبیب، معشوقه، (یادداشت مؤلف) : ضمد، دو دوستگان به هم داشتن، (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)، دو دوستگان به هم داشتن، یعنی اتخاذ المراءه خلیلین، (مجمل اللغه) :
کسی را چو من دوستگانی چه باید
که دل شاد دارد به هر دوستگانی،
فرخی،
دوستگان دست بر آورد و بدرید نقاب
از پس پرده برون آمد با روی چو ماه،
منوچهری،
عاشق از غربت بازآمده با چشم پرآب
دوستگان را به سرشک مژه برکرد ز خواب،
منوچهری،
اگر نه آشنا نه دوستگانم
چنان پندار کامشب میهمانم،
(ویس و رامین)،
ندیدم چون تو رسوا مهربانی
نه همچون دوستگانت دوستگانی،
(ویس و رامین)،
- دوستگان گرفتن، معشوق گرفتن، معشوقه گرفتن، به شاهدی دل بستن:
بسی دیدم به گیتی مهربانان
گرفته گونه گونه دوستگانان،
(ویس و رامین)،
، عاشق دوست، دلداده، (یادداشت مؤلف) : چون سر از توبره بیرون گرفتندزن نگاه کرد سر دوستگان خود دید، درماند و رنگ رویش بگردید، (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ / رُ نَ / نِ)
جمع واژۀ گرسنه: خدای عزوجل تواند دانست که به گرسنگان چه رسد و چه رسید از نعمت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 263)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی است که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
جمع واژۀ بوزنه:
آن یکی برجهد چو بوزنگان
پای کوبد بنغمۀ طنبور.
ناصرخسرو.
و رجوع به بوزنه و بوزینه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ شَ)
دهی است از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در شمال بندرعباس و خاور راه شوسۀ کرمان به بندرعباس با 700 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرکز بلوک جی در اسپاهان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دیهی به جنوب شرقی قم
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ایزد و آفرینندۀ جان بخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ لِ)
دهی است از دهستان قلعه شاهین سرپل زهاب شهرستان قصر شیرین. واقع در 7هزارگزی سرپل ذهاب کنار راه فرعی کلاوه. سکنه آن 210 تن و آب آن از سراب قلعه شاهین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
دهی است از دهستان سلطانیۀ بخش مرکزی شهرستان زنجان. دارای 209 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
گرگان، (نزهه القلوب چ لیسترنج ص 163)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گورگان
تصویر گورگان
گورکان مغولی داماد داماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آونگان
تصویر آونگان
آویخته معلق آونگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستگان
تصویر دوستگان
محبوب و معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آونگان
تصویر آونگان
((وَ))
آویخته، معلق، آونگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوستگان
تصویر دوستگان
((تَ))
معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آونگان
تصویر آونگان
معلق
فرهنگ واژه فارسی سره
گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که خوابش سنگین باشد
فرهنگ گویش مازندرانی